فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

حضرت علی علیه‏ السلام دوران نوجوانی را از سه جهت بسیار حسّاس بیان می‏‌کنند: اوّل اینکه قلب نوجوان مانند زمین، خالی و مساعد است که هرچه در آن بکاری همان درو می‌‏کنی: «انّما قلب الحدث کالأرض الخالیة مهما اُلقی فیها من کلّ شی‏ء قبلته» و دوم اینکه دوران نوجوانی را زودگذر می‏‌دانند و گوشزد می‌‏فرمایند سریعاً آن را دریابید: «بادر شبابک قبل هرمک و صحتک قبل سقمک» سوم اینکه شیطان در این زمان به نوجوان زیاد روی می‌‏آورد و لازم است برای آن پناهگاه خوبی در نظر گرفت.

و مسئولین و سردمداران فرهنگی ما اینگونه نوجوانان عزیزمان را رها کرده‌اند، انگار بوی از این معارف به‌آن‌ها نرسیده است! چقدر خوب بود اگر تقوای این را داشتند که در جایی که توان و تخصص آن منصب را ندارند، به اهلش بسپارند! و یا حداقل در مسیر کسب توانایی قدمی بردارند.

عزیزان ما را در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی یله و رها به خاطر بی‌لیاقتی مسئولان غرق بودند و کرونا و آموزش مجازی این امر را تشدید کرده است. و مسئولین هنوز هم به فکر اینترنت ملی نیستند و گوش‌شان بده‌کار امر ولی فقیه نیست. کاش به جای توئیت بازی‌ها کمی هم درد مردم را داشتند.

چه کسی باورش می‌شد که از بوسه زدن بر در و دیوار تو مَنع شویم ای حَرَم؟ به ذهن چه کسی خطور می‌کرد که ممکن است این فاصله بین ما و ضریح ایجاد شود؟ ای حرم تو بگو چگونه زندگی کنیم وقتی که حق زیارت نداریم؟ زیارت با فاصله کجا؟ در آغوش ضریح زیارت کردن کجا؟
اصلا لعنت به هرچه تکنولوژی پیشرفته اگر قرار باشد فاصله ایجاد کند!

شما اینجا تصویر را می‌بینید، اما من وقتی این فاصله را می‌بینم، وقتی می‌بینم زائری دور ضریح طواف نمی‌کند، آنچنان بغض گلویم را می‌فشارد که توان ایستادن را از پاهایم می‌گیرد. اگر بتوانم اندکی می‌نشینم که اقلا کمی هوای صحن به مشامم بخورد، هر چند هوا گرم است ولی ای حرم! این گرما در نزدیکی تو همان نسیم خنکای وعده داده شده است. نسیمی که اگر پیش‌رویش قرار بگیریم، به عالم ملکوت می‌بردمان. و چه خوش سفری است.
ای حرم گوشه چشمی هم به حال زار ما داشته باش؛ ما آخر از این دوری دق می‌کنیم! 

حسین جان!  در این دهه توفیق نداشتم از تو بنویسم.

هرچند قصد و نیتش را داشتم امّا من روسیاه‌تر از آن بودم که توفیق از تو نوشتن را پیدا کنم!

امّا آقا جان در این شب عاشورا ما را بخر؛ اشک چشم به ما بده، شور و شعور حسینی به ما بده، تا بتوانیم امشب خوب عزاداری کنیم.

 

 

در عاشورا به خاطر مصائب، قلب نازنین امام زمان ارواحنافداه در فشار است.

صدقه برای سلامتی ایشان فراموش نشود.

التماس دعا

وقتی نگرانم، به پناهگاهم می‌روم.
هیچ نیازی به مسافرت ندارم. رفتن و پیوستن به قلمرو خاطرات ادبی‌ام کفایت می‌کند.
زیرا چه وسیله تفریحی شریف‌تر و چه همصحبتی سرگرم کننده‌تر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذت بخش‌تر از هیجانی است که کتاب خواندن نصیب انسان می‌کند؟!


نقل قول از یک کتاب که نمی‌خوام اسمش رو بگم!

بعضی‌ها خوش‌حال و بعضی‌ها هم ناراحت؛ بعضی در فکر تمام شدن مهمانی‌اند و بعضی دیگر چشم دوخته به عید آمده.

سال قبل را می‌دانستم که از افراد گروه اول بودم، از دو پستی که یکسال پیش در همین حوالی نگاشتم می‌گویم و البته آن حال خوشی که در آن مهمانی مبارک سال قبل چشیدم را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. آن دو پست یکی شام غریبان اذان بود و دیگری خداحافظ ای عزیزتر از جانم .

امّا امسال ... نمی‌دانم در کدام دسته می‌گنجم! حال تشویش‌ناکی دارم و پریشان. 


پی‌نوشت:
۱. رفیق عزیز که استاد ارجمندم می‌باشد؛ می‌گفت : گاهی پریشانی ها مهمان های ناخوانده ای هستند که باید قدومشان را گرامی داشت.

۲. عیدتون خیلی خیلی مبارک!!

۳. دوری از وبلاگ چقدر سخت بود؛ هرچند دزدکی کارکی می‌کردیم!

یه فکری توی ذهنم جولان می‌داد و آماده شده بود که از مجرای انگشتانم روی صفحه کلید ریخته بشه و توی وبلاگ خودنمایی کنه؛ امّا آنقدر اینترنت قر و ادا و اطوار در آورد که از نک انگشتانم نیمی از مطالب روی زمین فراموشی چکیدند ... که به ناگاه دیدم ستاره‌ی وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم روشن شده و یک وبلاگ چشمک می‌زند که بیا و من را بخوان!  بی‌خیال مطالب ذهنم شدم و کلیک کردم ... کلیک کردن همانا و به فکر فرو رفتن همانا.... دلم نیومد این رزق شب جمعه‌ام رو با شما تقسیم نکنم.



معامله شهیدِ ذبیح؛ رضا اسماعیلی ۲۱ ساله، دانشجوی مدافع حرم از دانشگاه فردوسی مشهد رو خودتون گوش کنید، با صدای زیبای سیدرضا نریمانی!  (اینجا)



فرق است میان کسی که

در انتظار شهادت است

و آنکه شهادت به انتظار اوست !


حرمت هرکس با احترام به فرزندش نگه‌داشته می‌شود. 

و چه خوب حرمت پیامبر را حفظ کردند، نگذاشتند کفنش بخشکد ... 


اصلا گیرم که دخت پیامبر نبود، آیا این کارها در حق یک یتیم تازه داغ دیده روا بود؟  

شازده‌ کوچولو کجایی که دلم هوای اخترک تو را کرده؛ تا با جابه‌جا کردن صندلی‌ام چهل و سه بار غروب خورشید را تماشا کنم.

خودت میدانی که وقتی دلت گرفته باشد چقدر تماشای غروب لذت بخش می‌شود؟!


دلم یک عمر زندگی در اخترک تو را می‌خواهد؛ که تنها من باشم و تو و گلت ... قول می‌دهم جای زیادی نگیرم!

یعنی ؛ حرکت

        - از سکون بی‌زارم! -

حرکت به شوق رسیدن؛

                    رسیدن به پرواز

                           و اینجا است که ابتدای راه است؛ پرواز، پرواز، پرواز

به فراموشی‌مان ؟

     یا اینکه راه را اشتباه رفته‌ایم؟

         تو که خود میدانی، چه نیاز به این همه گذارش  ؟

قبلا گفته بودم که مهاجرتی در زندگی‌ام رقم خورده است؟ حال امّا تقریبا بعد از گذشت چند ماه با این شهر جدید اخت گرفته‌ام و هنگامی که از آن دور می‌شویم و برای دیدار خانواده به زادگاه خویش بازمی‌گردیم، برای این شهر نازنین دلتنگ می‌شوم و آرزوی تمام شدن سفر را می‌کنم!

چرا بوی کربلا گرفته؟ 
چون در این ایّام در اطراف حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، موکب‌های برپا شده است که زحمت همه‌ی آن‌های دوستان و برادران عزیز عراقی قبول کرده‌اند و مانند ایّام اربعین حسینی از زوار حضرت معصومه پذیرایی می‌کنند ... وقتی در صف نذری می‌ایستی حس‌ و حال عجیبی پیدا می‌کنی ... عجیب!  برای من که خیلی خوشایند و خاطر انگیز است، مخصوصا برای من بی‌توفیق که امسال اربعین نتوانستم به زیارت بروم. خیلی دلم تنگ غذای عراقی شده بود!  تنگ جمله‌ی حلبِ الزوار !
و با آن مداحی‌هایی که هر موکب پخش می‌کند حس پیاده روی بر تو غالب می‌شود و دلت می‌خواهد حرم تا حرمی را پیاده بروی؛ اینجا هم حرم تا حرم داریم؛ جمکران را می‌گویم. و مخصوصا چای‌های عراقی که آدمی را سر مست می‌کند، آنقدر انرژی می‌دهد که حرم تا جمکران را پیاده بروی و برگردی دو باره یک چای بنوشی.

خلاصه اینکه جای همه‌ شما دوستان خالی است؛ اینجا حسی زیبا در جریان است که من قبلا نمی‌دانستم و تجربه‌اش نکرده بودم؛ اینکه در غیر از اربعین و کربلا هم حس اربعین و کربلا برایت زنده شود. امیدوارم روزی‌تان شود.

توی این فضای انفجار اطلاعات و بمباران و رگبار پیام‌های تلگرامی و پست‌ها اینستاگرامی، وقتی وبلاگ گردی می‌کنم روح و روانم شاد می‌شود؛ و البته عادت ندارم وبلاگ‌های زیادی دنبال کنم و در دنبال کردن وبلاگ‌ها مشکل پسند تشریف دارم! و اگر پستی سر ذوقم بیاورد حتما نظری ایراد می‌کنم.


امّا از همه‌ی این‌ها که بگذریم، وبلاگ‌هایی هستند که هر بار به اینترنت وصل می‌شوم، حتما چک می‌کنم که مطلبی، جمله‌ای، پستی مهمانم کرده‌اند یا نه ؟  و البته این وبلاگ‌ها اکثرا دیر به دیر به روز می‌شوند و زجر کشت می‌کنند ... و تلخ‌تر و مرگ‌بار تر از همه خداحافظی‌های ناگهانی است ... 

و از قضا بعضی وقت‌ها چند وبلاگ باهم بروز می‌شوند و آنقدر کیفورت می‌کند و سرحال می‌‌آوردت که به قسمت وبلاگ‌های تازه بروز شده می‌روی و به دنبال گم‌شده‌ای می‌گردی که این حال را برایت حفظ کند اما ... 

اما سرخورده برمی‌گردی و از کار خود پشیمان و گاها تصمیم به ترک این فضا می‌گیری ...


واقعا چرا و به کجا داریم می‌رویم ؟؟؟ آیا وقت آن نرسیده که در این جنگ نابرابر کمک نفسی برای نفس‌های آخر بلاگستان باشیم ؟

شما اگر بخواهد به وبلاگ و وبلاگنویسی خدمتی کرده باشید، به چه کاری دست می‌زنید؟


در دایره بی سببی نقطه محویم
هرگز خبر از عالم اسباب نداریم

مدتی است که صفحه‌ای از زندگی‌ام در حال ورق خوردن است، و آنقدر سریع که من فقط توانستم بنشینم و به آن بنگرم ... بی‌اختیاری و جبر را در این مدت خیلی حس کردم، شاید هم بی‌رحمی باشد که بگویم جبر ... این‌ها از رحمت‌های واسعه خدای مهربان است که وقتی برگی جدید از زندگی‌ام را رقم زد این همه نگاه مهربانانه به من بی‌چاره داشت؛ خودم هم این همه را باور نمی‌کردم، گاهی با خودم می‌گفتم که هنوز خواب هستم... و شاید این سرعت بوده که این چنین آشفتگی ایجاد کرده است و سردرگمی و حیرت.

شاید خیلی از اتفاقاتی که امسال برایم رخ داده است را منتظر وقوع‌شان بودم، البته نه در امسال، بلکه سال آینده ولی خوب امسال شد، من نمی‌فهمم که بد شد یا خوب ... ولی می‌دانم که لارطب و لایابس  ... و می‌دانم که از او جز خیر نمی‌رسد اما ...
       
                                   اما از شرّ‌های خودم اطمینان ندارم!!

مخلص کلام اینکه؛ در ظرف چند روز، کمتر از یک هفته تصمیم گرفتیم به مهاجرت و خانه‌ای در استانی دیگر اجاره کردیم و اسباب کشی هم کردم و مستقر شدیم ... همه به صورت ناگهانی؛ 


فعلا از آن شهر عزیز نمی‌گویم! 
تا پست‌های آینده در خماری بمانید :)


خداحافظ ای همه قرار 

خداحافظ ای همنشین ۳۰ شب پیش


من مانده‌ام مهجور از تو 

           در مانده‌ام و رنجور 

                بی‌چاره‌شدم از رفتنت

                  گویی که ز دوریت قرار است؛ 

                               نیشی در استخانم رود ...


اما نه تو نرفتی .... 

این من بودم که بعد از این ۳۰ شب رفاقتت و محبتت در حق من،  تو را ترک کردم و دیشب وقتی صدایم می‌زدی تنها پهلو عوض کردم ... 

و ای کاش کوفتم می‌شد این خواب تا این درد صبح را نداشته باشم... همه، صبح عید خوش‌حال هستند و اما من چی؟؟

به خاطر ناراحت کردنت بی‌چاره شدم ... 

هرچند می‌دانم که تو ناز آن‌چنانی نداری و دوباره خودت مرا می‌خوانی ... 

اما من به این‌ها راضی نمی‌شوم دلم می‌خواست بعد از این ۳۰ سحر انس با تو تنها با یک بار صدا زدن،  لبیکت را بگویم ... 

پیراهن سفید پوشیدن این را هم دارد ... لکه که بردارد حتی اگر کامل هم پاکش کنی دیگر خراب شده ...


۳۰ شبانه‌روز همه با دقت تمام حواس‌شان به تو بود؛ که قرار است ساعت چند بیایی ... اما از امروز کسی دیگر نمی‌داند تو چه ساعتی قرار است بانگ سر بدهی و عبد را به سوی مولا بخوانی و شاید اصلا دیگر برای‌شان چندان مهم نیست!!

شاید هم آن ۳۰ شبانه‌روز تنها به خاطر فرصت غذا خوردن بود که با تو رفاقت داشتم و این روز‌ها دیگر رهایت کردم ...

خداحافظ ای اذان

.......................................................................

پی‌نوشت شعری از سعدی :

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود ☆☆☆ وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او ☆☆☆ گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود


پی‌نوشت دوم: الهام گرفته از پست مهرجان


آه که چه خوب همنشینی بود ! و چه‌ها که برایم به ارمقان نیاورد!

امّا امان از آهنگ جدایی !!!!

همان ابتدای وصال هم از این جدایی بیم‌ناک بودم و این آهنگ گوش‌هایم را خراش می‌داد مانند ناخن بلندی که روی تخت سیاه کشیده شود.


هرچند دست‌تکان می‌دهم و خداحافظی می‌کنم؛ اما این جدایی سخت ناگوار است.

خداحافظ ای بهترین همدمم! چه غم‌انگیز است فراقت ... دلم را از جا می‌کند.


با آمدند دل ما را شاد کردی، و اکنون که می‌روی؛ رفتنت سخت دلخراش است.

قبل از آمدنت در آرزوی وصالت زندگی می‌کردم، 

و تو خود شاهدی که قبل از رفتنت در اندوه فراقت می‌میرم.


عید آمده و من نمی‌دانم خوش‌حال باشم از آمدنش یا ناراحت از رفتن تو ؟؟

« روز عید است و من امروز در آن تدبیرم☆☆☆که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم »



ای ماه عزیزم به امید وصال دوباره‌ات در سال دیگر زنده‌ام.

خدایا توفیق وصال او را از من نگیر !

.....................................................................

پی‌نوشت: الهام گرفته از دعای وداع امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه