فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

۶۳ مطلب با موضوع «جزوات 📝» ثبت شده است


به تازگی کتاب "اخلاق نوشتن" نوشته دکترحسین معصومی‌همدانی به همت انتشارات فرهنگ معاصرمنتشر شده‌است. با همه تحولاتی که دردهه‌های اخیر با گسترش اینترنت و غلبه فضای مجازی بر فضاهای سنتی ارتباط، میان مردمان رخ‌داده و نوشتار را از رسانه‌ ارتباطی اصلی به رسانه‌ای در کنار رسانه‌های دیگر تبدیل کرده‌است، مسائلی که هرکس، وقتی دست به قلم می‌برد یا بر دکمه‌های صفحه کلید رایانه خود می‌کوبد، خواه‌‌ناخواه در نظر دارد:

- از چه می‌نویسم؟- برای چه می‌نویسم؟- برای که می‌نویسم؟- چگونه باید بنویسم؟

 شانزده مقاله‌ای که در این کتاب آمده و در مدت بیش از چهل سال نوشته یا ترجمه شده، مدعی پاسخگویی به این پرسش‌ها نیست. اما نویسنده کوشیده‌است زمینه‌ای برای اندیشیدن به این مسائل برای کسانی که با نوشتن سروکار دارند، از نویسنده و مترجم و ویراستار تا کسانی که تنها گاهی بنا به یک ضرورت اجتماعی یا شخصی چیزی می‌نویسند، فراهم آورد.


نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه یازدهم بهمن ماه ساعت ۱۵به نقد و بررسی کتاب «اخلاق نوشتن» اختصاص دارد که باحضور حسین معصومی‌همدانی، ضیاء موحد، علی صلح‌جو، هومن پناهنده و امید طبیب‌زاده برگزارمی شود. علاقه‌مندان می‌توانند این نشست را از اینستاگرام مرکز فرهنگی شهرکتاب به نشانی ketabofarhang، کانال تلگرام bookcitycc و صفحه‌ی این مرکز در سایت آپارات پیگیری کنند.

نقل قول:


دانش‌آموزی که برای کشیدن یک پاره خط به‌جای دوختن نگاهش به نقطه‌ی مقصد، به دست و قلم خودش چشم می‌دوزد، خطی پریشان و کج و معوج می‌کشد که احتمالا به نقطه‌ی مقصد منتهی نخواهد شد.

پریشانی ، نتیجه‌ی ندیدن مقصد است. ملتی که آینده را در تخیلش نمی‌بیند و به روزمرگی التفات دارد، پریشان و افتان و خیزان راه می‌پیماید.

دشمن دانا همان‌کسی است که نقطه‌ی مقصدِ یک ملت را غبارآلود و محو می‌کند.

منبع


پی‌نوشت:

    در تلاش هستم نقل قول‌های وبلاگ را کم کنم و بیشتر در کانال ایتا این نقل قول‌ها را بازتاب بدهم. ولی بعضی وقت‌ها هم از دستم در می‌رود!

پیامرسان ایتا از یک ویژگی جدید رونمایی کرده که به نظرم اهل وبلاگ خیلی بهتر درک می‌کنند که این ویژگی چقدر خفن هست. نمی‌دانم تلگرام هم این ویژگی رو دارد یا نه، دوستانی که بیشتر از تلگرام وب استفاده می‌کنند بگن!

ولی اگر به این ویژگی رسیدگی بشود و همچنین دیگر پشتیبانی‌ها هم انجام بشود، شاید یک تحولی و یا یک مرزی ایجاد کند که دوران پیامرسان‌ها را به قبل و بعد از خودش تبدیل کند.

می‌دانم که از پیامرسان باید همان توقع رساندن پیام را داشت و نه بیشتر و توقع تولید محتوا را از بستر وبلاگ و سایت داشت، ولی در فضای پیامرسان‌های فارسی، به راحتی می‌توان تصدیق و اذعان کرد که صرفا پیامرسان نیستند و حتی از شبکه‌های اجتماعی هم گاها کارکرد بیشتری در تولید دارند.

امّا یادم نرود این ویژگی را برایتان بگویم:

امکان مشاهده کانال‌های عمومی ایتا بر بستر وب

#قابلیت_جدید_ایتا

🔹 ضمن عرض تبریک به مناسبت حلول ماه #ربیع_الاول و آرزوی قبولی عزاداری‌های کاربران عزیز در ایام سوگواری آل‌الله و گرامی‌داشت هفته #دفاع_مقدس به اطلاع می‌رساند از این پس مطالب «کانال‌های عمومی ایتا» بر بستر وب برای همه کاربران اینترنت در سطح دنیا قابل مشاهده خواهد بود

🔸 برای استفاده از این ویژگی، می‌توانید آدرس هر کانال عمومی در ایتا را با الگویی مشابه لینک زیر در یکی از مرورگرهای اینترنت وارد کرده تا "بدون نیاز به ثبت نام یا ورود به حساب ایتا"، محتویات کانال را مشاهده فرمائید:
https://eitaa.com/eitaa

✳️ از جمله مزایای این طرح می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

🌐 افزایش گستره مخاطبان

از این پس مخاطبان کانال عمومی شما محدود به کاربران پیام‌رسان ایتا یا حتی مرزهای جغرافیایی ایران عزیز نیست و هر کسی در هر نقطه از دنیا می‌تواند صرفا با دسترسی به وب، مطالب شما را دنبال کند. یعنی هر کانال عمومی می‌تواند به مثابه یک وب‌سایت یا وبلاگ بکار گرفته شود

🔍 مشاهده محتوا در موتورهای جستجو

ارائه محتوا بر بستر وب [با رعایت قوانین سئو] موجب می‌شود مطالب شما توسط موتورهای جستجو (مانند گوگل و...) قابل جستجو باشد.
این موضوع برای کانال‌های مؤلف و تولیدکننده محتوا حائز اهمیت بالایی است

⛔️ رهایی از محدودیت‌های نظام سلطه

یکی از دغدغه‌های تولیدکنندگان محتوای فاخر و انقلابی در شبکه‌های اجتماعی وابسته به نظام سلطه، حذف محتوا و اعمال محدودیت این شبکه‌ها برای افراد آزاد اندیش و مستقل است.
با طرح جدید ایتا، فعالان فرهنگی می‌توانند سخن خویش را با آزادی عمل بیشتری به گوش جهانیان برسانند

🔹 گفتنی است این قابلیت هم‌اکنون «بصورت آزمایشی» ارائه شده و در صورت استقبال مخاطبان، به تدریج به امکانات آن افزوده خواهد شد

•┈••✾••┈•
🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا:
https://eitaa.com/eitaa

منبع

برای تست هم می‌توانید در همین بالای صفحه روی کانال ایتایی وبلاگ بنده کلیک نوازی کنید! :)

خداوند متعال در قرآن می‌فرمایند: «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعیفاً»

خداوند انسان را در ابتدای امر هرکس که باشد به نحوی ضعیف و با انواع ضعف‌ها خلق کرده و مسئله اصلی در این‌جا است که ضعیف‌بودن بد نیست، ضعیف‌ماندن بد است. یکی را عجول خلق کرده و دیگری را ترسو و سومی را بی‌باک و چهارمی را بدبین، و بنا است هر کدام از این افراد در زندگی خود به نور الهی از این ضعف‌ها عبور کنند تا هرکدام معنای خود را در تولد جدیدشان احساس نمایند.

چه بسیار مواردی که حرف‌های درست ما پشت سد کلمه‌های خراب و غلط و اشتباه، فاسد می‌شوند.

نباید کلمات را دست کم گرفت!

تک‌تک جملات بلکه کلامات اثر دارد ... مراقب باشیم!

اگر به دنبال آن هستید که مطلقا اشتباه و غلط نداشته باشید، تنها کاری که لازم است بکنید این است که هیچ کاری نکنید؛ چرا که این تنها مشق نانوشته است که غلط ندارد!

این قاعده در هر کاری هم هست، نوشتن، اندیشیدن، سخن‌راندن، ساختن، خراب‌کردن و ...

پس دل را به دریا بزنید و دست به کار شوید، در هر حرفه‌ و کاری که مدنظر دارید، اقدام کنید و از اشتباه کردن نترسید!

کتاب برنامه‌ریزی به روش بولت ژورنال نوشته‌ی رایدر کارول (Ryder Carroll) است و با ترجمه‌ی خوب خانم زهرا نجاری در انتشارات کوله پشتی چاپ شده است. نویسنده این کتاب را مخترع این برنامه‌ریزی به روش بولت ژورنال می‌دانند و  این کتاب هم شاهدی است بر این مدعی. از پست‌های نویسنده کتاب می‌توان فهمید که خود او هم اهل عمل است و از این روشی که توصیه می‌کند، استفاده می‌کند و ظاهرا جواب هم گرفته است. همچنین این گزاره در خصوص مترجم هم صدق می‌کند و شاید بیشتر از نویسنده! شما می‌توانید با کلیک بر روی نام نویسنده یا مترجم به صفحه‌ی اینستاگرام ایشان بروید و خودتان مشاهده کنید.

از کنار این دست کتاب‌ها که نویسنده و مترجم آن به توصیه‌ها و دستورات و راه‌حل‌های کتاب خود عمل می‌کنند، نباید به راحتی گذشت؛ حداقل این فاکتور برای انتخاب کتاب برای من مهم است.


مترجم کتاب با وجود آن که کتاب اول خود را ترجمه می‌کرد، ترجمه را خوب از آب در آورده است و خوانش کتاب را دشوار نکرده است بلکه روان هم شده است.


این کتاب را به تمام کسانی که وقت کم می‌آوردند و یا در زندگی دچار بی‌نظمی شده‌اند و همیشه چیزی را فراموش می‌کنند توصیه شدید می‌کنم و بعد از آن به تمام وبلاگ‌نویسان هم این کتاب را توصیه می‌کنم، از خواندنش پشیمان نمی‌شوید نه تنها وبلاگ‌نویسان بلکه تمامی کسانی که در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی فعال هستند، لازم است با این روش برنامه‌ریزی آشنا شوند. برای محصل‌ها که بسیار بسیار ویژه است و شاید بتوان گفت این روش برنامه‌ریزی برای آن‌ها رمز موفقیت است.

کسانی هم که خود اهل برنامه‌ریزی و نظم هستند و نگاهی هم به این روش داشته باشند، شاید نظر‌شان تغییر کرد و از این به بعد بهتر برنامه ریختند و راحت‌تر به اهداف خود رسیدند.


اگر از قبل با این روش برنامه‌ریزی و یا کتاب آشنا بودید، خوش‌حال می‌شوم از تجربیات‌تان برایم بگویید!

اسم بولت ژورنال را شنیده‌اید؟ و یا برنامه‌ریزی به روش بولت ژورنال؟ در پاییز سال گذشته بود که به صورت کاملا اتفاقی کتابی به نام «برنامه‌ریزی به روش بولت ژورنال» را در در نرم افزار طاقچه دیدم؛ قصد نداشتن به صورت کامل آن را بخوانم، تنها نیت کرده بودم که فهرست آن را ببینم تورقی داشته باشم. دلیل آن هم این بود که دیگر بعد از این همه سال مطالعه در زمینه برنامه‌ریزی و بیش از ۱۶ سال تجربه، دیگر برای خودم دیدگاه در این زمینه داشتم و حوصله‌ی حرف‌های تکراری را نداشتم؛ خیلی از این حرف‌ها را در عمل تجربه کرده بودم و بسیاری هم ضد این حرف‌ها را تجربه کرده بودم لذا تنها می‌خواستم نگاهی به این کتاب انداخته باشم و از طرفی چون فرصت طاقچه‌ی بی‌نهایتم در حال اتمام بود در اولین زمان ممکن این کتاب را باز کردم. 

امّا همین که مقدمه و پیشگفتار را خواندم و عناوین را در فهرست نگاه کردم کششی در من برای خواندن این کتاب ایجاد شد وصف ناپذیر ... خودم هم تعجب کردم که چگونه دوباره توانستم در زمینه برنامه‌ریزی مطالعه داشته باشم و کتاب دست بگیرم! به هر حال این کتاب یک روش برنامه‌ریزی کاملا متفاوت و کاربردی در اختیار شما قرار می‌دهد. در هر سن و هر شغل و رده تحصیلی که باشید به این روش برنامه‌ریزی نیاز پیدا خواهید کرد.

اینکه چرا الان بعد از گذشت چند ماه این کتاب و این روش برنامه‌ریزی را به شما پیشنهاد می‌کنم به این دلیل است که می‌خواستم ابتدا خود با امتحان کردن این روش برنامه‌ریزی قوت آن را بسنجم و بعد از کاربردی بودنش و موفقیت آن برای شما بگویم و آن را به شما توصیه کنم. من از آذر ماه  سال گذشته تا به امروز که می‌شود ۷ ماه از این روش استفاده کردم و به کارآیی آن ایمان آوردم و اینکه برای شما این پست را می‌نویسم برای ماه هشتم است که از این روش برنامه‌ریزی استفاده می‌کنم.

شما می‌توانید با یک سرچ در گوگل با این روش و مبدع آن آشنا شوید ولی پیشنهاد می‌کنم زیاد در اینترنت غرق نشوید و به این کتاب پناه ببرید. و اینکه اگر تصمیم گرفتید از این روش برای برنامه‌ریزی استفاده کنید همانطور که در خود کتاب آمده است حداقل تا سه‌ماه این روش را ادامه دهید و بعد نگاهی به عقب داشته باشید تا کارآیی آن درک کنید.

بیشتر از این سرتان را دردنیاورم؛ در مورد این کتاب و معرفی بیشتر آن پست دیگری خواهم نوشت و در خصوص این روش برنامه‌ریزی که به اختصار به آن bujo هم می‌گویند پست‌های بیشتری خواهم نوشت و امیدوارم که گره‌ای از کار شما باز کند.

دقت کرده‌اید نوشته‌های بعضی از دوستان را بیشتر می‌خوانیم و منتظر بروز شدن وبلاگشان هستیم؟ به نظرتان علت جذاب بودن قلم بعضی از دوستان چیست؟ البته که ایده‌ها و سخن‌های نو یکی از عوامل این جذابیت است؛ اما خوش‌فکری را اگر کنار بگذاریم چیزی که باعث شده است تا حدودی ما به بعضی از نوشته‌ها وفادار بمانیم؛ روان فهمیدن آن نوشته است. وقتی چیزی درست و روان و ساده نوشته می‌شود، خوانش و فهم آن روان خواهد بود.


این یک اصل است که مخاطبین، مشتری‌‌های یادداشت‌های ما هستند و اگر می‌خواهیم دوباره یادداشت‌های ما را مطالعه کنند، باید به آن‌‌ها توجه کنیم. برای در نظر گرفتن مخاطب هنگام نوشتن، مهارتی نیاز است تحت عنوان «خود را جای دیگری گذاشتن». باید از چشم مخاطبین خود، متن را بخوانیم. این مهارت کم‌یاب، آموختنی است؛ باید با تمرین و تلاش این مهارت را افزایش داد والا دودش بیشتر به چشم خودمان می‌رود.


فقط در نوشتن نیست که باید خود را جای مخاطب گذاشت بلکه این مهارت در خیلی از کار‌های دیگر هم لازم است؛ مانند: معلمی، مشاوره، سخنرانی و ... پس بهتر است برای اثر گذاری بیشتر، این مهارت را در خود تقویت کنیم.

مدتی بود که نظرات را خصوصی کرده بودم؛ البته قبل از آن برای زمان کوتاهی کلا نظرات را بسته بودم. به دو دلیل؛ اول اینکه نمی‌خواستم نظرات نوشته‌هایم را سمت و سو دهد و نوع نوشته‌هایی که نظرات بیشتری جلب می‌کنند رشد کنند و زیاد‌تر شوند. و دوم اینکه نمی‌خواستم احساس کنید که اگر خواندید حتما باید نظر بدهید.

گمان می‌کنم غایت این دو دلیل به سر آمده است و با وجود باز بودن نظرات به صورت عمومی، توان کنترل بر خود را داشته و نظرات سمت و سو به نوشته‌ها نخواهند داد و همچنین دوستان متوجه شدند که اجباری در نظر دادن نیست و مهم‌تر اینکه فرهنگ بلاگران آنقدر بالا رفته است که نظرات زیر یک پست را محل تبلیغ خود نکنند! لذا با توجه به این گمان نظرات دوباره باز می‌شوند و اگر توانستم خوب خودم را کنترل کنم، بخش لایک و دیس‌لایک پست‌ها را هم باز خواهم کرد.


یکی از ارکان وبلاگنویسی تعامل است و این تعامل در نظر دادن و پاسخ به نظرها شکل می‌گیرد و فهم مطالب وبلاگ‌ها را روان و تصحیح می‌کند و حتی برای نویسنده هم رشد دهنده است، نقد‌های مثبت و منفی بسیاری از زوایای مطلب را برای نویسنده باز می‌کند که اگر این نظرات نبود هرگز بحث روشن نمی‌شد. من به شخصه از این تجربیات بسیار داشته‌ام... چه بسیار نظراتی که باعث رشد من و نوشته‌ام بوده است. پس وبلاگنویسان را از نظرات‌ سازنده‌تان محروم نکنید.

با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان/هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان

زد خنده که: من بعکس خوبان جهان/در پرده عیان باشم و بی پرده نهان

فکر نمی‌کردم به این زودی فصل بعدی زندگانی این وبلاگ فرابرسد. چرا که زمان زیادی طول کشید تا وارد فصل نوجوانی بشود و امیدوار بودم بیشتر از این‌ها نوجوان بماند ولی از حال و هوای نوجوانی در آمده است و اگر نگوییم میان سال شده است دیگر اواخر عمر جوانی را سپری می‌کند. 

در این فصل از فانوس، رنگ و بوی نوشته‌ها تغییر می‌کند و همانطور که از لحاظ کمیتی کم می‌شود، بر کیفیت آن افزوده می‌شود؛ البته امیدوارم اینگونه باشد. به‌هر حال کم نوشتن بهتر از حذف کردن و رها کردن است؟ از باب قاعده دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن.
خودمانی‌تر بگویم؛ دلم نمی‌آمد اینجا را رها کنم.

در جاهای دیگر مشغول نوشتن هستم یک نمونه آن کانال ایتا فانوس است که دوست دارم مخاطبین اینجا را آنجا داشته باشم. البته آنجا معمولا کوتاه می‌نویسیم و یا فوروارد از جاهای دیگر است و البته موارد خیلی زیادی هم مدیا با شما به اشتراک می‌گذارم. و خیلی خوشحال می‌شود که در ایتا در ارتباط باشیم.

اما علاوه بر آن در اینستا هم اکانتی به نام این وبلاگ دارم که کمتر در آنجا فعالیت دارم، بیشتر برای در ارتباط بودن با دوستان است. اگر اینستا دارید و می‌خواهید هنوز هم ارتباط مجازی با نویسنده این وبلاگ داشته باشید، پیج اینستا را دنبال کنید و البته اگر بگویید وبلاگ‌نویس هستید و اینکه در کجا می‌نویسید، خوش‌حالم می‌کنید.

مورد سوم یک وبلاگ در همین بیان است که در آن با شخصیت حقیقی می‌نویسم؛ با عرض معذرت آدرس این وبلاگ را به صورت عمومی و همگانی منتشر نمی‌کنم، و قصد ندارم آدرس آن را به همه بگویم؛ امّا مخاطبانی از این وبلاگ هستند که دوست‌دارم یادداشت‌هایم را بخوانند، شما هم اگر احساس می‌کنید از آن دست مخاطبان هستید،در قسمت تماس با نویسنده یک نظر بگذارید؛ اگر جزء آن دسته بودید که آدرس را خدمت‌تان تقدیم می‌کنم و اگر هم نه، که دیگر هیچ؛ گنجیشک مفت و سنگ هم مفت. و اگر به صورت اتفاقی آن وبلاگ را پیدا کردید لطفا به روی من نیارید و بگذارید من در خیال خود خوش باشم :)

*تا چند روز دیگر به طور کامل نظرات این وبلاگ بسته می‌شود، البته به غیر از نظرات این پست که آن هم تا آخر باز نیست بلکه بعد از چند صباحی بسته خواهد شد. و نظرات پست‌های جدید که قرار است تعدادشان کم و با فاصله باشد، آن هم به صورت خصوصی است. و اگر بخواهم در وبلاگی نظر بگذارم که نیاز است پاسخ را بشنوم، با همین اکانت نظر می‌گذارم و اینکه با همین اکانت می‌خوانم‌تان.

امیدوارم دوستان وقت‌هایی که از عمر با ارزش‌شان در این وبلاگ تلف شده را، حلال کنند.

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

رفته‌هایش می‌دانند این روزها چه قدر دل هوای کربلا و پیاده‌روی دارد. و آنچه این درد فراق را زیاد می کند این است که هیچ پخش زنده‌ای از این مراسم باشکوه نیست تا حداقل عقده دل باز کنیم و با گریه کمی خود را آرام کنیم.

میرزا مهدی مسابقه‌ای برگذار کرده است که با بیان خاطرات اربعینی کمی این دلتنگی را کم کنیم و صد البته که در کنار اجر معنوی جایزه نقدی برای این مسابقه در نظر گرفته شده است. اما شما به جایزه و مادیات کاری نداشته باشید، به این فکر کنید که با شوری که در این مسابقه در فضای بیان به وجود می آید، چقدر دلها کربلایی و امام حسینی می شود؟ و شمایی که در این مسابقه شرکت کرده‌اید و یا آن را تبلیغ کردید، قطعا در این کار خیر سهیم هستید. پس فرصت را از دست ندهید!


پی‌نوشت: برای شرکت در مسابقه لازم نیست حتما در پیاده‌روی اربعین شرکت کرده باشید؛ می‌توانید از دیگری هم نقل کنید.

نویسنده عزیز مجید اسطیری  دعوت کرده است به نوشتن تجربیات وبلاگنویسی. البته ایشان به موقع چالش را راه انداختن و حتی در تلگرام هم به بنده پیام دادند؛ امّا مشکلاتی پیش آمد که ناچار شدم دیرتر به این دعوت، لبیک بگویم. از جمله آن اسبابکشی است که ما مستاجران در تابستان‌ها درگیرش هستیم. مخصوصا این روزها که گرمای قیمت‌ها از گرمای هوا سوزاننده‌تر است. بگذریم، الان دیگر جابه‌جا شدیم که فرصت پیدا کردم بنویسیم وگرنه که مثل قبل فرصت لبیک گویی به این چالش را نداشتم. از عادت های من این است که وقتی می‌بینم کسی به حرف هایم گوش می دهد، پرچانگی می‌کنم. نمیدانم عادت خوبی است یا بد امّا برای شخص خودم مفید است و امیدوارم طرف مقابل وقتش تلف نشود و یا اگر در حال هدر دادن وقت او هستم، خودش بگوید و یا اینکه ادامه متن را نخواند. و در چالش‌هایی که دعوت می‌شوم احساس می‌کنم حداقل یک خواننده دارم و این باعث می شود که پرچانگی کنم. شما هم پر چانگی مرا به بزرگی خودتان ببخشید؛ اگر هم حوصله خواندن ندارید به منشا چالش سری بزنید و حتما با نوشتن تجربیات وبلاگنویسی‌تان در این چالش شرکت کنید. حتی اگر یک ماه است که وبلاگنویس شده اید. «این یک دعوت همگانی بود، و طبق قانون چالش در پایان از سه نفر خاصتا دعوت می‌شود»

اما خوب قرار بود در این دوره و زمانه که عصر یکه تازی شبکه‌های اجتماعی است از تجربیات وبلاگنویسی بگویم. نکته‌ی جالبی که این دعوت برای من داشت این بود که دقیقا در زمانی که تصمیم گرفته بودم فعالیت در وبلاگ را محدود کنم و به دو چیز متناقض هم -یعنی اینستا و کتاب- روی بیاورم، توسط دوست عزیز دعوت به این چالش شدم. چالشی که قرار است نه تنها مانع رفتن از وبلاگ شود بلکه دیگرانی را هم که قبلا رفته اند برگرداند. و اینکه رقیب وبلاگ، شبکه های اجتماعی و به خصوص اینستا است. کتاب‌هایی که در باب بدی و آسیب های شبکه های اجتماعی و حتی اینترنت و وبگردی هست را هم خوانده بودم - مثل اینترنت با مغز ما چه می کند، کار عمیق، مینیمالیسم دیجیتال و ... - امّا ناچارا باز هم در مقابل اینستا تسلیم شده بودم. و البته این هم یک بحث جدی است که در این گذر زمان و حرکت سریع عصر ها و زمانه ها ما باید چه کنیم؟ مقاومت یا همراهی؟ و یا راهی دیگر در این میان باید باز کرد؟ بگذریم به هر حال این دعوت مرا کمی به خود آورد ولی شرایطی که حتی خود خالق چالش را هم مجبور کرده است یقه خیلی ها را گرفته است. 

نوبت اصل چالش است؛ یعنی تجربیات وبلاگنویسی من که در صفحه درباره من اشاره ای کرده ام. و اگرهم به خواهم خیلی تفصیلی بنویسم شاید خیلی ها حوصله خواندن نداشته باشند. پس تلاشم بر کم کردن اتلاف وقت شما است.

یکی از اتفاقاتی که زندگی مرا به قبل از خودش و بعد از خودش تبدیل کرد، خریدن کامپیوترخانگی بود. تابستان ۱۳۸۵ بود که اسماً رایانه وارد خانه ما شد و عملا برای من کامپیوتر خریدند. آن زمان‌ها بچه مدرسه‌ای بودم و تابستان آن سال تابستانی بود که کمترین لحظه را از خانه خارج شدم و حتی کمتر کسی مرا در جاهای دیگر خانه می‌دید؛ تا جایی که امکان داشت پای کامپیوتر ناهار و شام می‌خوردم و صبحانه هم که متاسفانه نمی‌خوردم. تا مدتی میز کامپیوتر نداشتم و کارتون مانیتور میز کامپیوترم بود. شما هم از کارتون مانیتور این استفاده را کرده‌اید؟ من خیلی از هم دوره‌ای‌هایم را که می پرسم این استفاده را داشته‌اند. آنقدر پای کامپیوتر می‌نشستم که گردن درد می‌گرفتم.  و البته چشم‌هایم هم تا حدودی از این استفاده مدام ضعیف شد و در عینکی بودن حال حاضرم، آن تابستان نقش مهمی داشت.

با کامپیوتر بازی هم میکردم اما نه آن که اصل کارم بازی کردن باشد. بعد از گذشت یک ماه از خرید آن، سیم تلفن را به مودم رساندم و خودم را به اینترنت. صداهای دایل آپ را به یاد دارید؟ اولین قبضی که برای تلفن در دوران بعد از اینترنت آمد ۵۰ هزار تومن بود. پنجاه هزار تومن در آن دوران یعنی سال هشتاد پنج خیلی بود. 

شاید هنوز یک هفته از وصل شدنم به اینترنت نگذشته بود که با وبلاگنویسی آشنا شدم و این آشناییت از جمله آن حوادثی بود که زندگی من را به قبل از خودش و بعد از آن تبدیل کرد. شاید بتوانم بگویم اصل کتابخوان شدنم و اهل نوشتن بودنم به برکت وبلاگ باشد. در آن اوایل مدتی کپی برداری می کردم و بعد هم در فاز شعر پست کردن بودم. و در دوره ای فایل الکترونیکی کتاب ها را بارگذاری می کردم. ولی اولین دوران تولید محتوایم بعد از چند ماه، یادداشت هایی بود در مورد محل زندگی خودم. در مورد روستایم می نوشتم و البته مخاطبین خوبی داشت که باعث ایجاد انگیزه شد و از طرف دیگر در باب کامپیوتر هم شروع به تولید محتوا کردم و بعد از حدود چهار ماه علاقه ام را در این زمینه از دست دادم و رهایش کردم. البته بماند که همه این وبلاگ ها حذف شدند؛ نمی دانم چرا؟ حتی بعضی موارد را آدرس هایش را هم دارم ولی باز هم نیستند. این را هم یادم رفت بگویم که سیستم های مختلفی برای وبلاگ ساختن استفاده کردم ولی هیچ کدام به دلم نبود؛ حتی بلاگفا با آن هم عظمتش که البته ناگهان فروریخت که البته قبل از فرو ریختنش من به بیان آمده بودم؛ بر خلاف کسانی که به اجبار خرابی بلاگفا به بیان آمدند، من با اختیار آمدم و البته که بهترین خاطرات و دوران وبلاگنویسی من در بیان شکل گرفته است و بزرگترین ضربه را شاید خاموش شدن بیان به من بزند.

در دورانی هم شاید اواخر دبیرستان بود که تصمیم جدی گرفته بودم که سیستم وبلاگدهی خودم را هوا کنم؛ و البته این تصمیم تا مراحلی هم به صورت آزمایشی پیشرفت و اینکه فکر می کردم من خودم مصرف کننده هستم و بیشتر درد وبلاگنویسان را درک می کنم و می‌دانم نیاز به چه هست و چه چیزی لازم نیست. و البته تا حدی برای هزینه‌هایش هم برنامه داشتم ولی بعد از گذشت چند صباحی متوجه شدم که چقدر این کار هزینه زمانی دارد و کار را در میانه و در حالت آزمایشی رها کردم. البته تغییر سطح دغدغه هایم برای کار فرهنگی در این رها کردن بی تاثیر نبود.

از وقتی با بیان آشنا شدم وبلاگنویسی برایم خیلی جدی‌تر شد. مخصوصا آن اوایل که هر کسی نمی توانست به راحتی عضو بیان شود عضو شدن با دعوتنامه بود. امکانات بیان در آن زمان آنقدر خوب بود که به راحتی نمی‌شد از آن دل کند و البته هنوز شبکه‌های اجتماعی باب نشده بودند که از بیان دل بکنیم هر چند به نظرم اگر بیان امکاناتش را گسترش می داد می توانست یک شبکه اجتماعی متن محور -متن بلند- تشکیل دهد که این روز ها حداقل در ایران با اینستا و توئیتر رقابت کند. اما معمولا کمبود بودجه و عدم حمایت دولت‌ها مانع از این قبیل کارها هستند.

در تمام دوران وبلاگنویسی من تنها یکبار اتفاق افتاد که من برای مدت طولانی از وبلاگ دور باشم. آن هم در سال نودسه به مدت هشت ماه بود.

اعتقاد من این است که این نوشتن رشد عجیبی برای انسان دارد و باید تجربه کنید. آنان که این مزه را چشیدند می فهمند چه می گویم. اما حیف که قلم من الکن است و نمی تواند خوب برساند / من گنگ خواب دیده و عالم همه کر.


و در پایان طبق قانون چالش از سه نفر دعوت میکنم که بنویسند البته همه کسانی که حوصله کردند و تا اینجا خواندند به این ضیافت دعوتند اما چه کنم که باید تنها سه نفر را دعوت کنم.

دعوت شدگان: وبلاگ دردانه - میرزا مهدی - آقاگل

البته خیلی دلم میخواست میرزای حریم خصوصی را که بخشی از خاطرات و تجربیات وبلاگی من به او مربوط است را هم دعوت کنم، اما مدت زیادی است که نمی نویسد و از او خبری نیست.


میرزامهدی یکی از خوش قلمان بیان، پستی در خور توجه به مناسبت روز قلم نوشته است که قسمتی از آن را برای شما نقل می کنم:

قلم، زبان عقل و معرفت و احساس انسان ها و بیان کننده اندیشه و شخصیت صاحب آن است. قلم، زبان دوم انسان هاست. هویت، چیستی و قلمرو قلم بسیار گسترده تر از آن است که در بیان بگنجد. هرگونه رشد و پیشرفت، پیروزی و آرامش و معرفت و شناخت، ریشه در قلم دارد. تمدن ها، تجربه های تلخ و شیرین و علوم با نوشتن ماندگار می شوند و آیندگان مملو از تجربه و پر از راه حل هایند. هر کس می تواند قلمی را بین انگشتانش بفشرد و فرمانش دهد که بنگارد و هر آنچه را از مخیله صاحب انگشت تراوش می کند، بنویسد. قلم، تخریب می کند. می سازد. واقعیت ها را آشکار می کند. آشکارها را نهان می کند. به واقع قلم، معجزه ای جاودان است.

تاریخ تولد این معجزه کی بوده است؟ و یا اگر اعجاز آن را قبول ندارید، در چه تاریخی و توسط کدام نابغه قرن اختراع شده است؟ شاید قبل‌تر از اختراع خط و حتی نوشتن با خط میخی. شاید بتوان تصاویر و نقاشی های روی دیوارهای غارها را هم نمونه‌هایی از آثار قلم به حساب آورد ... همانطور که کیبورد فرسایی و وبلاگنویسی این روزها مصداقی از قلم است. کاش بودند کسانی که سیر و تطور نوشتن را در تاریخ بررسی می کردند که از کجا آمده و چه مسیری را طی کرده است. البته نه تاریخی که غرب می خواهد در ذهن ما فرو کند، منظورم همان تاریخ اشتباهی است که در مدارس آموزش و پرورش به ما غالب کردند. اصلا تا به حال از خود پرسیده‌اید که چرا غربی‌ها و مستشرقان باید برای ما تاریخ بنویسند؟ بگذریم این بحث برای خود فرصت زیادی می‌خواهد.

آن‌کس که می خواهد این تطور را به منصه ظهور دربیاورد نباید صرفا یک تاریخ‌دان و تاریخ‌شناس باشد؛ بلکه باید اهل تفلسف و تفکر باشد چرا که گفتن تنها گذاره های تاریخی سودی ندارد، باید کسی باشد که تاثیرات هر یک از این دوران نوشتن بر جامعه و مردم و حتی خود نوشتن و نویسنده‌ها را بررسی کند و همچنین در خیلی از موارد دیگر که به موضوع نوشتن و قلم مربوط است باید علمیت کافی داشته باشد. به عنوان مثال از جمله مواردی که باید در کنار بررسی تاریخی نوشتن مورد بررسی قرار گیرد عبارت است از : کتاب، چاپ، سیر و شیوه تحصیل، نقاشی و تصویرگری، عکاسی، تکنولوژی، شبکه جهانی اینترنت، وبلاگنویسی، شبکه های اجتماعی، گوشی های هوشمند و ... 

نیکلاس کار نویسنده کتاب کم عمق ها -با نام اینترنت با مغز ما چه می کند هم ترجمه شده است- تا حدودی سعی کرده است که این کار را بکند. نمی دانم اطلاعات و گذارش هایی که می دهد چقدر صحیح است، امّا روش خوبی دارد. البته او برای شاهد بحث خود و به نوعی برای استدلال نظریه خود این شیوه را انتخاب کرده است و البته بیشتر تاثیرات آن پدیده بر مغز آدمی را مورد بررسی قرار می‌دهد. مواردی چون صنعت چاپ و همچنین نقشه‌ها و اگر اشتباه نکنم پدیده‌ی ساعت را به همین شکل بررسی می کند. قبلا این کتاب را معرفی کرده‌ام البته در آن یادداشت به این ویژگی کتاب اشاره‌ی نشده بود. این کتاب را بخوانید تا کمی با این شیوه در مقام عمل آشنا شوید.

وقتی می‌نویسید، مخصوصا با قلم، ناخودآگاه تمام توجه و حواس شما به موضوع مورد نظر است. کمتر کسی می تواند هنگام نوشتن به چیزی غیر از آنچه می نویسد فکر کند. بر همین اساس می توان کاغذ و قلم را ابزاری فوق العاده برای تمرکز حواس به حساب آورد. پیشنهاد می‌کنم امتحانش کنید، من که هرگاه می‌خواهم روی موضوعی متمرکز شوم، حتما قلم دست می‌گیرم. به هنگام اندیشیدن نباید قلم را فراموش کرد!

می‌خواستم در باب نمازی که در یکشنبه‌های ذی‌القعده وارد شده است مطلبی بنویسم هم یادآوری باشد برای آنان که اهلش هستند و هم ترقیبی خودم، که یادم آمد قبلا هم در موردش نوشته‌ام. به بایگانی وبلاگم نگاهی انداختم و دو پست پیدا کردم. این و این. هر دو مربوط به سال ۹۷ بود. وقتی آن دو پست را خواندم، دیدم برای این پست همان حرف‌ها را می‌خواستم بگویم که قبلا گفته بودم! هر چند تکرار خوب است و اینکه در اینجا درختی برای کاغذ‌های نوشته شده قطع نمی‌شود، ولی خوب وقت دیگران هم ارزش دارد. و همچنین وقت خودم. پس به این نتیجه رسیدم که به همان دو مطلب قبل لینک بدهم.

امّا چیزی که فکرم را مشغول کرد این بود که بعد از گذشت زمان من باز هم می‌خواستم همان حرف‌ها را بزنم و حرف دیگری نداشتم! و این ناشی از عدم مطالعه من در این زمینه است. مناسبت‌ها فرصت خوبی هستند برای مطالعه روی موضوعات مختلف که در غیر آن ایّام فرصت مطالعه پیدا نمی‌شود. مخصوصا اگر دست به نوشتن داشته باشید و بخواهید در وبلاگ‌تان مناسبت‌نگاری کرده باشید، بدون مطالعه نمی‌توانید چیز خوبی از آب دربیاورید. به ویژه وقتی یکی دوسال از مناسبت‌نگاری‌ها گذشته باشد و دیگر حرفی در باب آن مناسبت برای گفتن نداشته باشید.

مناسبت‌نگاری یا تقویم‌نگاری را مغتنم بشمارید؛ هم به عنوان یک فرصت مطالعه و هم یک ایده و موضوع برای نوشتن!

آقای سربه هوا یک چالش وبلاگی راه انداخته تحت عنوان «مرام‌نامه / مرامنامه وبلاگ‌من» که در واقع سندی است با ضمانت اجرایی اخلاقی که به مخاطبین وبلاگ اعلام می‌کند که چه انتظاری از آن‌ها می‌رود و همینطور چهار چوب رفتاری نویسنده با مخاطبین و  بقیه کاربران را بیان می‌کند. خود نویسنده اعتراف کرده است که قصد تخلیه کردن بقیه و اطلاع‌یافتن از انتهای دلشان را دارد!

و امّا سیاهه من:

۱. هیچ التزامی به جواب دادن به همه‌ی نظرات ندارم، ولی نظرات مخالف را جواب می‌دهم ولو شده به کوتاه‌ترین جواب و صرف اعلام یک مخالفت؛ و برعکس در اکثر مواقع نظرات موافق را جواب نمی‌دهم. و نظرات نه موافق و نه مخالف را هم جواب نمی‌دهم. (اصراری بر جذب مخاطب به این روش ندارم!)

۲. سعی می‌کنم دنبال کردن یا نکردن دیگران برایم مهم نباشد و در نوشتنم تاثیری نداشته باشد، هر چند زیاد موفق نیستم، ولی تلاشم را می‌کنم. و کلیک کردن روی «فهرست دنبال کنندگان» را بر خود حرام کرده‌ام. البته بماند که گاهی هم مرتکب این گناه می‌شوم ولی زود پشیمان شده و توبه می‌کنم.

۳. وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم از طریق خبرخوان اینوریدر است. و با این کار کسی نمی‌فهمد که او را دنبال می‌کنم یا نه؟ که به خواهد به جبران دنبال کردن مرا دنبال کند و توهم مخاطب داشتن برایم ایجاد شود.

۴. دکمه‌ی دنبال کنندگان را از وبلاگم حذف کرده‌ام تا تنها دنبال‌کننده‌های واقعی که برای خواندن آمده‌اند دنبال کنند چرا که مجبور می‌شوند سختی تحمل کنند.

۵. کپی از مطالب نه تنها اشکالی ندارد، بلکه مایه خرسندی من هم می‌شود. و اصلا مهم نیست لینک کنید یا نه؛ البته آن‌هایی را که از جای دیگر نقل می‌کنم در حق‌شان جفا نکنید.

۶. پست گذاشتنم قاعده و قانون خاصی ندارد، ولی معمولا پست‌ها انتشار در آینده هستند. زیرا بیشتر نوشتنم در سحر یا بین‌الطلوعین است. 

۷. اگر دغدغه آزادی ذهنم را نداشته باشم، ایده‌های جدیدی که برای نوشتن به ذهنم می‌آید را جایی یادداشت نمی‌کنم تا در ذهنم با آن کلنجار بروم. ولی اگر به خاطر مشغله‌ها باید ذهنم خلوت باشد، ایده‌ها را در همین «یادآوری امور شخصی» پنل بیان ثبت می‌کنم.

۸. بنایم بر طولانی‌نویسی است و از طولانی‌نوشتن خوشم می‌آید. و اگر گاهی کوتاه می‌نویسم به خاطر کمبود وقت است.

۹. کامنت‌های زیر یک پست‌هایی که می‌خوانم برایم مهم است و همچنین پاسخ‌هایی که نویسنده به آن‌ها می‌دهد. مخصوصا کامنت‌های دوستان وبلاگی و کسانی که دنبال‌شان می‌کنم.

۱۰. پیوند‌های روزانه و پیوندها‌ی وبلاگ‌هایی که مطالب‌شان را می‌خوانم را نگاه می‌کنم.

۱۱. در دنبال کردن یک وبلاگ و خواندن مطالبش، ظاهر وبلاگ تاثر زیادی روی من دارد. حتی بعضی از دوستانی را که می‌دانم محتوای خوبی تولید می‌کند وادار کردم به حفظ همین ظواهر.

۱۲. این سیاهه تا همین حالا که این مطلب پست می‌شود اعتبار دارد و هر آن ممکن است نظرم تغییر کند و بیما‌ری دم‌دمی مزاجی‌ام عود کند.

پی‌نوشت: این سیاهه پاره‌ای از خصوصیات رفتاری وبلاگی من است و چه‌بسا رفتار‌هایی که خود متوجه آن نیستم و یا آن که به عمد در این سیاهه نیاورده‌ام!

مدعوّین به این چالش: از آنجایی که این چالش تا حدودی بیان حالات و رفتار‌های شخصی را هم در برمی‌گیرد، از شخص اسم نمی‌برم که کسی را در تنگنا قرار ندهم. لذا از تمامی دوستانی که این پست را می‌خوانند و تمایل به شرکت دارند دعوت می‌کنم. پس اگر دلتان‌ خواست بنویسید بهانه دعوت نشدن نیاورد!

زندگى در دنیاى امروز زندگى در مدرسۀ اراده است؛ و سعادت و شقاوت هر انسانى به ارادۀ همان انسان رقم می ‏خورد. اگر بخواهید عزیز و سربلند باشید، باید از سرمایه‏ هاى عمر و استعدادهاى جوانى استفاده کنید. با اراده و عزم راسخ خود به طرف علم و عمل وکسب دانش و بینش حرکت نمایید، که زندگى زیر چتر علم و آگاهى آنقدر شیرین و انس با کتاب و قلم و اندوخته ‏ها آنقدر خاطره ‏آفرین و پایدار است که همۀ تلخی ها و ناکامی هاى دیگر را از یاد مى ‏برد. بشریت با همۀ پیشرفت هایش در علوم و فنون هنوز در گهوارۀ طفولیت دانش است، و تا رسیدن به بلوغ کامل راه طولانى در پیش است.

امام خمینی رحمت الله علیه 

مجله «ادبیات داستانی» در تابستان ۱۳۷۶ با مرحوم نادر ابراهمی مصاحبه می‌کند. در بخشی از این مصاحبه اینچنین آمده است:

من اگر چندین و چند کار را با هم، توأم، همزمان انجام ندهم، اصلا قادر نیستم کاری انجام بدهم. دو ساعت که به داستان می‌پردازم، داغان می‌شوم؛ مغزم از کار می‌افتد. نبوغ یا استعداد ذاتی نویسندگی ندارم - ابداً ابداً. با جان کندن و مشقت می‌نویسم. این است که بعد از دو ساعت، وا می‌مانم و بلافاصله خط عوض می‌کنم. ده صفحه یا بیشتر می‌خوانم و یادداشت‌برداری می‌کنم. بعد می‌روم دنبال کارهای تحقیقاتی‌ام را در یکی از زمینه‌ها می‌گیرم - مثلا در زمینۀ جغرافیای تاریخی ایران یا مواد معدنی ایران یا ... یا یکی از این ده رشته، یکی دو ساعت کلنجار می‌روم، چند ورقی می‌نویسم یا چرک‌نویس می‌کنم. وقتی مغز کوچکم از کار افتاد، می‌روم سر وقت خطاطی. برای رفع خستگی، کمی خط می‌نویسم. به نشاط می‌آیم. اگر تمایل به ادامۀ داستان‌نویسی در من پدید آمده باشد، باز چند سطری می‌نویسم. بعد می‌روم سراغ حرفۀ محبوبم ادبیات کودکان و مسائل کودکان. یادداشتهایم را تنظیم می‌کنم یا چیزهایی می‌افزایم، فکرهای تازه می‌کنم و زمانی که دیدم دیگر نمی‌توانم در این راستا فکر کنم - خوب و بدش را نمی گویم، نفس فکر کردن را می‌گویم - آن وقت می‌روم سر وقت کارهای سینمایی: فیلمنامه‌نویسی، مقالات و کتاب‌هایی در باب سینما ... و به همین ترتیب، حرکت می‌کنم.

این شیوۀ کار کردن، در حد توانایی ناچیز من است و تجربه من ثابت کرده که تنها به این شکل، قادر به کار هستم، و بر این اعتقادم که این روش کار، على الأصول، درست است، برای اکثر مردمی که مثل من هستند، و نه حامل نبوغ ذاتی مادرزاد. منبع

ما که اکثرا نبوغ ذاتی نداریم؛ می‌دانید که درصد خیلی کمی از جمعیت، نابغه هستند. پس بهتر است برای رسیدن به موفقیت -در هر زمینه‌ای مخصوصا نویسندگی- بی‌وقفه تلاش کنیم و هنگامی که از کاری خسته شدیم، به اتلاف وقت به بهانه استراحت نگذرانیم، به کار دیگری مشغول شویم، چه خوب می‌شد اگر استراحت‌هایمان هم هدفمند بود. یک‌بار دیگر حرف زنده‌یاد ابراهیمی را بخوانید، ببینید به همین نتیجه می‌رسید یا نه؟

پی‌نوشت: به منبع رجوع کنید! دیگر حرف‌های ایشان قابل استفاده است، مخصوصا پاراگراف دوم که مربوط به اتلاف وقت است.

به عنوان آنچه‌گذشت قبل از خوندن این پست اینجا را بخونید. و اینجا اگر حوصله اجازه داد.
می‌دونم بین پست قبلی و این پست که قرار بود سلسله‌وار باشه فاصله زیادی افتاد، ولی شما با بزرگواریتون  این کاهلی‌ منو ببخشید!


این یک قاعده است که هرگاه انسان به «خود»ش رجوع ‌کند، اگر احساس کند زندگی و کارهایش بیهوده و بی‌فایده است، دچار پوچی می‌شود؛ و همین که این احساس به او دست دهد، اضطرابی نیز در او به‌وجود می‌آید که باعث تشویش و سرگردانی و «چه کنم؟ چه کنمِ؟» او می‌شود، هر وقت انسان اضطرابی را در «خود» حس می‌کند اگر خط آن را بگیرد و ادامه دهد، به پوچی یا ضرر می‌رسد. اگر عمیقاً ارزیابی کنیم؛ ریشه احساس پوچی‌برمی‌گردد به این‌که انسان فکر کند خودش برای رسیدن به مقصد و هدفش کافی است و لذا با تکیه بر خود و نظر استقلالی به «خود»، می‌خواهد امورات خود را ادامه دهد.

خداوند می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛ ای مردم شما ذاتاً فقیرید و هیچ چیزی از خود ندارید و تنها خدا غنی و ستوده است.

پس وقتی به «خود»مان نظر کنیم، می‌‌بینیم از «خود» هیچ چیز نداریم؛ حال اگر در همین هیچ‌بودن خود متوقف شویم به پوچی می‌رسیم، و پوچی هم در نهایت موجب اضطراب است.
اما اگر در عین توجه به هیچ‌بودنِ خود، به حق نظر شود و از پرتو نور او بهره بگیریم، می‌‌یابیم همه چیز از خدای «غنیِِ حمید» است و می‌توانیم به نور غنیِ حمید متصل شویم و در نتیجه به غنا و کمال برسد؛ یعنی به آرامش و اعتماد دست یابیم و از پوچی و اضطراب رهایی.

بعد از قرار دادن یک فیلم از آپارات در این پست، تعدادی از دوستان در نظرات خصوصی پرسیده بودند که چه‌جوری از آپارات بدون خرید کد‌ جاوا فیلم در وبلاگ بزاریم؟
من هم این را از نقل‌بلاگ یاد گرفتم، و هرچند که در پیوند‌های روزانه به آن مطلب لینک داده بودم ولی باز هم دوستان به پیوندهای روزانه نیم‌نگاهی نکردند. آیا لازم است که به این پست ارجاعتان بدهم؟

لذا مطلب آموزشی نقل‌بلاگ را با ذکر منبع اینجا می‌آورم تا علاوه برآنکه دوستان هم بیاموزند در جزوه‌ی وبلاگ‌نویسی خودم هم آرشیو شود.
 

نقل بلاگ پویشی راه انداخته است که مخاطب آن مدیران بیان هستند. وقتی این پویش راه افتاد به یاد پویش اقای صفایی‌نژاد افتادم. از آنجایی که آقای قدیری به آن واکنش نشان داده بود با خود گفتم شاید این پویش هم توجه‌شان را جلب کند ولی یک مانع بزرگ وجود دارد که خیلی از بلاگر‌ها ناامید شده‌اند، چرا که به جز اضافه شدن یک کشو در قسمت نظرات پویش قبلی ثمره‌ای نداشته است. و این نا‌امیدی باعث می‌شود که خیلی از دوستان بلاگر دست به کیبورد نبرند و این چالش وسعت پیدا نکند و به گوش مدیران نرسد. نمونه‌اش خود من؛ وقتی پست نقل بلاگ را خواندم، در دل خنده‌ای تمسخر آمیز زدم و گفتم چه خوش‌خیال ... 

و اصلا فکرش را نمی‌کردم با یک دعوت من هم در این پویش شرکت کنم. که وقتی دعوت آقای صفایی‌نژاد را دیدم، نتوانستم رد کنم و به خاطر احترامی که برای ایشان قائلم با خود گفتم در این پویش شرکت خواهم کرد و از دوستانی هم برای شرکت در این پویش دعوت می‌کنم.
 

امّا پویش، خوب می‌توانید به لینک اصلی رجوع کنید و از آن سر در بیاورید و خلاصه‌اش این است که بیان مشکلت چیست؟ از ما کاری برمی‌آید؟ و به عنوان پیشنهاد این ایده‌ها را برایت داریم ...

 

و آنچه که به ذهن من می‌رسد؛ این است که مشکل اصلی بیان پول است. همانطور که بعضی از شرکت‌کنندگان در پویش هم به آن اشاره کردند. سه پیشنهاد آقای صفایی‌نژاد پیشنهاد‌های خوبی است. و در کنار آن‌ها من به این فکر می‌کنم که به دنبال اسپانسر بروند و نکته مهم‌تر این که به دنبال حل مشکل باشند و واقعا بخواهند مشکل را حل کنند، آن‌گاه حتما می‌توانند راه‌حلی پیدا کنند. و به نظرم اسپانسر یافتن ایده خوبی باشد؛ به عنوان مثال صاحبان روبیکا شاید بدشان نیاید ... هرچند اصلا از روبیکا و کار‌هایش خوشم نمی‌آید و احساس می‌کنم اگر قبل از استفاده از روبیکا باید بسیار فکر کرد.
و پیشنهاد بعدی این است که امکانات رایگان را محدود کنند و امکانات اختیاری را گسترش بدهند، مثلا لازم نیست ۵ هزار پست برای همه فعال باشد، می‌توان یک صفر از آن کم کرد و محلی برای کسب درآمد باشد. و ...

حرف‌ها بسیار است ولی خوب باید مدیران بیان بخواهند و دست به کار شوند باید اتاق فکر راه بیندازند، اگر واقعا به فکر بقا هستند. و اگر هم قرار است چراغ بیان هم مانند دیگر چیز‌ها خاموش شود هر چه زود‌تر بگویند با نفرت کمتری از آن‌ها خدا‌حافظی خواهیم کرد، هرچند جدایی و دور شدن از دوستان بلاگر سخت است.

امّا کسانی که من دعوت می‌کنم تمام کسانی هستند که این پست را تا اینجایش خواندند، شما که تا این‌جا خواندید در این پویش شرکت کنید تا باخیالی راحت شب سر بربالین بگذارید و علاوه بر این از دوستان دیگر به صورت خاص دعوت می‌کنم که در نظرات خصوصی به آن‌ها خبر می‌دهم.

* دوستانی که شرکت کردند لینک پست‌شان را برای نقل بلاگ بفرستند.

 

یکی از زیبا‌ترین کار‌ها و فرهنگ‌ها که در دفاع مقدس زیاد بود و شاید رواج آن از آن زمان بود صلواتی کار کردن است. دوستانی که اربعین پیاده‌روی رفته‌اند این زیبایی را به خوبی درک می‌کنند. 

هرچند بعد از دفاع مقدس، سازندگی این فرهنگ را حتی در ببین مذهبی‌ها از بین‌برد، ولی هنوز هم گاهی از این قبیل‌ کارها انجام می‌شود. این‌جا زحمت یکی از بلاگر‌ها که از این جنس‌ کار‌‌ها کرده است البته از جنس مجازی، مشاهده می‌کنید. آموزشی که امکان پشتیبان‌گیری از مطالب بیان را می‌آموزد.

http://naghl.blog.ir/post/backup

در پست قبل کمی از اینوریدر حرف زدم و قول داده بودم که کمی از مزیت‌هایش نسبت به دنبال‌کنندگان بیان بگویم. قبل از شروع بگویم که من از قدیمی‌های بیان هستم، سال‌های ۹۲ و روی آن نسبت تعصب دارم و به این راحتی با شبکه‌های اجتماعی و یا امثال ویرگول عوضش نمی‌کنم.
 

ویژگی‌های اینوریدر که فکر می‌کنم بیان ندارد:

- می‌توانید غیر از بیان هر وبلاگ یا وبساتی که rss داشته باشد دنبال کنید

- می‌توانید برچسب اضافه کنید

- برعکس بیان فقط پست آخر را نشان نمیدهد.

- می‌توانید وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنید دسته‌بندی کنید و هرکدام را در پوشه‌های مختلف بگذارید؛ مثلا من در وبلاگ‌ها ۵ اولویت درست کرده‌ام، بعضی از وبلاگ‌ها هستند که نباید مطالبش را از دست داد و باید در اولویت اول باشد و بعضی‌ها هم باید تفریحی خواند که در اولویت پنجم قرار می‌گیرند، البته علاوه بر این دسته‌بندی دسته‌بندی موضوعی هم دارم

- می‌توانید نوشته‌ها را بایگانی کنید و مانند دفترچه بعدا به آن‌ها رجوع کنید.

- اگر وبلاگ یا سایتی که دنبال می‌کنید حذف شود و یا حتی خود نویسنده مطلبی را حذف کند، باز هم شما آن مطلب و تصاویر آن را دارید.

- نرم‌افزار تلفن همراه یکی از ویژگی‌های شاخص است.

- می‌توانید کلیدواژهایی در گوگل دنبال کنید.

- می‌توانید مطالب‌ را در Pocket, Evernote, OneNote, Google Drive, Dropbox ذخیره کنید.

- می‌توانید در تنظیمات، دریافت ایمیل را فعال کنید تا هشدار‌های پست‌های جدید را دریافت کنید.

- می‌توانید در برنامه تلفن‌همراه مطالعه آفلان داشته باشید.

- صاحب وبلاگ نمی‌تواند شما را بلاک کند.

 و خیلی چیز‌های دیگر که من هنوز کشف نکردم. اگر شما استفاده می‌کنید و چیز جدید می‌دانید به من هم یاد بدهید!

 

برتری‌های دنبال‌کنندگان بیان:

- اگر آدرس وبلاگ را تغییر داده‌شد، باز هم به آن دسترسی دارید برخلاف اینوریدر.

- در پنل وبلاگتان است و به راحتی دردسترس.

- محدودیت تعداد ندارد. در نسخه رایگان اینوریدر شما تا ۱۵۰ مورد را می‌توانید دنبال کنید که راه‌حل دور زدن آن حساب جدید باز کردن است؛ مثلا وبلاگ‌ها را با یک حساب دنبال کنید و سایت‌ها را با حسابی دیگر.

- بلاگ‌هایی که دنبال می‌کنید متوجه حضور شما می‌شوند و حس خوبی نسبت به شما و وبلاگ‌تان پیدا می‌کنند. البته شما با نظر گذاشتن هم می‌توانید این ضعفِ اینوریدر جبران کنید.

- موارد دیگر را شما بگویید که شاید من هم قانع شوم و به دنبال‌کنندگان بیان برگردم؟

 

مقدمه اول:
قبل از آنکه اینستاگرام مُد شود، بیان امکان دنبال کردن داشت ... و از وقتی که اینستاگرام در ایران رواج پیدا کرده است، اکثر فرهنگش را به فضا‌های دیگر هم برده است؛ مثلا همین فالو کردن که فضای بیان را هم به‌هم ریخته است. وبلاگ‌نویسان می‌فهمند چه می‌گویم. کافی است چرخی در نظرات وبلاگ‌ها بزنید، نظراتی که می‌گویند دنبالت کردم، دنبالم کن، توجه‌تان را به خود جلب می‌کند. و قس علی هذا دیگر فرهنگ‌ها اینستاگرامی.

مقدمه دوم:
آن زمانی که چالش درخواست ارتقا از بیان توسط آقای صفایی‌نژاد مطرح شد و تا حدی هم خوب استقبال شد، خیلی از پیشنهادات مربوط به بخش دنبال کنند‌گان بود. که خوب البته ظاهرا باید از بیان قطع امید کرد و همین که زنده است و همه‌ی خاطراتمان را پاک نکرده و با یک خدا‌حافظی حال‌مان را نگرفته باید تشکر کنیم.

مقدمه سوم:
بعضی خبرخوان‌ها هستند که امکانات جالبی دارند و تا حدی می‌توانند جایگزین این ویژگی دنبال کردن بشوند ولی در مجموع هر کدام نقص‌هایی دارند و هیچ‌کدام به صورت کامل انتظارات را برآورده نمی‌کنند و بعضی‌ها‌شان هم که چشم به جیب‌خالی ما دوخته بودند. یکی از خبرخوان‌هایی که نظرم را تا حدی جلب کرد https://www.inoreader.com/ بود که توی این پست یکی از وبلاگ‌نویسان بیان باهاش آشنا شدم ولی باز هم نتونستم جایگزین دنبال‌کننده‌های بیانش کنم.

مقدمه چهارم:
چند وقتی هست که همین خبرخوان اینوریدر نه تنها زبان عزیز فارسی را اضافه کرده و بلکه برای گوشی‌های هوشمند هم برنامه زده که به راحتی نمی‌توان کنارش گذاشت. در پستی دیگر تفاوت‌های اینوریدر با دنبال‌کنند‌گان بیان را می‌گم شاید شما هم مثل من تصمیم گرفتی به جای بیان از آن استفاده کنید.

 

نتیجه:
ببخشید که مقدمات طولانی شد و خسته‌تان کرد. نتیجه آن که اگر رشد نکنی و خودت را بالا نبری هر آن ممکن است که رها شوی. خدا ما را برای رشد کردن خلق کرده است. باید رشد کنیم. رشد در زمینه‌های مختلف.
در این فضای سرعتی که در جهان است حتی همین وبلاگ بیان که این‌قدر به آن دل بسته هستیم ممکن است روزی رها شود مگر نبود بلاگفا؟! پس اگر کسی به مدیران بیان دسترسی دارد بگوید که رها شدن‌شان نزدیک است.

گاهی انسان در «خود» احساس پوچی و اضطراب می‌کند. در چنین حالی اگر انسان علت آن را بداند می‌تواند آن را رفع کند وگرنه برای فرار از آن خود را سرگرم و مشغول چیزهای دیگری ساخته، از سرابی به سرابی و از دردی به دردی دیگر پناه می‌برد و از درد درونی و درمان صحیح آن غافل می‌شود، و مشکل همان‌طور باقی می‌ماند. به همین دلیل، برای درمان صحیح باید بدانیم ریشه پوچی‌ها و اضطراب‌ها چیست.

اگر احساس می‌کنی در میان دیوارهای بلندی زندانی شده‌ای که خودت برای خودت ساخته‌ای، و فکر می‌کنی که باید آن دیوارها را خراب کنی و «خودِ گمشده‌ات» را و معنی خودت را بیابی؛ 
آن‌گاه شاید بتوانی تا حدی به « خودِ اصیل‌ات» دست یابی و آرام آرام با او آشنا شوی و در آینه‌ی او، خود را بیابی.
وقتی به فکر یافتن خودت باشی می‌توانی خودت را بیابی...
 
مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛ هرکس «خود» را بشناسد، خدایش را شناخته است.
پس ما می‌توانیم از راه «خود» شناسی، به خداشناسی مطمئنی دست یابیم و از این طریق حقیقتِ «توحید»، «نبوت»، « معاد» و «امامت» را در جان خود روشن کنیم.
 
*شعری که در عنوان آمده از جناب مولانا است

قبلا در مورد پیوند‌های روزانه باهم صحبت کردیم، این چند وقت که فرصت خواندن بلاگر‌های عزیز کمتر به من دست داده است، اهمیت یک ویژگی دیگر از وبلاگ‌های تراز را دریافتم؛ تحت عنوان «آخرین مطالب»!

به خاطر ندارم که جعبه آخرین مطلب از چه زمانی در کنار وبلاگ‌ها خود را نشان داد، البته مهم هم نیست، آنقدر مسائل تاریخی دیگر زمین مانده و آنقدر تاریخ پژوه کم داریم که سهمی به وبلاگ نمی‌رسد !! :(

وقت‌تان را نگیرم؛ وقتی نوشته‌های یک وبلاگ برای‌تان مهم باشد و مهم باشد که مطالب او را از دست ندهید این جعبه آخرین مطالب به شما کمک می‌کند، البته می‌توان به صفحه اول وبلاگ رفت تمام مطالب را دید، امّا این جعبه آخرین مطالب چند مزیت دارد؛

اولا شما تمام عنوان‌های چند پست آخر نویسنده را یک جا می‌بینید و به راحتی می‌توانید تصمیم بگیرید و بفهمید که کدام پست را باید بخوانید.

دوما بعضی از مطالب هستند که به انتخاب نویسنده محترم وبلاگ در صفحه اول نمایش داده نمی‌شوند،‌ و شما آن‌ها را از دست نمی‌دهید.

سوما این که ممکن است خواننده‌ای تصادفی با وبلاگ شما برخورد کرده باشد و با خواندن عنوان‌های دیگر مطالب جذب آن‌ها هم شود.


از جعبه آخرین مطالب بگذریم؛ تا به حال برای شما هم پیش آمده است که مطالب وبلاگی را دنبال کنید که در زمینه‌های مختلف می‌نویسد ولی شما تنها به خاطر یک موضوع از یادداشت‌های نویسنده مطالب را دنبال کنید؟ مثل وبلاگ من که در باب هر چرت و پرتی که به ذهنم آمد می‌نویسم، از نویسندگی، وبلاگنویسی، مطالعه، معرفی کتاب، فیلم، موسیقی و... دل‌تان می‌خواهد که در این وبلاگ‌ها یک جعبه‌ای قرار داشت که آخرین مطالب در موضوع خاص را نمایش بدهد؟ مثلا وبلاگ میرزا مهدی عزیز را نگاه کنید؛ جعبه‌ای در کنار مطالب هست که آخرین مطالب طنز را برای شما نمایش می‌دهد.

اگر شما هم صاحب وبلاگی بودید که خواستید به بعضی از مطالب‌تان توجه بیشتری شود، پیشنهاد می‌کنم از ویژگی «نشانه‌ها» استفاده کنید. آموزش بیشتر را چون دوست عزیزم حسن‌آقا در وبلاگش آورده به آنجا ارجاعتان می‌دهم.

 فکر تو همیشه به دنبال مهم‌ترین کارى خواهد بود که آن را یافته. اگر تمرکز ندارى، از همین کشف کن که تو کارى مهم‌تر براى خود سراغ دارى، پس یا به آن بپرداز و یا اهمیت کارى را که به آن مشغول هستى، براى خودت تحلیل کن تا فکرت با تو همراه شود که در این لحظه و با این بینش تو مى‌توانى سریع و صحیح حرکت کنى. 

(استاد و درس / علی صفایی حائری)

برای تکمیل کردن آرشیو پیوند‌های روزانه وبلاگم، سری زدم به قسمت پیوند‌های روزانه در پنل وبلاگم تا هم آرشیو را تکمیل کنم و هم تاریخ گذشته‌ها را حذف کنم. امّا دو نکته ذهنم را مشغول خود کرد، نکته اول را در پست بعدی می‌گویم، امّا نکته دوم؛ اینکه بلاگر بودن به صرف وبلاگ داشتن نیست. حتی به نوشتن در وبلاگ هم نیست، برای بلاگر شدن باید به کار‌هایی ملزم باشید از جمله پیوند‌های روزانه. البته این که می‌گویم باید به پیوند‌های روزانه ملزم باشید قانون نانوشته‌ای است که برای ما بلاگستانی‌های عهد پارینه سنگیِ دههشتاد و اوج وبلاگنویسی ایران به اندازه‌ی خود پست گذاشتن مهم‌ بود. امّا حالا چی ؟؟

از ظاهر وبلاگ‌ها پیدا است که یا اصلا با این قابلیت آشنایی ندارند و پیوند‌های روزانه را با پیوند‌ها اشتباه گرفته‌اند و یا اینکه از آن برای تبلیغ پست‌های خود استفاده می‌کنند. شما بگردید در وبلاگ‌ها به صورت انگشت شمار وبلاگی را می‌یابید که در پیوند‌های روزانه لینک مطالب مورد پسندش را گذاشته باشد!
و آنچه ذهن مرا به خود مشغول کرده است این است؛ خوب برادر من اگر پیوند روزانه نمی‌گذاری حداقل چرا وقتی وبلاگی را می‌خوانی و می‌بینی که پیوند روزانه دارد چرا زحمت کلیک کردن به خود نمی‌دهی؟

تو وقتی وبلاگی را می‌خوانی و مطالبش برایت جالب است، احتمال دارد آنچه او خوانده و برای تو در پیوند‌های روزانه قرار داده است هم برایت جالب باشد!

مگر آنکه بگویید ما همه ملزم به کلیک‌نوازی پیوند‌های روزانه هستیم و مشکل از سیستم آمارگیری بیان است، که بعید به نظر می‌رسد!

 

عزیزان بیایید از این به بعد از قابلیت پیوند‌های روزانه، هم استفاده کنیم و هم استفاده کنیم!! 

استفاده اول لینک کردن مطالب مورد پسند است و استفاده دوم کلیک کردن روی پیوند‌ها است.

 

یکی از عادت‌هایم این است که وقتی دنبال‌کننده‌ی جدیدی اضافه می‌شود، به وبلاگش سر بزنم. تا اولا هم مخاطبم را بشناسم و دوما فضای وبلاگش را ببینم و چند‌تایی از پست‌هایش را بخوانم، شاید پسندیدم و دنبالش کردم.

یکی از وبلاگ‌ها را  طبق همین عادت باز کردم که به این جمله برخوردم : ...خواهشا اینجا رو اینستا نکنید. (+)

این جمله باعث شد به فکر فرو بروم، مخصوصا که چند روز قبل را روز وبلاگنویسی نامیده‌اند و وبلاگ‌نویسان این روز را به یک دیگر تبریک می‌گویند و در مورد وبلاگنویسی پست می‌گذارند.

 

به نظرتان این خود ما وبلاگ‌نویسان نیستیم که باعث افول بلاگستان فارسی شده‌ایم؟ آیا خودمان نیستیم که ضربه زدیم؟ اصلا برای چه وبلاگ‌نویس شدیم؟ برای آنکه توجه دیگران را به خود جذب کنیم؟ برای جبران کمبود‌های عاطفی که ناشی از کم توجهی است؟ یا برای تفریح و بی‌کار نبودن؟ اگر غیر این است پس چرا وبلاگ را به اینستا و دیگر شبکه‌های اجتماعی تبدیل کردیم؟ چرا هر کاری می‌کنیم تا بازدید زیاد داشته باشیم؟ هر وبلاگی را دیدیم دنبال می‌کنیم، که او هم ما را دنبال کند؟ اصلا چرا به دنبال فالور هستیم؟  می‌خواهید سامانه‌ای راه بیندازیم که مثل اینستا فالور و لایک برای وبلاگ بفروشد؟ مگر هدفمند وبلاگنویسی نمی‌کنید؟

 

بیایید خودمان کمی به فکر خودمان باشیم. بیایید تنها کسانی را که می‌خوانیم، دنبال کنیم. و اگر قرار شد نظری ذیل پستی بگذاریم، نخواهیم خودخواهی و خودپسندی مان را نمایان کنیم و یا اینکه ذیل نظرات تبلیغ وبلاگ کنیم.

 

 

* رابطه این بیت از مولانا با پست رو فهمیدید؟

این پست به مناسبت روز وبلاگنویسی بود البته با تاخیر


مهم‌ترین راه رشد و افزایش قدرت قلم، مطالعه است. با تنبلی و کم‌خوانی و دوری از کتاب هیچ‌کس رشد نخواهد کرد. من این را قول می‌دهم.


امّا یک نکته مهم این است که در هنگام مطالعه فیش‌برداری کنید! بله با یادداشت‌برداری و فیش‌برداری لحن نویسندگان را تمرین کنید. این تمرین کردن بسیار مهم است، مخصوصا در هنگام مطالعه و فیش‌برداری؛ چرا که شما به‌واسطه این تمرینِ لحن نویسندگان، کلیدواژه‌های آن‌ها را می‌آموزید. آنگاه شما کلیدواژه‌های یک متفکر را آموخته‌اید و با تمرین می‌توانید آن‌ها را برای خود ملکه کنید، و اگر شما از چند متفکر بیاموزید، منبع جامعی از کلیدواژ‌های متفکرین را در اختیار دارید. مثلا از مرحوم جلال آل‌احمد و یا شهید آوینی و از این قبیل افراد که دارای سبک هستند، می‌توانید بسیار بیاموزید.


اهل قلم؛

       قلم شبیه قاشق نیست! 

بدون قاشق هم می‌شود غذا خورد، امّا بدون قلم نمی‌توان از حیات کامل برخوردار بود. یا باید بخوانی و یا باید بنویسی والّا اهل قلم نخواهی بود و اهلیت حیات نخواهی داشت. 

خدا قلم را آفرید و خود بهترین استفاده را از آن کرد و سرمشقی برای بهره‌ بردن از قلم قرار داد.

حجت السلام و المسلمین علیرضا پناهیان

می‌گویند : با یک مداد معمولی می‌توان ۵۸ کیلومتر خط کشید.

برای همین بعضی از نوشته‌هایم را با مداد می‌نویسم، چرا که می‌خواهم بدانم چند کیلومتر کاغذ خط خطی کردم!

و این باعث امید‌واری است که آدم بداند چندین کیلومتر نوشته است، وقتی مقیاس اندازه‌گیری بزرگ باشد و عددی بزرگ کنارش باشد آدم احساس می‌کند که به جایی می‌رسد و موفقیت در انتظارش است و فقط باید کمی صبر و تحمل داشته باشد، موفقیت خود به سویش می‌دود.

البته حواسمان باشد که مغرور هم نشویم!

وقتی خدا به قلم قسم می‌خورد، چرا ما دوستش نداشته باشیم؟ مگر نه این است که به آنچه مهم و دوست داشتنی است، قسم خورده می‌شود؟
پس وقتی قلمی به رنگ خون در آید، مگر می‌توان عاشقش نشد؟

جمله‌‌ی زیر که قسمتی از آن در عنوان قرار دارد، از قلمی است که به رنگ خون درآمده است؛
حلقوم‌ها را می‌توان برید، امّا فریاد‌ها را هرگز
فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، تا ابد جاودانه است.

شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی

پیشنهادم به همه کسانی که دوست دارند در راستای تقویت قلم و نویسندگی شان گامی بردارند، خواندن کتاب های این شهید بزرگوار است. با خواندنشان قلمتان نازنین می شود. امیدوارم همگی‌مان توفیق خواندنشان را پیدا کنیم.

لغزش‌ها و خطاهای دستوری از دیگر غلط‌های انشایی است. شماری از این غلط‌ها رواج بیشتری یافته‌اند و به همین دلیل لازم است دربارهٔ آن‌ها بیشتر بدانیم:


۱. «را» پس از فعل

«را» علامت مفعول صریح یا بی‌واسطه است و قرارگرفتن آن پس از فعل یا هر کلمهٔ دیگری که نقش مفعولی ندارد، خطاست.

غلط: نباید خدایی که دوستمان دارد را معصیت کنیم.

درست: نباید خدایی را که دوستمان دارد، معصیت کنیم.


۲. جدایی میان «را» و مفعول

میان «را» و مفعول صریح نباید فاصله بیفتد؛ حتی متمم‌ها و وابسته‌های مفعول هم باید بعد از «را» بیایند.

غلط: استقلال پاکستان از هند را چگونه تفسیر می‌کنید؟

درست: استقلال پاکستان را از هند چگونه تفسیر می‌کنید؟ 


۳. «را» پس از فاعل

«کتابی که تازه خریده بودم، گم شد.»

در این جمله «کتاب» نهاد جملهٔ پایه است و نباید بعد از آن «را» بیاید. اما ممکن است کسی گمان کند «کتاب» جرء جملهٔ پیرو و مفعول «خریدم» است. در این صورت آن را این‌گونه خواهد نوشت: «کتابی را که تازه خریده بودم، گم شد.»


۴. تطابق اجزای جمله

برخی از قواعد مربوط به هماهنگی اجزای جمله به این شرح است:


یک. مطابقت: همسانی یا ناهمسانی فعل با نهاد از حیث مفرد و جمع، پیرو قاعدهٔ زیر است:

اگر نهاد مفرد باشد، فعلش را نیز مفرد می‌آوریم؛ مانند: «بهروز آمد.» گاهی از باب احترام، برای نهاد مفرد فعل جمع می‌آورند؛ مانند: «استاد گفتند… .»

اگر نهاد جمع جاندار بود، فعل را نیز جمع می‌آوریم؛ مانند: «دانشمندان معتقدند… .»

اگر نهاد جمع غیرجاندار بود، در فعل آن دو وجه جایز است: مفرد و جمع؛ یعنی هم می‌توان گفت: «فرش‌ها سوخت» و هم می‌توان گفت: «فرش‌ها سوختند.»

         اگر فاعل جمع غیرجاندار بود اما به‌مثابهٔ جاندار، فعلش را باید جمع آورد؛ مانند: «فرش‌ها مظلومانه سوختند.» نسبت‌دادن ظلم به آتش و مظلومیت به فرش‌ها نشان از آن دارد که آن دو را جاندار انگاشته‌ایم.

اسم جمع مانند ملت، حزب، لشکر، نسل، فرقه و قوم، حکم مفرد را دارد؛ مانند: «ملت ستم‌دیدهٔ ایران، بیشترین زیان را از خودکامگان دیده است.»


دو. تناسب: گاهی میان نهاد و گزارهٔ آن هیچ تناسبی نیست؛ به‌مثل کسی که می‌گوید: «زادگاه او ایران است؛ اما اکنون در خارج زندگی می‌کند.» گویا گوینده توجه ندارد که گزارهٔ دوم تناسبی با نهاد جمله ندارد؛ زیرا در این جمله یک نهاد (زادگاه) و دو گزاره (است و زندگی می‌کند) وجود دارد. درست آن است که بگوییم: «زادگاه او ایران است؛ اما وی اکنون در خارج زندگی می‌کند.»


سه. خطا در تشخیص فاعل: اگر فاعلِ مفرد به مضاف‌الیهِ جمع اضافه شود، فعل را باید مفرد آورد و نباید به جمع‌بودن مضاف‌الیه توجه کرد.



۵. ناهم‌زمانی افعال

زمان افعال یک جمله باید یکسان باشد. در جملهٔ زیر دو جمله وجود دارد و زمان هریک غیر از دیگری است: «انتظار مردم از مسئولان این است که پس از این حادثهٔ تلخ، بی‌درنگ آستین همت بالا می‌زدند.»

نیمهٔ اول جمله زمان حال دارد و نیمهٔ دوم زمان ماضی؛ در حالی ‌که باید برعکس باشد؛ این‌گونه: «انتظار مردم از مسئولان این بود که پس از این حادثهٔ تلخ، بی‌درنگ آستین همت بالا زنند.»



۶. عطف فعل وصفی

در زبان فارسی نوعی فعل وجود دارد که صرف نمی‌شود و برای همهٔ شخص‌ها و زمان‌ها به‌شکل «صفت مفعولی» می‌آید. شخص، زمان و وجه فعل وصفی، از فعلی معلوم می‌شود که پس از آن می‌آید؛ مانند:

«او به دانشگاه رفته، در رشتهٔ ریاضی تحصیل کرد.»

«من به دانشگاه رفته، در رشته ریاضی تحصیل کردم/ خواهم کرد/ می‌کنم.»


فعل وصفی احکامی ویژه دارد که برخی از آن‌ها به این قرار است:

یک. از فعل وصفی فقط در زبان نوشتاری استفاده می‌شود و استعمال آن در زبان گفتاری شایسته نیست؛ زیرا فعل وصفی عبارت را خشک و رسمی می‌کند.

دو. در زبان نوشتاری نیز باید از فعل وصفی بسیار کم استفاده کرد.

سه. بعد از فعل وصفی نباید «واو عطف» بیاید. مثلاً نمی‌توان نوشت: «او به دانشگاه رفته و در رشتهٔ ریاضی تحصیل کرد»؛ زیرا فعل «کرد» قابل عطف به فعل «رفته» نیست.


خلاصه شده از کتاب بهتر بنویسیم

توسط سید جواد

کلمات فارغ از معنایی که دارند، سه گونه‌اند: 

۱. دارای بار مثبت؛ ۲. دارای بار منفی؛ ۳.خنثی 

این باری که افزون بر معنای کلمات در دل‌ معانی آن‌ها خوابیده است، ما را مجبور می‌کند که این کلمات باردار را در هر جایی به کار نبریم.


به مثال‌های زیر توجه کنید:

انتظار: مثبت
پاداش: مثبت
جاودانه: مثبت
جعل: منفی
برخورداری: مثبت
توجیه: منفی
فراوان: مثبت
عجم: منفی
غلط‌کردن: منفی
درخور: مثبت
کله: منفی
شکنجه: منفی
قلم‌فرسایی: منفی
قصد: خنثی


شما هم مثال بزنید!



از جمله خطا‌های انشایی در هنگام نوشتن، ریختن کلمات فارسی در وزن‌ها یا قالب‌های بیگانه است؛ اما وارونهٔ آن، یعنی ریختن واژه‌های غیرفارسی در شکل‌ها و قالب‌های فارسی، درست و بلکه پسندیده است. بنابراین کلماتی مانند فرمایشات، پیشنهادات، گزارشات، داوطلبین و بازرسین نادرست است؛
 زیرا «ات» و «ین» از ادات جمع عربی است و تنها کلمات عربی را می‌توان با آن‌ها جمع بست. 

جمع مکسر نیز همین حکم را دارد. وقتی کلمه‌ای را که ریشهٔ فارسی دارد، به‌بهانهٔ جمع‌بستن می‌شکنیم، آن را از شکل فارسی درآورده‌ایم. بر این پایه جمع «دفتر» همان «دفترها» است، نه «دفاتر». جمع «ترک» «ترک‌ها» است، نه «اتراک» و جمع «بندر» «بندرها» است، نه «بنادر».

و همچنین افزودن علائم غیرفارسی، مانند تشدید و تنوین، بر کلمات فارسی جایز نیست؛ زیرا تحمیل قالب غیرفارسی بر واژهٔ فارسی است. مثلاً شکل صحیح کلمهٔ «دوم» و «سوم» بدون تشدید واو است؛ برخلاف «اوّل» که عربی است و تشدید می‌پذیرد. همچنین ورود تنوین بر همهٔ کلمات فارسی ممنوع است.

پس همانگونه که در فرهنگ باید اصالت خود را حفظ کنیم، و غرب زده نشویم، در نوشتن هم باید اصالت زبانی خود را حفظ کنیم و کلمات زیبای زبان شیرینمان را در قالب‌های خارجی نریزیم.


شما هم با این استفاده از قالب‌های بیگانه برخورد داشته‌اید؟

می‌توانید چند مثال بیاورید تا بهتر بتوانیم از این خطا دوری کنیم؟

غلط دوم انشایی گرته‌برداری یا گرده‌برداری یا عکس‌برداری است

معنای لغوی گرته‌برداری در فرهنگ لغت معین این چنین آمده است: طراحی چیزی به کمک گرده (یا خاکه)، زغال و ...

در اصطلاح یعنی برگرداندن جزءبه‌جزء ترکیب‌های غیرفارسی به فارسی؛ بدون اینکه ترکیب حاصل، مطابق دستور یا دیگر هنجارهای زبان فارسی باشد. 

ترجمه‌های مکانیکی و شتاب‌ز‌ده و تعاملات فرامرزی منشأ اصلی این‌گونه خام‌نویسی‌ها است. اکثرا مترجمان ناشی و تازه کار دچار این اشتباه می‌شوند و  زبان فارسی را پر از عبارات و آمیزه‌های فارسی‌نما و بدقواره می‌کنند. 

به مثال‌ها توجه کنید تا آشکار شود که زبان فارسی چه اندازه دچار این اشتباه شده است؛

روی کسی حساب‌‌کردن: به کسی امید بستن، چشم به یاری کسی داشتن.

روی کسی حساب‌‌کردن:  چشم به یاری کسی داشتن، به کسی امید بستن.

حمام‌گرفتن: حمام‌کردن.

نقطه‌نظر: دیدگاه


نکته: برخی از مصادیق گرته‌برداری را دیگر نمی‌توان از مجموعهٔ واژگانی زبان فارسی بیرون کرد؛ مانند «راه‌آهن» یا «سیب‌زمینی» که کوشش برای حذف آن‌ها بیهوده است. 


در نظر نویسنده کتاب بهتر بنویسیم از گرته‌برداری‌های زیر باید دست کشید:

فکرکردن به‌معنای گمان کردن؛
فهمیدن کسی؛
به‌تماشانشستن؛
دریافت‌کردن؛
نقش‌داشتن؛
درس‌گرفتن؛

زیرسؤال‌بردن.

به نظر شما چه کلماتی دچار اشتباه گرته‌برداری شده است؟

می‌توانید مثال بزنید؟

بر هیچ کس پوشیده نیست که قلم به دستان باید سلامت و بالندگی زبان فارسی را با راه ندادن به واژه‌های بیگانه، حفظ کنند. امّا این پرهیز از واژه‌های غیرفارسی تا چه حد مجار و ممکن است؟ آیا می‌توان به بهانه‌ی فارسی‌نویسی به جای «کتاب» از «نسک» استفاده کرد؟ و یا «دُشماد» را در معنای «تصادف» به کار برد؟ و یا اینکه کلمه‌ی «زاب» را در معنای «صفت» نشاند؟

آیا کسی به خود جرئت می‌دهد که ادعا کند برای کلماتی از قبیل «دین»،«انسان»،«شهادت»،«کلاس»،«سینما»،«قانون»،«لنگر» و ... معادل فارسی می‌آورد که با جای گذاری آن‌ها، همان معانی و بارمعنایی فهمیده شود؟

این پرهیز از واژه‌های بیگانه نباید دچار افراط شود که به نامانوسی بینجامد؛ بلکه جایگزینی واژگان فارسی باید طبیعی و بدون تکلّف باشد.

در جایگزینی باید دقت کنیم که کلمه‌ی جایگزین تمام معنای کلمه‌ی بیگانه را داشته باشد که البته گاهی دچار تکلفی می‌شویم که استفاده از همان واژه‌ی بیگانه بهتر است.

و این نکته را هم باید مدنظر داشت که بسیاری از واژه‌های بیگانه، امروزه آنقدر مانوس هستند که استفاده‌ی از آن‌ها بهتر از به کار بردن خودی‌های نامانوس است. به طور مثال چگونه کلمه‌ی «قفس» که ریشه رونانی دارد، را می‌توان بیگانه شمرد؟

نکته‌ی دیگر اینکه برخی از کلمات، وجهه‌ی بین المللی پیدا کرده‌اند و معادل فارسی ندارند؛ مانند : رادیو، ویتامین، فیلم، موتور، و ... که استعمال آن‌ها مانند حضور ماشین‌های خارجی در خیابان‌ها است.


و از طرفی شمار کلمات بیگانه در فارسی به قدری زیاد است که حذف همه‌ی آن‌ها ناممکن است. به طور مثال کلمات زیر همه‌ از فرانسه به فارسی آمده‌اند:

کت، کتلت، کراوات، لامپ، لاستیک، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماشین، مانتو، مدال، مرسی، موزه، نمره، هال، ویرگول، سرویس، سالاد، دکتر، سانسور، آسانسور، سیمان، تابلو، املت، بلیت، پالتو، خاویار، سلول، فامیل، فلش، کپسول، کلاس، کوپن، کادر، کابل، فیش، فیبر، شانس، رفوزه، دیکته، دوش، دلیجان، پوتین، پلاک، سری، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کنتور، کنسرو، کنکور،بیسکویت و ... این فهرست بسیار طولانی است و طولانی‌تر از آن فهرست کلمات انگلیسی وارداتی به زبان فارسی است. فقط من نمی‌دانم چرا بعضی از با بدخواهی تنها به واژه‌های عربی بخصوص کلماتی که مرتبط به دین باشد، گیر می‌دهند. و البته گاهی هم از روی نادانی است.

افزون بر این واژه‌های غیرفارسی در زبان فارسی استفاده می‌شوند که معنای دیگری یافته‌اند که در زبان مبدا چنین معنایی نمی‌دهند و به نحوی خودی حساب می‌شوند و به راحتی نمی‌توان به آن‌ها گفت بیگانه. مثلا به جای کلمه‌ی انقلاب در زبان مبدا، از کلمه‌ی ثور استفاده می‌شود.


به هر حال در نثر معیار، جایی برای کلمات نامانوس نیست، حتی اگر فارسی باشد. و در فارسی کردن نوشتار خود و پرهیز از بیگانه‌ها کمال دقت را به کار برد تا دچار کج روی و افراط نشویم.

وقتی نگرانم، به پناهگاهم می‌روم.
هیچ نیازی به مسافرت ندارم. رفتن و پیوستن به قلمرو خاطرات ادبی‌ام کفایت می‌کند.
زیرا چه وسیله تفریحی شریف‌تر و چه همصحبتی سرگرم کننده‌تر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذت بخش‌تر از هیجانی است که کتاب خواندن نصیب انسان می‌کند؟!


نقل قول از یک کتاب که نمی‌خوام اسمش رو بگم!

قبلا هم گفته بودم که درست‌نویسی در دو عرصه‌ی املا و انشا، جامه‌ی معنا را به تن می‌کند. مهم‌ترین نکته در املا، چنانچه مهم‌ترین در نویسندگی نیز هست، تمرین و نوشتن است. بنویسید و خوش‌حال باشید که کسی غلط‌های شما را می‌گیرد!

همانگونه که در نویسندگی، درست‌نویسی مقدم بر ساده‌نویسی و زیبا نویسی است و باید ابتدا درست‌نویسی را بیاموزیم، در مقام یادگیری درست‌نویسی هم ابتدا به کلاس املا می‌رویم و سپس نوبت به زنگ انشا می‌رسد.
 دوستانی که کمی قلم روی کاغذ کشیده باشند متوجه هستند و می‌دانند که انشا چقدر ضرورت دارد. اصلا اگر حواسمان به غلط‌های انشایی نباشد، نیمی از درست‌نویسی‌مان لنگ می‌زند. و اگر به عنوان یک نویسنده درست‌ ننویسیم و یا در راه آموختنش تلاش نکنیم، کلاه‌مان پس معرکه‌ است. و اگر هنوز ضرورت درست‌نویسی را نیافته‌ای، به این مطلب مراجعه کن، شاید کمکت کند.

از مقدمات که بگذریم، سخن از انشا است. هنگامی که کلمه یا ترکیب چند کلمه را به نحوی استفاده کنیم که با یکی از قواعد دستوری ناسازگاری داشته باشد، و یا یکی از سنت‌های نوشتاری را زیر پا بگذاریم و یا با نوشته‌ی خود دست به تخریب طبیعت زبان فارسی بزنیم، دچار غلط انشایی شده‌ایم.
خطا‌های انشایی شدت و ضعف‌ دارد، یعنی بعضی از آن‌ها آنقدر فاحش است که مانند فحش ناموسی قابل چشم‌پوشی نیست، و برخی دیگر را می‌توان با آسان‌گیری از آن‌ها گذشت، ولی نباید به حدی برسد که منظور و مراد نوشته‌ را تغییر دهد و یا باعث اجمال و نامفهومی شود و درست‌نویسی را خدشه‌دار کند.
این خطا‌ها گاه در ساختار و ساختمان کلمه است و گاه در ساختار جمله و ترکیب. قصد جمع آوری همه‌ی این غلط‌ها را نداریم و اصلا ممکن هم نیست!
ولی مقداری اندک از آن‌ها را که هر دست به قلمی بدان نیازمند است را با هم مرور می‌کنیم؛ از جمله : استفاده از واژه‌های بی‌گانه، گرته‌بردای، استفاده از کلمات باردار، استفاده‌های بی‌معنا و نابجا و.... که به یاری خدا در پست‌های جداگانه به هریک پرداخته می‌شود و البته اگر حوصله خواندنِ کیبورد بازی‌های من را ندارید، می‌توانید به دو کتاب «بهتر بنویسیم» آقای رضا بابایی و «غلط ننویسیم» آقای نجفی رجوع کنید. و اگر کتاب دیگری هم می‌شناسید به من هم معرفی کنید!

اشتباهات املایی گاهی به خاطر عدم آشنایی با قوانین املای کلمات در ترکیب‌ها به وجود می‌آید.

به عنوان مثال و نمونه: « بیندازد » درست است؛ نه « بیاندازد » و یا « بیفتد » صحیح است؛ نه « بیافتد »؛ دلیل آن هم این قاعده است که هنگامی که الفِ مضموم و مفتوح، بین بای تاکید و فعل می‌آید، لازم است تبدیل به «ی» شود. برخلاف آن هنگامی است که الف مکسور است، که هیچ تغییری در املای کلمه رخ نمی‌دهد؛ مثل « بایست ».

غلط‌های املایی به شدت غلط‌های انشایی قلم را دچار اختلال نمی‌کند، و به شدت غلط‌های انشایی باعث کج فهمی یا سخت فهمی نمی‌شود. امّا برای وجه نویسنده بازتاب و عقبه‌ای ناگوار دارد. هرچند در بسیاری از موارد ممکن است اختلالی در فهم متن رخ ندهد، امّا مخاطب به شدت نسبت به نویسنده بدگمان می‌شود. 

خواننده با خود می‌گوید : «چگونه به حرف کسی که غلط املایی دارد، اطمینان کنم؟» هر چند این پرسش از سر دید عوامانه است، ولی خوب نمی‌توان هم از آن گذشت، چرا اکثر مواقع مخاطبین عوام و یا خواص عام‌زده هستند.


معمولا کلماتی که در املای آن‌ها اشتباه می‌کنیم زیاد نیست، مهم‌ترین آن‌ها در کتاب بهتر بنویسیم آقای رضا بابایی در صفحه ۷۶ آمده است، می‌توانید با رجوع به این قسمت املای صحیح این کلمات را برای قلم خود ملکه کنید.


برای آن که نمره املای‌مان ۲۰ شود لازم نیست اطلاعات وسیعی را به خورد مغزمان دهیم و زمان زیادی صرف کنیم! بهترین و مفید‌ترین راه برای بیمه کردن قلم از انواع غلط‌ها به خصوص غلط‌های املایی معاشرت با آثار بزرگان و نوشته‌های معتبر است؛ این انس با نوشته‌های پیشینیان باعث می‌شود که املای درست کلمه در جمله را ببینیم و ضمیر ناخودآگاه‌مان را اصلاح کند، و شیوه صحیح کلمه را در ذهن ما ثبت کند.

و راه دوم که راهی خودآگاه است مراجعه به فرهنگ‌نامه‌ها است؛ وقتی در صحّت کلمه‌ای شک کردی با مراجعه به لغتنامه از درستی اطمینان حاصل می‌کنی و با چند بار مراجعه ضبط صحیح آن کلمه در ذهنت نقش می‌بندد، و گاهی هم تنها با یک‌بار مراجعه این اتفاق رخ می‌دهد. البته این رجوع‌ها که گاهی هم ضرورت می‌یابد، باعث می‌شود که دامنه لغات‌مان هم زیاد شود.

و در باب شیوه‌ی خط فارسی در ابتدا امر می‌توان به مصوبات فرهنگستان اطمینان کرد.


شما برای تقویت املای خود از چه راهی استفاده می‌کنید؟


درست‌نویسی در دو زمینه معنا پیدا می‌کند: املا و انشا


املا: انتخاب درست حروف کلمات، با توجه به معنای مقصود

         نکته : مسئله "قطع و وصل" یا "فاصله و نیم‌فاصله" و موارد دیگر ویرایشی و تایپی، جزء مباحث درست‌نویسی املایی محسوب نمی‌شوند.

 این موارد به سلیقه و شیوه رسمی نویسندگان مربوط می‌شود، آن‌ هم در دوران‌های مختلف، متفاوت می‌شود. بنابراین مثل ترکیب ایخدا از لحاظ املایی کاملا صحیح است، اگرچه از نظر ویرایشی غلط است. ویا اینکه کلمه‌ی تحکیم را در معنای تثبیت به کار ببریم غلط املایی نیست، بلکه اشتباه ویرایشی است؛ چرا که تحکیم به معنای داوری است!

 

انشا: کلمه یا ترکیب را به نحوی به کار ببریم که با تمام قواعد دستوری سازگاری داشته باشد.


زیاده‌روی‌های بعضی از دوستان اهل ادب، از مهم‌ترین عوامل فرار نویسندگان جوان از درست‌نویسی است و آن را سخت و دشوار می‌پندارند.

با زیاده‌روی‌ها چنان دایره‌ی درست‌نویسی را تنگ می‌کنند که پرهیز از خطا را آنچنان سخت می‌کنند که اغلب عطایش به لقایش بخشیده می‌شود. پس بیایید با پاک کردن این تصور غلط از ذهن‌هایمان، با درست‌نویسی مهربان شویم. زبان‌شناسی نباید جایی برای افراط باشد، چنانچه نباید تفریط در آن راه یابد.

کتاب‌های بسیاری در زمینه‌ی درست‌نویسی منتشر شده است، اما به کدام می‌توانیم اعتماد کنیم؟

من تمام کتاب‌ها و مقالات را ندیده‌ام، ولی بنظرم دو کتاب‌ هستند که ظاهرا دچار این افراط و تفریط‌ها نشده‌اند و بیشتر سعی می‌کنم از این کتاب‌ها برای‌تان بنویسم؛ غلط ننویسیم / ابوالحسن نجفی - بهتر بنویسیم / رضا بابایی


شما چه کتاب‌هایی در زمینه درست‌نویسی می‌شناسید؟


بعضی‌ها معتقدند که درست‌نویسی نیاز به استدلال ندارد. و یا حداقل ترجیح درست‌نویسی نیازمند اثبات نیست. و بعضی هم برخلاف آن‌دیگری، می‌گویند که اگر اثبات شود و استدلال بر درست‌نویسی بیاوریم، دیگر این‌ همه عذاب برای دانش‌آموزان درست‌نویسی در آموختن نیست. و حداقل دشواری‌ها، راحت‌تر تحمل می‌شود! 

من نه این طرفی هستم و نه آن طرفی ! اما این را می‌فهمم که این ریاضت نگارشی فایده دارد و شاید ذکر چند فایده، بی‌فایده نباشد!

مهم‌ترین آن: شما به صورت صحیح منظورتان را به مخاطب می‌رسانید، و البته روان و واضح؛ مگر نه این است که از نوشته‌هایتان توقع دارید که آنچه در فکر شما جریان دارد را به فکر مخاطب‌تان هم برساند؟ خوب برای آنکه مخاطب‌تان منظور شما را اولا بفهمد و ثانیا صحیح و درست بفهمد، شما نیازمند آن هستید که درست بنویسید تا او هم درست بخواند و بفهمد.


فایده دیگر آنکه : به وحدت زبانی نزدیک می‌شویم؛ هرچند وحدت مطلق و آرمانی ممکن نیست و لازم هم نیست، امّا نباید اختلاف و پریشانی آنقدر زیاد باشد که فارسی‌نویس‌ها نسبت به یک دیگر بی‌گانه باشند، به نحوی که هرکدام متعلق به فرهنگ و زبانی جدا هستند. بله نمی‌توان از همه توقع داشت که یکسان بنویسند، امّا این که از محوری واحد دور نشوند هم توقع زیادی نیست!


فایده‌ای که دیگران گفته‌اند : حفظ و صیانت از مرز‌های زبانی و فرهنگی کهن ایران؛ همانگونه که باید میراث فرهنگی را حفظ کرد، باید نسبت به زبان  وفرهنگ‌مان هم غیرتمند باشیم.

شما چه فایده‌هایی برای درست‌نویسی قائل هستید؟

درست‌نویسی برخلاف زیبا‌نویسی نیاز به استعداد خاصی ندارد، بلکه با یادگیری قواعد عام و اصلی می‌توانی دست به کار شوی.

می‌توان با مطالعه یک کتاب جامع که البته زیاده روی نکرده باشد، از بیشتر خطا‌های زبانی و نگارشی در امان بود. البته واضح است که صرف مطالعه برای درست و استوار نوشتن کافی نیست، بلکه باید تمرین کرد تا ملکه شود. و البته این ملکه شدن با رجوع‌ها در هنگام نوشتن رخ می‌دهد؛ یعنی تو در حال نوشتن هستی، و شک می‌کنی که این قاعده را درست نوشتی یا نه؟ با یک رجوع نه تنها به صورت صحیح می‌نویسی، بلکه آن قاعده و نکته‌ی درست‌نویسی را در حافظه خود ذخیره می‌کنی. و  اگر هم از مطالعه قبلی نکات و دستور‌های نگارشی و زبانی در ذهنت حضور دارد که بهتر و بدون مراجعه می‌نویسی. 


پس با مطالعه یک کتاب جامع که زیاده روی نکرده باشد، می‌توانی اولین قدم را در درست نویسی برداری. و قدم آخر تمرین است. همین دو گام برای درست‌نویسی کافی است. بله قبول دارم که گام‌های بزرگی است ولی درست‌نویسی هم مهم است.


درست‌نوسی همان زنگ املا و انشا در مدرسه است. وبعد‌ها هم که بزرگ‌تر شدیم، نامش شد دستور زبان.

مثل اکثر چیز‌هایی که در مدرسه به زور به خورد ما می‌دهند، این مورد هم یا یادنگرفتیم، و یا هم فراموش کرده‌ایم. نادرا مثال نقض پیش می‌آید. شما که آن مثال نقض نیستید؟؟


و البته این قواعد و دستور زبان‌ها هم در تطور تاریخی، تغییرات داشتند، مثلا در دوره‌ای می‌گفتند خوشحال را سر هم بنویس، و در دوره‌ای دیگر می‌گفتند که باید جدا نوشته شود. من خودم گرفتار این مسئله بودم، که در راهنمایی چیزی درس می‌دادند، که در دبیرستان خلاف آن را در سر ما فرو می‌کردند. ولی خوب در این بازه‌ی زمانی که در آن گذران عمر می‌کنیم، تاحدی یک مجموعه از این قواعد مورد قبول همگان واقع شده، که در ابتدای نویسندگی بهتر است از مرز آن‌ها تجاوز نکنیم، البته  عامدا منظور است، وگرنه گاهی فراموش می‌کنیم، و گاهی اصلا جاهل هستیم و نمی‌دانیم. مثلا شما اگر همین چند خط من را برگردید شاید متوجه اشتباهات من هم بشوید. چراکه من هم مانند شما در حال آموختن هستم، و خیلی از قواعد را نمی‌دانم،‌ و آنچه که می‌دانم یا فراموش کرده‌ام و یا اینکه ملکه نشده است. و بهترین راه برای ملکه شدن و جلوگیری از فراموشی تکرار و تمرین است، همین. البته باید قبل از آن بدانیم و از جهل بیرون بیاییم. و بعد با تکرار و تمرین درست نویسی را برای قلم‌مان ملکه کنیم، که ناخودآگاه صحیح و بدون غلط بنویسیم.

به نظرم این یک قله برای درست‌نویسی است که باید به عنوان هدف در مقابل ما خودنمایی کند، و ما به آن فکر کنیم و در رسیدن به آن تلاش کنیم. اینکه تو ناخوداگاه درست بنویسی. 

به نظرتان این توقع زیادی است و باید کمی کوتاه آمد؟ و یا اصلا نه کم هم هست؟




واضح است که قلم نماد نویسندگی و نوشتن است، همانگونه که قلم سه حرف دارد، نویسندگی هم سه بخش دارد؛ بخش تئوری، بخش تمرین و عمل، بخش مطالعه و تفکر.

و کسی که می‌خواهد اهل قلم باشد چاره‌ای ندارد جز اینکه به این سه بخش مشغول باشد!

باز هم خدا را شکر که این سرویس وبلاگ‌دهی بیان، مثل خیلی از سرویس‌ها یک باره قطع نشده و بدون خواندن آهنگ خداحافظی، نرفته است. خداییش دمشون گرم.

تا مدتی هم رشد خوبی هم در زمینه خدمات‌رساتی و هم زمینه جذب کاربر داشت؛ امّا از زمانی که گوشی‌های هوشمند فراگیر شد و به تبع آن شبکه‌های اجتماعی، در هر دو زمینه رکود چشم گیری پیدا کرد تا حدی که برای عید امسال وبلاگ‌های برتر سال قبل را معرفی نکردند. آدم احساس می‌کند تعطیل کرده‌اند و رفته‌اند و کسی در شرکت نیست، فقط سیستم‌ها را خاموش نکردند!


وقتی پست آقای صفایی‌نژاد در مورد پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ» را  خواندم آنچنان ترقیب نشدم که در آن شرکت کنم، راستش را بخواهید احساس می‌کنم آنچنان موثر نیست! ولی دوستان امیدوار هستند و من هم خیلی خوشحال می‌شوم که امیدشان ناامید نشود.

ولی وقتی حسن آقا من رو دعوت به این چالش کرد، از آن‌جایی که عادت ندارم به این راحتی‌ها محبت‌ها را رد کنم، مخصوصا اگر در عنوان دعوت باشد؛ تصمیم گرفتم در پویش شرکت کنم. به امید آنکه موثر واقع بشود.


از مجموعه بیان در راستای توسعه خدمات وبلاگ، درخواست‌های خود را به شرح زیر مطرح می‌کنم:

۱. امکان پاسخ دادن به نظرات کاربران توسط بازدید کنندگان تا چند پاسخ

۲. امکان لایک کردن نظرات

۳. امکان تهیه نسخه پشتیبان

۴. امکان پیوست مطالب مرتبط بر اساس برچسب ها و انتخاب توسط نویسنده

۵. قابلیت اشتراک گذاری مطالب در شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها

۶. ابزار نظر سنجی؛ هم به صورت باکس جداگانه و هم درون پست‌ها

۷. امکان جابجایی جعبه‌ها و باکس‌های کنار وبلاگ برای کسانی که آشنایی با کد نویسی ندارند

۸. رفع مشکل نظر دادن در وبلاگ های که دامنه اختصاصی دارند (برای نظر دادن باید مجددا وارد بیان شد که جدا از اتلاف حجم و زمان، احتمالا باعث کاهش مشارکت در نظردهی می شود)

۹. رفع مشکل لینک دهی به متن نظر (ابزار دادن لینک به بخشی از نظر وجود دارد ، اما کار نمی کند)

۱۰. اعلام حضور مخاطبان که بدونیم کیا هستن کیا فقط دنبال می کنن

۱۱. مشخص باشه کیا رای مثبت و کیا رای منفی میدن


از تمام دوستانی که محبت می‌کنند و از خوانندگان این وبلاگ هستند دعوت می‌شود که در این چالش شرکت کنند،‌شاید با زیاد شدن کمیت، امید در تاثیر گذاری باشد. حتی اگر درخواست تکراری هم دارید باز هم تکرار کنید، در تاثیر گذاری موثر است!

و از آنجایی که به قول حسن‌ آقا این دعوت خصوصی حس خوبی ایجاد می‌کند و من همین حس را تجربه کردم، از دوستان زیر دعوت می‌کنم تا علاوه بر ایجاد حس خوب، شور شرکت در پویش زیاد شود :

سربازعقل - حاج مهدی - سید جواد - طلبه‌ی اُمنفی - جناب منزوی - رئوف - مهرجان (یک معلم) 

و همچنین صاحبان وبلاگ‌های :

خورشید شب - بلاگی از آن خود - خاطرات زندگی یک نویسنده - دارالمجانین

آماری که از کشور‌های غربی تهیه کرده‌اند، می‌گوید: بیش از ۹۰ درصد استفاده‌ از کامپیوتر جهت سرگرمی با بازی‌های رایانه‌ای است!


فرهنگ غرب که راه آسمان را به سوی خود بسته و راه پرکردن تنهایی خود با معنویت را گم کرده است، کامپیوتر می‌سازد؛ چون می‌داند در آن فرهنگ سخت نیاز به چنین سرگرمی دارد. لذا قابل پذیرش می‌شود و پیرو آن در هر قومی هم که مبتلا به روح غربی شد، قابل پذیرش می‌شود. و بعد از مدتی با زندگی انسان‌ها طوری گره می‌خورد که دیگر فرصتی برای پرکردن تنهایی‌ها از طریق ارتباط با عالم معنا برایشان نمی‌ماند.

منبع: تمدن‌زایی شیعه / اصغر طاهرزاده / ص۳۸۶


پی‌نوشت:

برای فهمیدن آنچه در این چند خط آمده لازم است اصل کتاب خوانده شود، که اگر خواستید می توانید با کلیک‌نوازی روی نام کتاب، آن را دانلود کنید و بخوانید. 

از وقتی این قسمت را خواندم، فکری ذهنم را به خود مشغول کرد، که از دلایل کم رنگ شدن حضورم در وبلاگ است؛ اینکه شاید وبلاگ‌نویسی من هم این گونه باشد؛ یعنی چون سخت نیاز به سرگرم شدن دارم و راه‌ها را به روی خودم بستم، به وبلاگ روی آوردم. و برای موجّه جلوه دادن کارم دلیل تراشی کردم!! 

و حتی خیلی از کتاب‌خوانی‌هایم!!!


به نظرتون چقدر از وبلاگ‌نویسی‌هامون سرگرمی و یه نوعی بازی به حساب می‌یاد؟

همه ی افرادِ خانه ی ما، وقتی میخواهند بخوابند حتما یک کتاب کنار دستشان است هرشب در حالِ مطالعه خوابشان می برد . من فکر میکنم همه ی خانواده های ایرانی باید اینگونه باشند، توقع من این است.

 (مقام معظم رهبری ۲۶ اردیبهشت ۷۴ ) 

کتابسرا یا کبابسرا؟ 

میزان اهمیت ما به شکم و مغزهامون از مقایسه تعداد کتابسراها و کبابسراهای شهرمون مشخص میشه.

 افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت می دیم تو کله پاچه فروشیه، اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!

گیله مرد

من کتاب «بینوایان» او را اوّلین بار در همان دوره نوجوانی از کتابخانهآستان قدس گرفتم. البته همه آن را نخواندم؛ مقداریش را خواندم. یکی دو بار بعد از آن هم تمامش را خواندم.» ۷۶/۱۱/۱۴ 

«ویکتور هوگو یک نویسنده‌ی معمولی نیست. واقعاً به همان معنایی که ما مسلمانان «حکیم» را استعمال می‌کنیم و به‌کار می‌بریم، یک حکیم است و بهترین حرفهایش را در «بینوایان» زده است. «بینوایان» هم یک کتاب حکمت است و به اعتقاد من، همه باید «بینوایان» را بخوانند.» ۷۲/۶/۲۹


سخنان رهبر انقلاب در مورد هوگو و بینوایان


پی‌نوشت: 

آدم عشق می‌کند رهبری دارد که اهل کتاب است، آن هم به معنای تمام کلمه

بعضی وقت‌ها کتابی در نیمه راه رها می‌شود، و تا مدت‌ها بعد سراغی از دیگر کتاب‌های آن نویسنده نمی‌گیریم، البته اگر تا مدت‌ها کتاب زده نشده باشیم. بعضی از این کتاب‌ها اتفاقا از شاهکار‌ها هستند؛ ولی این بلا را بر سر ما می آورد. و این به خاطر عدم انتخاب مترجم خوب است. بله مترجم‌ها هم بسیار مهم است، بعضی از کتاب‌ها هستند که بیش از ۴۰ ترجمه دارد، مثل شازده کوچولو که بعضی از مترجمان آن از افراد سرشناس هستند، مثل اقای رحمان‌دوست . و البته همه‌ی کتاب‌ها به این اندازه ترجمه ندارد، و البته مترجمان مشهوری هم ندارد؛ پس ما باید چه کنیم که به توانیم ترجمه‌ای خوب انتخاب کنیم تا دچار کتاب‌زدگی نشویم؟

در برنامه‌ی کتاب‌باز، اقای احسان رضایی چند راه گفت که سعی می‌کنم خلاصه‌ای از آن رو براتون بنویسم، اگه دلتان خواست دقیق‌تر و کامل‌تر آن را در برنامه یکشنبه شب ۵ بهمن ۹۷ ببنید.

اول اینکه سعی کنید انتخابتان از مترجمان کاردرستی که قبلا چیزی از آن‌ها خوانده‌اید، و یا حرفی درباره‌ی آن‌ها شنیده‌اید و یا دوستی، آشنایی از کار‌های آن مترجم به نیکی یاد کرده است، باشد.

دوم اینکه معمولا ترجمه‌هایی که به زمان حاضر نزدیک‌تر باشد، قابل فهم‌تر است، با توجه به رشد و تغییر زبان‌ها در طول تطوّر تاریخ.

از اینجا به بعد را من می‌گویم:

بعضی از مترجم‌ها بخش‌هایی از متن اصلی را نمی‌آورند، حال یا لازم نمی‌دانند، یا آوردنش به ضررشان تمام می‌شود. ولی من ترجیح می‌دهم تمام حرف را بخوانم.

و االبته دوستانی که عضو گودریدز هستند راحت‌تر هستند و آشنایی بیشتری دارند، بلاخره کتاب‌خوان‌هایی در آنجا گرد آمده اند.

و درپایان کار اگر باز هم نتوانستید تصمیم بگیرید و دوستی نداشتید که در این زمینه از او راهنمایی بگیرید، از علامه گوگل بپرسید!

 

شما از چه روشی برای انتخاب یک ترجمه خوب استفاده می‌کنید؟


دختر ِ جوانی که عقب ِ تاکسی نشسته بود به پسر ِ جوانی که همراهش بود ، گفت : " به من گفتن 10 تا کتابی را که تو زندگی ام بیشتر از همه روم تاثیر گذاشته بنویسم " 
پسر ِ جوان گفت : " خیلی باحاله... آدم قشنگ از رو 10 تا کتاب می تونه بفهمه کسی که این کتاب ها را انتخاب کرده چه جور آدمیه. " 
دختر گفت : " صددرصد که نمیشه فهمید. " 
زن ِ میانسالی که جلو نشسته بود ، گفت : " تو چیزهای گنده همه آدم ها مثل همن، برید سراغ ِ چیزهای ریزتر. " 
دختر گفت : " یعنی چی ؟ " 
زن گفت : " یعنی انتخاب 10 تا کتاب ِ اول زیاد مهم نیست... 10 تا کتاب ِ دوم ِ زندگیه که مهمه یا 10 تا کتاب ِ سوم زندگی... اصلا 10 تا کتاب ِ چهارم ِ زندگی از همه مهم تره. " 
دختر ِ جوان لبخندی زد و به پسر گفت : " 10 تا کتاب ِ مهم ِ چهارم ِ زندگی ات کدومان ؟ "

واقعا 10 تا کتاب ِ مهم ِ چهارم ِ زندگی ِ ما چه کتاب هایی است ؟ اصلا به ده‌تای سوم و چهارم می‌رسد؟ (۴۰ تا کتاب خوندی؟)

من دختری را می‌شناسم که دلش می‌خواست با یک فلفل دلمه‌ای ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. 
این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار به‌اش گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» 
و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. 
وقتی این جمله را می‌گفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد.
 حتی به نظر نمی‌آمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بی‌ربطی می‌گوید
 و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ 
این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛
 این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست
 و این که آدم عجیبی است 
که فکر می‌کند می‌تواند
 با یک فلفل دلمه‌ای 
ازدواج کند 
[باز] هم به خاطر کتابهاست. 

به نظرم کتاب‌ها سازنده و نابود کننده‌اند، خطرناک و ضروری‌اند، دشمن و دوستند.
 به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم می‌شود؛ 
مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری.
 نمی‌شود کسی را به آن توصیه کرد و نمی‌شود کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آن‌ها سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...” 

#حبیبه جعفریان
__________________
پی‌نوشت: 
وقتی این متن رو خوندم کمی سختم شده به دیگران کتاب معرفی کنم!

توی این فضای انفجار اطلاعات و بمباران و رگبار پیام‌های تلگرامی و پست‌ها اینستاگرامی، وقتی وبلاگ گردی می‌کنم روح و روانم شاد می‌شود؛ و البته عادت ندارم وبلاگ‌های زیادی دنبال کنم و در دنبال کردن وبلاگ‌ها مشکل پسند تشریف دارم! و اگر پستی سر ذوقم بیاورد حتما نظری ایراد می‌کنم.


امّا از همه‌ی این‌ها که بگذریم، وبلاگ‌هایی هستند که هر بار به اینترنت وصل می‌شوم، حتما چک می‌کنم که مطلبی، جمله‌ای، پستی مهمانم کرده‌اند یا نه ؟  و البته این وبلاگ‌ها اکثرا دیر به دیر به روز می‌شوند و زجر کشت می‌کنند ... و تلخ‌تر و مرگ‌بار تر از همه خداحافظی‌های ناگهانی است ... 

و از قضا بعضی وقت‌ها چند وبلاگ باهم بروز می‌شوند و آنقدر کیفورت می‌کند و سرحال می‌‌آوردت که به قسمت وبلاگ‌های تازه بروز شده می‌روی و به دنبال گم‌شده‌ای می‌گردی که این حال را برایت حفظ کند اما ... 

اما سرخورده برمی‌گردی و از کار خود پشیمان و گاها تصمیم به ترک این فضا می‌گیری ...


واقعا چرا و به کجا داریم می‌رویم ؟؟؟ آیا وقت آن نرسیده که در این جنگ نابرابر کمک نفسی برای نفس‌های آخر بلاگستان باشیم ؟

شما اگر بخواهد به وبلاگ و وبلاگنویسی خدمتی کرده باشید، به چه کاری دست می‌زنید؟

لطفا،

خواهشا،

جون هرکی دوس‌دارین

    📒کتاب بخونید!

        📓کتاب بخونید!

            📙کتاب بخونید!


هیچ وقت نمی‌گم؛ درس بخونید  یا  قبول بشید  یا  نمره خوب بیارید  یا  خوب حفظ کنید  یا  برنده بشید یا ....

   فقط می‌گم کتاب بخونید همین!

آهای اهل کتاب؛ در مترو، اتوبوس،  و مکان‌های عمومی، کتاب بخوانید!

تا مردم ببینند که می‌شود از وقت، بهتر از این‌ها استفاده کرد... نگران ریا هم نباشید!

#مبلّغ_کتاب_باشیم

.......................................

پی‌نوشت:این مینینال برای کانال سروشی نوشته‌شده بود که گفتم اینجا هم بزارمش :)

📚 ندای کتاب در سروش



در سال‌های نه‌چندان دور، حدود سال ۸۰ که وبلاگ‌نویسی در ایران آهسته آهسته شروع به جا باز کردن می‌کرد، هیچ کس حتی خودش هم باورش نمی‌شد که با این استقبال در ایران روبه‌رو شود.

البته ما ایرانی‌ها هم حق داریم؛ از گذشته اهل هنر و قلم بوده‌ایم. شما کافیست تنها در ذهن خود مروری بر نام شاعران عزیزمان داشته باشید.


خوب آن وقت‌ها، یعنی سال ۸۰، من هنوز کامپوتر هم نداشتم، چه برسد به وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌داری!

ولی خوب سال ۸۶ دیگر تاب نیاوردم و به جمع وبلاگی‌ها پیوستم.  دقیق یادم نیست که کدام سرویس بود ولی اگر اشتباه نکنم با میهن بلاگ شروع کردم، و در ادامه اکثر سرویس‌ها را تحربه کردم ولی در نهایت بیشترین نوشتن را در بلاگفا داشتم، هرچند خیلی قِر سر آدم می‌آمد ولی خوب آن زمان‌ها که بیان عزیز نبود!

در همان ابتدا که بیان راه افتاده بود طالب وصلش شدم و وصول هم حاصل شد؛

همان زمانی که برای عضویت باید یکی دعوت‌نامه به ایمیلت می‌فرستاند و به راحتی عضو نمی‌پذیرفت فکر کنم سال ۹۱ بود، (کسی آن زمان را که عضویت در بیان با دعوت‌نامه بود را در خاطر دارد؟؟


خلاصه به خاطر مسائلی که در سال ۹۲ در مسیر زندگی‌ام به وجود آمد و تغییر و تحولی به وجود آورد که خودم هم آن تصور را نداشتم به مدت یکـ سال و اندی از وبلاگ‌نویسی و حتی فضای مجازی به دور بودم اما از روی قاعده‌ی :

«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ☆☆☆ باز جوید روزگار وصل خویش»

دوباره به بیان برگشتم و در همین بیان نزدیک به ۶ وبلاگ داشتم؛ یکی را خدا‌حافظی کردم، یکی را حذف، دیگری را رها و ...


اما این یکی را نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم ولد خلف و چموش من است که دلم نمی‌آید رهایش کنم و دوست‌دارم تربیتش کنم تا باعث افتخار پدرش شود.

نامش، آدرسش، مطالبش را چند بار تغییر دادم، قالب  و دکاراسیون که جای خود دارد. حالا هم به قول اخواث ثالث عزیز می‌گویم: عاقل‌تر از آنم که دیوانه نباشم و رهایش کنم.

بله می‌خواهم به صورت جدی‌تر دیوانگی‌ام را در این وبلاگ با شما به اشتراک بگذارم.

.................................................................

پی‌نوشت: قسمت دنبال‌کنندگان را کمی گرد گیری کردم و با دوبار الک کردن حدود ۳۰۰ وبلاگ را به ۸۰ وبلاگ رساندم و امیدوارم که کسانی که از سوراخ الک نگذشتند به دل نگیرند؛ دلم نمی‌خواست دنبال کنم و نخوانم.