فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

این ها حرف های بچه هاست که از بسیاری از شعارها و تبلغات فرهنگی امروز ما بهتر بیان شده اند. شاید بتوانیم از این جملات ایده بگیریم:


کاشکی من خدا بودم

به همه آدم ها یک عالمه بچه می دادم 

فاطمه،۵ و نیم ساله


دوست دارم یه مردی داشته باشم که اجازه نَده من برم سر  کار…

دختر. سه سالگی


مامان! اون وقتی هم که عروس بودی دوست داشتی منو به دنیا بیاری؟

دختر/ پنج سال و چهار ماهه


بابا چرا بابا نمی شم؟

پسر/سه ساله


خطاب به خواهرش با حسرت:

می دونستی خوبی زن ها اینه که می تونن بچه دار بشن؟

پسر/ پنج ساله


در آغوش پدر:

بابا! من کاملا درکتون می کنم که بچه داشتن چه حس خوبیه!

محمدعلی عابدی/ 7 ساله


مامان دلم میخواد وقتی بزرگ شدم پلیس شم اما نمیشه...

برادرش: چرا نمیشه مگه ندیدی تو گاندو اون خانمه پلیس بود؟

چرا دیدم آخه قبلا می خواستم وقتی بزرگ بشم مامان بشم... هنوزم دلم میخواد ...

حانیه/ 5 ساله


مامان به خدا بگو یه دیقه پیرت نکنه یه خواهر برای من به دنیا بیاد

فاطمه رقیه/5 ساله


مامان ماهی زینب چون تک بود احساس تنهایی کرد مُرد

حلما 5 ساله


+می دونی خدا توی قلبش یه عالمه بچه داره؟

_ خب؟ چه کار می کنه با این همه بچه؟

+ هرچقدر بخواد به دنیا میاره می ده به مردم

محمدامین 4 ساله


میخوام به این قاصدک بگم بره به خدا بگه بهمون یه بچه ی دیگه بده...

حانیه ۶ ساله از قم


منبع: کانال شعر و کودکی


چارپاره 


🔹روز مادر🔹


ای شکوهت فراتر از باور

ای مقامت فراتر از ادراک

وصف تو درک «لیلة القدر» است

فهم ما از تبار «ما اَدراک»


کوثری،‌‌ بی‌کرانه دریایی

ما و ظرف حقیر این کلمات

باید از تو نوشت با آیات

باید از تو سرود با صلوات


آیه در آیه وصف تو جاری‌ست

«فتلقّی...»، «مباهله»، «کوثر»

در دل «اِنَّما یُریدُ الله...»

در «فَصَلِّ لِرَبکَ وَ انحَر»


از بهشت آمدی به هیئت نور

عطر سیبت وزید در هستی

تو گلِ... نه، تو نوبهارِ... نه

تو بهشت دل پدر هستی


پدر و مادرم فدای شما

مادری کرده‌ای برای پدر

چشم بد دور، چشم شیطان کور

دست تو بود و بوسه‌های پدر


از بهشت آمدی و روشن شد

سرنوشت دل علی با تو

بی‌تو کم بود در تمام جهان

نیمۀ دیگرش ولی با تو...


وصف ذات تو و صفات علی

وصف آیینه است و آیینه

غربت و خندۀ تو و دل او

قصۀ گرد و دست و آیینه


خانه می‌شد بهشتی از احساس

با گل افشانیِ بهاریِ تو

عاطفه با تمام دل می‌زد

بوسه بر دست خانه‌داری تو


خانه از زرق و برق خالی بود

از صفا، عاشقی، محبت، پُر

داشتی، ای کلیددار بهشت

پینه بر دست، وصله بر چادر


از بهشت آمدی و آوردی

یازده سورۀ بهشتی را

مصحفِ سرنوشت خود دیدیم

سوره‌هایی که می‌نوشتی را


نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات

نسل تو خضرِ آسمانیِ راه

جلوه‌ای از دم تو را دیدیم

در مسیحی به نام روح الله


روز مادر شده دلم با شوق

پر زده در هوای تو مادر

منم و وسعت بهشت خدا

منم و خاک پای تو مادر


آرزو دارم این که بنشینم

لحظه‌ای در جوار تو اما...

آرزو دارم این که بگذارم

شاخه گل بر مزار تو اما...


آه در حسرت زیارت تو

دل ما آشنای دلتنگی‌ست

حرم دختر کریمۀ تو

شاهد لحظه‌های دلتنگی‌ست


روز مادر شده به محضر تو

آمدم پا به پای این کلمات

هدیۀ من برای تو اشک است

هدیۀ من برای تو صلوات


📝 سیدمحمدجواد شرافت 

shereheyat.ir/node/167


یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ

از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم
از در گشاده روی چو صبح وطن درآ

تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟
یک ره به خلوتم به ته پیرهن درآ

مانند شمع، جامه فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ

خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند
خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ

دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ

آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
غزلی از جناب صائب تبریزی


❁پی‌نوشت:
۱. عنوان، بیتی از غزل جناب حافظ است؛ 
سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان / ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت

۲. اینگونه که آدرس این پست نشان می‌دهد، در این وبلاگ ۴۳۰ پست منتشر کرده‌ام؛ همه‌چیز درهم بوده است؛ از آنجایی که مخاطبین عزیز این وبلاگ تا ۴۳۰ پست من را تحمل کردند شایسته است که ایشان را به مکانی دعوت کنم که در آنجا با هویت واقعی خود می‌نویسم. بله در یک کانالی در پیامرسان ایتا با اسم و رسم حقیقی خود مشغول کیبرد فرسایی هستم؛ البته خیلی زود به زود بروز نمی‌شود؛ هر چند که آن کانال با یک وبلاگ در بیان ارتباط دارد و در واقع آن کانال اطلاع‌رسانی یادداشت‌های منتشر شده‌ی آن وبلاگ است، ولی دوست دارم از راه آن کانال با مخاطبانم در ارتباط باشم تا ببینیم در آینده چه می‌شود. به هر حال گفتم اینجا از مخاطبین عزیز دعوت کنم که هر کس مایل بود در نظرات همین پست بگوید تا لینک آن کانال تقدیم شود.

امروز ۲۵ اسفند روز بزرگداشت پروین اعتصامی است. پروین یک تیپ و حالت سعدی‌گونه دارد؛ سعدی‌وش است. رهبر انقلاب به مناسبت‌های گوناگونی از شعر پروین  تمجید کرده است و آن را در رتبه‌ی بالایی می‌دانند. البته رهبری کسی است که شعر می‌شناسد و اهل شعر است و خود او شعر گفته است.

در کلیپ زیر قسمتی از نظر ایشان در مورد پروین را ببینید:

 

نمی‌دانستم کدام شعر را برای‌تان بیاورم، شعر محتسب را عموما به خاطر داریم،‌ همان شعری که در دبیرستان باید حفظش می‌کردیم؛ شاید هم نباید حفظش می‌کردیم و من به خاطر علاقه‌ای که به این شعر پیدا کردم در ذهنم مانده است. شعر محتسب را بیاورم یا شعر گره‌ گشای و یا ... در نهایت تصمیمم بر آن شد که شعری که خود او برای سنگ قبرش سروده است برای‌تان بیاورم.

اینکه خاک سیهش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی از ایام ندید

هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز

سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند

دل بی دوست دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که را چشم حقیقت بین است

هر که باشی و زهر جا برسی

آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد

چو بدین نقطه رسد مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند

چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن

دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آن کس که در این محنت‌گاه

خاطری را سبب تسکین است
                              منبع

در نهایت دو لینک از دو ترانه‌ای که در آن شعر محتسب (مست و هشیار) پروین خوانده شده است را برای‌تان می‌گذارم؛ به امید آن که اندکی از جفای به حق ایشان کاسته باشیم.

در ایتا: آهنگ محتسب علیرضا عصار /  آهنگ سیاه و مست از پرواز همای
در تلگرامآهنگ محتسب علیرضا عصار آهنگ سیاه و مست از پرواز همای

▫️ گودال قتلگاه

┄┄┅••=✧؛◾️؛✧=••┅┄┄

دارد دلم بهانه گودال قتلگاه، 

 داغ دلم نشانهٔ گودال قتلگاه.


 بی‌بال و پر دوباره به معراج می‌رود،

 تا عرش بی‌کرانهٔ گودال قتلگاه.


 دلتنگ حال روضهٔ گودال گشته باز،

 سر می‌نهد به شانهٔ گودال قتلگاه.


 گشته به پا، به شور و نوا، مجلس عزا،

 در بزم عاشقانهٔ گودال قتلگاه.


 زینب به نوحه خوانی و زهراست سینه زن،

 با دختری، میانهٔ گودال قتلگاه.


 می‌خواند او به ناله که: خنجر به دست، شد

 آن بی‌حیا روانهٔ گودال قتلگاه.


 آتش به جان عالم و آدم فتاده از

 غم‌های نازدانهٔ گودال قتلگاه.


 آورده در خروش همه کائنات را

 این «روضهٔ زنانه»ی گودال قتلگاه.


 حالا دگر زمین و زمان گریه می‌کند،

 در محفل شبانهٔ گودال قتلگاه.


 شد شعله ور دل و خاکسترش نماند،

 از سوز مادرانهٔ گودال قتلگاه.


 ذکر «غریب مادر» زهرا هنوز هست،

 محزون‌ترین ترانهٔ گودال قتلگاه.


رضا فراهانی

┄┅••؛••┅┄

عزا و مصیبت از عصر عاشورا شروع می‌شود و ما عصر را به خاطر گرمی هوا به خانه برمی‌گردیم و شب را که یتیمی و اسارت شروع می‌شود ما به استراحت می‌پردازیم.

در ادامه می‌توانید این شعر بلند انقلابی و پر از معانی زیبای محمد کاظم کاظمی را بخوانید برای طولانی نشدن پست، شعر در ادامه آمده است. همچنین می‌توانید موسیقی از حامد زمانی که قسمت‌هایی از این شعر را خوانده است گوش دهید. دانلود موسقی.

اگر شعر را خواندید خوش‌حال می‌شود بیت‌هایی از شعر را که دوست‌داشتید در قسمت نظرات با من به اشتراک بگذارید!

گفت: احوالت چطور است؟

گفتمش: عالی است؛

مثلِ حالِ گُل

حالِ گُل در چنگِ چنگیزِ مغول!!


#قیصر_امین‌پور

سهمِ من زِ آسمانِ معرفتش

قدرِ یک پنجره است زین دوار

بسم این پنجره است اگر گاهی

ماهم آید کنارم از اغیار


احمد محبی آشتیانی

هرگز نرسیده‌ام من سوخته جان،

روزی به امید

وز بخت سیه ندیده‌ام، هیچ زمان،

یک روز سفید

قاصد چو نوید وصل با من می‌گفت،

آهسته بگفت

در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟

این حرف شنید

+

تاکی به تمنای وصال تو یگانه 

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

***

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

***

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

***

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

***

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

***

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید

تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

***

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست

هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

این شعر را سیدمجید بنی‌فاطمه خوانده‌است (+)

امروز ۲۰ مهرماه، روزی است که در تقویم‌ها به نام بزرگ‌داشت حضرت حافظ ثبت شده است. از این بزرگداشت‌‌های اسمی که بگذریم؛ این پست مناسبتی شاید از اولین پست‌هایی باشد که بدون تاخیر است و در همان تاریخ نوشته و منتشر می‌شود و آن هم به عشق حافظ است. من شعر را با حافظ شروع کردم، از همان اواخر دوران کودکی، هرچند چیز زیادی نمی‌فهمیدم ولی نمی‌دانم چرا در آن دوران حافظ شدیدا به دلم نشسته بود و بعد هم که در نوجوانی علاقه به شعر نو پیدا کردم، هیچ گاه حافظ و اشعارش را رها نکردم. و حتی در ابتدای دوران جوانی که از شعر فاصله گرفتم، باز هم حافظ جایگاهش را داشت. بگذریم از خاطره گویی.

منِ ناچیز و نالایق نمی‌توانم در مورد بزرگی چون حافظ حرفی بزنم؛ پس نقل قولی از رهبر انقلاب در مورد حافظ برای‌تان می‌آورم:

بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنی و اسلامی و ایرانی است و بزرگداشت از آن اندیشه‌های نابی است که در این دیوان کوچک، گردآوری شده و به بهترین و شیواترین زبان، ادا شده است.(۲۸/ ۸ / ۶۷) منبع

منبعی که از آن این سخن رهبری را برای‌تان نقل کردم، خود خواندنی است؛ اگر حوصله داشتید حتما به آن سری بزنید!

کدام شعر از حافظ خیلی به دل‌تان نشسته و دوستش دارید؟ برای ما هم نقلش می‌کنید؟ اگر بیش از یک شعر باشد که چه بهتر!

فرازی از دعای عرفه:

إِلَهِی تَرَدُّدِی فِی الْآثَارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِی عَلَیْکَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِی إِلَیْکَ، کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ، مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ، وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ، عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیبا، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیبا.

آیت‌الله‌جوادی‌آملی «حفظه‌الله‌تعالی» این فراز را به صورت زیر ترجمه فرموده‌اند:

«معبودا! تردد من در آثار، موجب دوری وصول و شهود می‌شود، پس مرا خدمتی فرمای تا به تو رساندم. چگونه با چیزهایی که در وجود خویش نیازمند تواند بر تو استدلال می‌شود؟ آیا مگر غیر تو را ظهوری است که تو را نبا شد و او سبب پیدایی تو شود؟ چه وقت از نظر پنهان شدی تا به دلیلی که به تو رهنمون شود، نیازمند گردی؟ و چه وقت از ما دور شدی تا آثار ما را به تو برساند؟ کور است دیده‌ای که تو را مراقب خود نبیند! و در زیان است سوداگری بنده‌ای که بهره‌ای از عشق تو در آن نیست.   منبع:کتاب صهبای حج  / ص۴۲۹

کی رفته‌ای ز دل که تمنّا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

***
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را


ای حسین؛

حال که در سفر اربعینی جا مانده‌ایم،
بالی به ما بده، به هوای تو پر زنیم
حالی به ما بده، که صمیمانه در زنیم
هر سال اربعین دلِ ما رو به «راه» بود
ره بسته شد، دلیل کدامین گناه بود


این روزها حالم دست خودم نیست، دل و دماغ هیچ کاری را ندارم. هوای سفر دارم و ره بسته است. مدام با خود می‌گفتم دقیقه ۹۰ اعلام می‌کنند که راه باز است و باید آماده باشم ... امّا ...

 یادش بخیر سال‌های قبل وقتی بر می‌گشتم تا مدت‌ها خاطره برای گفتن داشتم و نقل مجلس‌هایم اربعین، پیاده‌روی، موکب، مبیت، عراق، کربلا، نجف، چای عراقی، قهوه، کباب ترکی، فلافل و ...
****
دوستی پرسید: امسال که راه بسته شده چی‌کار می‌کنی؟
 آهی کشیدم و گفتم : هییییچ  ... مگه دلشکسته جز حصرت و گریه کاری می‌تونه بکنه؟
دیدم بی تفاوت نگاه میکند ..
پرسیدم: شما اربعین  کربلا رفتی؟
گفت : نه
   با خود گفتم پس همین است که آرامی!

*****
امروز در خانه ماندن برایم خیلی سخت است؛‌ مگر می‌شود اربعین در خانه ماند؟  ... اما کجا را دارم برای رفتن؟ نمی‌دانم باید بیرون رفت تا دلم به سمتی کشیده شود؛ کوهی، دشتی، صحرایی و ...

گفتم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که بیایی برود غم ز  دل ما 


من ایرانم و تو عراقی چه فراقی چه فراقی

نهم مهر روز ناشنوایان است؛ هرچند که مخالف این نامگذاری‌های تقویمی هستم ولی به هر حال این روز را برای این عزیزان ثبت کرده‌اند. به مناسبت این روز شعری از رهبر انقلاب که متخلص به امین است برای‌تان می‌آورم.


ما خیل بندگانیم ما را تو می شناسی
هر چند بی زبانیم، ما را تو می شناسی
ویرانه ایم و در دل، گنجی ز راز داریم
با آن که  بی نشانیم،  ما را تو می شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم، ما را تو می شناسی
آئینه ایم و هر چند لب بسته ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می شناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانه ها گفت
چون نای بی زبانیم ما را تو می شناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی خزانیم ما را تو می شناسی
آئینه سان برابر گوییم هر چه گوییم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می شناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می شناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزیست
ما روز به، از آنیم ما را تو می شناسی
کس راز غیر از ما نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می شناسی  

خدا کند که کسی حالتش چوما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

به حق رخت غلامی خدا کند که کسی
چو ما ز سفره ارباب خود جدا نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

به خانه ی دل ما پا نمی نهد دلبر
خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود

شنیده ام که از این عبد یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود

مریض عشقم ما را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضیِ ما دوا نشود

کبوتر دل من جَلدِ بام خانه ی توست
خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود

شعر از امام خامنه‌ای

از سر کوی تو هر کو به ملالت برود / نرود کارش و آخر به خجالت برود

کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدا / به تجمل بنشیند به جلالت برود

سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست / که به جایی نرسد گر به ضلالت برود

کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر / حیف اوقات که یک سر به بطالت برود

ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی / که غریب ار نبرد ره به دلالت برود

حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است / کس ندانست که آخر به چه حالت برود

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی / بو که از لوح دلت نقش جهالت برود


پی‌نوشت:
در بیت آخر در بعضی از نسخه‌ها به‌جای «خاتمت»، «عاقبت» آمده است؛ احساس می‌کنم «عاقبت» بهتر معنا می‌دهد به همین دلیل بیتی که در توضیحات وبلاگم آمده از عاقبت استفاده کردم.

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستم کن و وز هر دو جهانم بستان

با هرچه دلم قرار گیرد بی تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ

گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی بازآ

ای واقف اسرار ضمیر همه کس

در حالت عجز، دستگیر همه کس

یارب تو مرا توبه ده و عذر پذیر

ای توبه‌ده و عذرپذیر همه کس

جز وصل تو دل به هرچه بستم، توبه

بی‌یاد تو هرجا که نشستم، توبه

در حضرت تو، توبه شکستم صدبار

زین توبه که صد بار شکستم، توبه

ابوسعید ابوالخیر

بنده‌خدا یعنی روحی که پذیرفته است حکم حق بر فکر و خیال و قلب و بدن او جاری باشد، اختیارش را به دست حق داده است، و این غیر از این است که انسان بی‌اختیار باشد، بلکه با اختیارش حکم خدا را اختیار کرده است و لذا می‌بینیم درظاهر و باطن کاملا تسلیم حکم خدا است.
به قول مولوی :

این معیت با حق است و جبر نیست / این تجلی مَه است، اَبر نیست

یکی از جا‌هایی که عموماً حرف عرفا را نمی‌فهمند همین‌جا است. آن عارف، مدام به نفس امّاره گفته: تو حرف نزن، بگذار حق فرمان‌دهد! 
فضولی‌های نفس امّاره را کنترل کرده تا رسیده به جایی که بگویید: « وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ » ؛ امور خود را به خدا می‌سپارم، این کجا جبر است؟  این پذیرفتن عظمت و جبّاری خدای حکیم است در برنامه زندگی.

چقدر از روی هوس هر کاری که میل‌مان کشید انجام دادیم و استدلالمان «دلم خواست» بود. و این داستان همچنان ادامه دارد ...

شعری از یوسفعلی میرشکاک برای سردار شهید سلیمانی:


نه

سوگوار تو نیستم

بر آسمان می‌گریم که همچنان واژگون مانده است
بر خورشید می‌گریم که همچنان بیهوده با ابرها مجادله می‌کند
بر ماه می‌گریم که همچنان شب را به دنبال می‌کشد

اما بر تو نمی‌گریم

از کدام سیاره آمده بودی
که با زمین کنار نمی‌آمدی، مگر آنکه با گام‌هایت همراه باشد؟

به کدام سیاره برگشته‌ای
که زمین از همیشه تباه‌تر وبیهوده‌تر به گرد خود می‌گردد؟


تقدیر درخت به خاک افتادن است
تقدیر گوسفند قربانی شدن
تقدیر گرگ گلوله‌خوردن
و تقدیر آدمی جان سپردن
تو اما پشت تقدیر را به خاک رساندی
و ماندی 
اما نه بر زمین
و نه در آسمان
بر نطع جاودانگی نام خداوند
در معراجی بی‌بازگشت

چگونه می‌توان تو را در سوگواری به پایان رساند؟
سوگواران ناگزیرانند
و تو ناگزیری را به پایان رسانده‌ای

نه، من باری سوگوار تو نیستم
اما پرسشی با من است 
همچون ترکشی کوچک
خلیده در جگرگاه:

چگونه از قطعنامه تحمیلی بیرون ماندی؟
و کربلای خود را به فرجام رساندی؟
قطعنامه یکایک ما را حتی از خاطر خود ما برد
چندان که اربعین ما
پیاده به کربلا رفتن شد

و اربعین تو رستاخیزی است که جهان را سراسیمه می‌کند



اینجا می‌توانید شعرخوانی جناب میرشکاک در محضر رهبر انقلاب را تماشا کنید.

تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد، موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

تا به حال متن کامل شعر محتشم کاشانی در باره قیام کربلا ( باز این چه شورش است که در خلق عالم است) را خوانده‌اید؟ فکر نمی‌کردم اینقدر بلند باشد. هر چند وقتی می‌خواندمش احساس می‌کردم اکثر ابیاتش را در مداحی‌ها شنیده بودم. اگر مایل بودید که بخوانیدش به ادامه مطلب رجوع کنید!

 

توضیحات مختصری که زیر عنوان وبلاگ نوشته می‌شود، همیشه ثابت نیست. ولی زود به زود هم تغییر نمی‌کند امّا آرشیو کردن‌شان هم خالی از لطف نیست!

* از تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۹۸ جمله زیر عنوان به قسمت توضیحات وبلاگ انتقال یافت، همان که زیر عکسی که در قسمت راست وبلاگ است و از این به بعد جملات آنجا را آرشیو می‌کنم. و تلاشم بر ثابت نگه‌داشتن جمله زیر عنوان است.

در رهت حیران شدم ای جان من
بی‌سر و سامان شدم ای جان من
چون ندیدک از تو گردی پس چرا
در تو سرگردان شدم ای جان من
بر امید آن که بر من بگذری
با زمین یکسان شدم ای جان من

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید


          شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

          سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم


من گنگ خواب دیده و عالم همه کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش


چهـل سالـه یه فانـوس
نمیـذاره کــه گــم شـی
تـوی شــب سـیــاهـی
نـمـیـذاره تـبــاه شــی
چـهــل سـالــه شـهـادت
شـده قـامــوس ملّـت
چهل ساله که خورشید
طلوع کـرده به ظلـمت
(هادی جلمبادانی)

اگه می‌خواهید کلیپ‌ش رو هم اینجا ببینید.

می‌خواستم یک پست درخور بنویسم، ولی در اطرافم سر و صدا زیاده و متاسفانه من اصلا نمی‌تونم تمرکز کنم و بنویسم. و شاید این شعر بهتر از نوشته‌های من باشه. و اگر کلیپ رو تماشا کنید خیلی بیشتر اثر داره.


صـدبـار اگــر از دسـت تـوام خون رود از دل


از در چـو درآیــی، هــمـه بیــرون رود از دل


لـیـلـی همـه در خـنـده و بـازیـسـت، چـه دانــد


کـز دیــده چـه ها بـر سـر مجـنـون رود از دل


گــر قـصـه عـشــق مـن و یــــارم بـنـگـارنـــد


صـد لـیـلـی و مجـنـون همه بیـرون رود از دل


گفتی که برون کن غم من از دل و خوش باش


آه؛ ایـن سخـن سخـت، مـرا چـون رود از دل؟


در قـتـل مـن ای مـه، بکـش آهستـه کـمـان را


حیـف اسـت کـه پیکـان تـو بیـرون رود از دل


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت: 

معمولا یکی از بیت‌های شعر رو بُلد می‌کنم؛ چون بیشتر دوستش دارم، می‌خوام بیشتر بهش توجه بشه!  ولی در مورد این شعر باید تمام ابیات بُلد بشه ... تمام ابیات

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت * چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم * پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت * سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق * خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر * طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی * حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت * آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان * راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی * می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت

ــــــــــــــــــــــ
نمی‌دونم چرا شعر اینقدر آرامش بخشِ، مخصوصا اگه مال قرن ۶ یا ۷ باشه، اگه شاعرش شیرازی باشه که دیگه هیچ ... حالا فک کن غزلی از سعدی باشه؛ از بس آرام کننده است، آدم می‌تونه راحت ۱۲ ساعت روش بخوابه!
از این به بعد مجبورید در میان پست‌هایم، شعر‌ها را هم تحمل کنید! :)


شعر زیبای آقای پورعباس را از دست ندید، واقعا می‌ارزد وقت بگذاری و چند بار بخوانی!

فیلم آن هم در انتهای پست است و هم در آپارات