هر که دلارام دید از دلش آرام رفت * چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم * پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت * سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق * خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر * طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی * حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت * آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان * راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی * می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت
ــــــــــــــــــــــ
نمیدونم چرا شعر اینقدر آرامش بخشِ، مخصوصا اگه مال قرن ۶ یا ۷ باشه، اگه شاعرش شیرازی باشه که دیگه هیچ ... حالا فک کن غزلی از سعدی باشه؛ از بس آرام کننده است، آدم میتونه راحت ۱۲ ساعت روش بخوابه!
از این به بعد مجبورید در میان پستهایم، شعرها را هم تحمل کنید! :)