فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

۱۸ مطلب با موضوع «جزوات 📝 :: جزوه وبلاگ‌نویسی» ثبت شده است

پیامرسان ایتا از یک ویژگی جدید رونمایی کرده که به نظرم اهل وبلاگ خیلی بهتر درک می‌کنند که این ویژگی چقدر خفن هست. نمی‌دانم تلگرام هم این ویژگی رو دارد یا نه، دوستانی که بیشتر از تلگرام وب استفاده می‌کنند بگن!

ولی اگر به این ویژگی رسیدگی بشود و همچنین دیگر پشتیبانی‌ها هم انجام بشود، شاید یک تحولی و یا یک مرزی ایجاد کند که دوران پیامرسان‌ها را به قبل و بعد از خودش تبدیل کند.

می‌دانم که از پیامرسان باید همان توقع رساندن پیام را داشت و نه بیشتر و توقع تولید محتوا را از بستر وبلاگ و سایت داشت، ولی در فضای پیامرسان‌های فارسی، به راحتی می‌توان تصدیق و اذعان کرد که صرفا پیامرسان نیستند و حتی از شبکه‌های اجتماعی هم گاها کارکرد بیشتری در تولید دارند.

امّا یادم نرود این ویژگی را برایتان بگویم:

امکان مشاهده کانال‌های عمومی ایتا بر بستر وب

#قابلیت_جدید_ایتا

🔹 ضمن عرض تبریک به مناسبت حلول ماه #ربیع_الاول و آرزوی قبولی عزاداری‌های کاربران عزیز در ایام سوگواری آل‌الله و گرامی‌داشت هفته #دفاع_مقدس به اطلاع می‌رساند از این پس مطالب «کانال‌های عمومی ایتا» بر بستر وب برای همه کاربران اینترنت در سطح دنیا قابل مشاهده خواهد بود

🔸 برای استفاده از این ویژگی، می‌توانید آدرس هر کانال عمومی در ایتا را با الگویی مشابه لینک زیر در یکی از مرورگرهای اینترنت وارد کرده تا "بدون نیاز به ثبت نام یا ورود به حساب ایتا"، محتویات کانال را مشاهده فرمائید:
https://eitaa.com/eitaa

✳️ از جمله مزایای این طرح می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

🌐 افزایش گستره مخاطبان

از این پس مخاطبان کانال عمومی شما محدود به کاربران پیام‌رسان ایتا یا حتی مرزهای جغرافیایی ایران عزیز نیست و هر کسی در هر نقطه از دنیا می‌تواند صرفا با دسترسی به وب، مطالب شما را دنبال کند. یعنی هر کانال عمومی می‌تواند به مثابه یک وب‌سایت یا وبلاگ بکار گرفته شود

🔍 مشاهده محتوا در موتورهای جستجو

ارائه محتوا بر بستر وب [با رعایت قوانین سئو] موجب می‌شود مطالب شما توسط موتورهای جستجو (مانند گوگل و...) قابل جستجو باشد.
این موضوع برای کانال‌های مؤلف و تولیدکننده محتوا حائز اهمیت بالایی است

⛔️ رهایی از محدودیت‌های نظام سلطه

یکی از دغدغه‌های تولیدکنندگان محتوای فاخر و انقلابی در شبکه‌های اجتماعی وابسته به نظام سلطه، حذف محتوا و اعمال محدودیت این شبکه‌ها برای افراد آزاد اندیش و مستقل است.
با طرح جدید ایتا، فعالان فرهنگی می‌توانند سخن خویش را با آزادی عمل بیشتری به گوش جهانیان برسانند

🔹 گفتنی است این قابلیت هم‌اکنون «بصورت آزمایشی» ارائه شده و در صورت استقبال مخاطبان، به تدریج به امکانات آن افزوده خواهد شد

•┈••✾••┈•
🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا:
https://eitaa.com/eitaa

منبع

برای تست هم می‌توانید در همین بالای صفحه روی کانال ایتایی وبلاگ بنده کلیک نوازی کنید! :)

مدتی بود که نظرات را خصوصی کرده بودم؛ البته قبل از آن برای زمان کوتاهی کلا نظرات را بسته بودم. به دو دلیل؛ اول اینکه نمی‌خواستم نظرات نوشته‌هایم را سمت و سو دهد و نوع نوشته‌هایی که نظرات بیشتری جلب می‌کنند رشد کنند و زیاد‌تر شوند. و دوم اینکه نمی‌خواستم احساس کنید که اگر خواندید حتما باید نظر بدهید.

گمان می‌کنم غایت این دو دلیل به سر آمده است و با وجود باز بودن نظرات به صورت عمومی، توان کنترل بر خود را داشته و نظرات سمت و سو به نوشته‌ها نخواهند داد و همچنین دوستان متوجه شدند که اجباری در نظر دادن نیست و مهم‌تر اینکه فرهنگ بلاگران آنقدر بالا رفته است که نظرات زیر یک پست را محل تبلیغ خود نکنند! لذا با توجه به این گمان نظرات دوباره باز می‌شوند و اگر توانستم خوب خودم را کنترل کنم، بخش لایک و دیس‌لایک پست‌ها را هم باز خواهم کرد.


یکی از ارکان وبلاگنویسی تعامل است و این تعامل در نظر دادن و پاسخ به نظرها شکل می‌گیرد و فهم مطالب وبلاگ‌ها را روان و تصحیح می‌کند و حتی برای نویسنده هم رشد دهنده است، نقد‌های مثبت و منفی بسیاری از زوایای مطلب را برای نویسنده باز می‌کند که اگر این نظرات نبود هرگز بحث روشن نمی‌شد. من به شخصه از این تجربیات بسیار داشته‌ام... چه بسیار نظراتی که باعث رشد من و نوشته‌ام بوده است. پس وبلاگنویسان را از نظرات‌ سازنده‌تان محروم نکنید.

با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان/هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان

زد خنده که: من بعکس خوبان جهان/در پرده عیان باشم و بی پرده نهان

فکر نمی‌کردم به این زودی فصل بعدی زندگانی این وبلاگ فرابرسد. چرا که زمان زیادی طول کشید تا وارد فصل نوجوانی بشود و امیدوار بودم بیشتر از این‌ها نوجوان بماند ولی از حال و هوای نوجوانی در آمده است و اگر نگوییم میان سال شده است دیگر اواخر عمر جوانی را سپری می‌کند. 

در این فصل از فانوس، رنگ و بوی نوشته‌ها تغییر می‌کند و همانطور که از لحاظ کمیتی کم می‌شود، بر کیفیت آن افزوده می‌شود؛ البته امیدوارم اینگونه باشد. به‌هر حال کم نوشتن بهتر از حذف کردن و رها کردن است؟ از باب قاعده دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن.
خودمانی‌تر بگویم؛ دلم نمی‌آمد اینجا را رها کنم.

در جاهای دیگر مشغول نوشتن هستم یک نمونه آن کانال ایتا فانوس است که دوست دارم مخاطبین اینجا را آنجا داشته باشم. البته آنجا معمولا کوتاه می‌نویسیم و یا فوروارد از جاهای دیگر است و البته موارد خیلی زیادی هم مدیا با شما به اشتراک می‌گذارم. و خیلی خوشحال می‌شود که در ایتا در ارتباط باشیم.

اما علاوه بر آن در اینستا هم اکانتی به نام این وبلاگ دارم که کمتر در آنجا فعالیت دارم، بیشتر برای در ارتباط بودن با دوستان است. اگر اینستا دارید و می‌خواهید هنوز هم ارتباط مجازی با نویسنده این وبلاگ داشته باشید، پیج اینستا را دنبال کنید و البته اگر بگویید وبلاگ‌نویس هستید و اینکه در کجا می‌نویسید، خوش‌حالم می‌کنید.

مورد سوم یک وبلاگ در همین بیان است که در آن با شخصیت حقیقی می‌نویسم؛ با عرض معذرت آدرس این وبلاگ را به صورت عمومی و همگانی منتشر نمی‌کنم، و قصد ندارم آدرس آن را به همه بگویم؛ امّا مخاطبانی از این وبلاگ هستند که دوست‌دارم یادداشت‌هایم را بخوانند، شما هم اگر احساس می‌کنید از آن دست مخاطبان هستید،در قسمت تماس با نویسنده یک نظر بگذارید؛ اگر جزء آن دسته بودید که آدرس را خدمت‌تان تقدیم می‌کنم و اگر هم نه، که دیگر هیچ؛ گنجیشک مفت و سنگ هم مفت. و اگر به صورت اتفاقی آن وبلاگ را پیدا کردید لطفا به روی من نیارید و بگذارید من در خیال خود خوش باشم :)

*تا چند روز دیگر به طور کامل نظرات این وبلاگ بسته می‌شود، البته به غیر از نظرات این پست که آن هم تا آخر باز نیست بلکه بعد از چند صباحی بسته خواهد شد. و نظرات پست‌های جدید که قرار است تعدادشان کم و با فاصله باشد، آن هم به صورت خصوصی است. و اگر بخواهم در وبلاگی نظر بگذارم که نیاز است پاسخ را بشنوم، با همین اکانت نظر می‌گذارم و اینکه با همین اکانت می‌خوانم‌تان.

امیدوارم دوستان وقت‌هایی که از عمر با ارزش‌شان در این وبلاگ تلف شده را، حلال کنند.

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

رفته‌هایش می‌دانند این روزها چه قدر دل هوای کربلا و پیاده‌روی دارد. و آنچه این درد فراق را زیاد می کند این است که هیچ پخش زنده‌ای از این مراسم باشکوه نیست تا حداقل عقده دل باز کنیم و با گریه کمی خود را آرام کنیم.

میرزا مهدی مسابقه‌ای برگذار کرده است که با بیان خاطرات اربعینی کمی این دلتنگی را کم کنیم و صد البته که در کنار اجر معنوی جایزه نقدی برای این مسابقه در نظر گرفته شده است. اما شما به جایزه و مادیات کاری نداشته باشید، به این فکر کنید که با شوری که در این مسابقه در فضای بیان به وجود می آید، چقدر دلها کربلایی و امام حسینی می شود؟ و شمایی که در این مسابقه شرکت کرده‌اید و یا آن را تبلیغ کردید، قطعا در این کار خیر سهیم هستید. پس فرصت را از دست ندهید!


پی‌نوشت: برای شرکت در مسابقه لازم نیست حتما در پیاده‌روی اربعین شرکت کرده باشید؛ می‌توانید از دیگری هم نقل کنید.

نویسنده عزیز مجید اسطیری  دعوت کرده است به نوشتن تجربیات وبلاگنویسی. البته ایشان به موقع چالش را راه انداختن و حتی در تلگرام هم به بنده پیام دادند؛ امّا مشکلاتی پیش آمد که ناچار شدم دیرتر به این دعوت، لبیک بگویم. از جمله آن اسبابکشی است که ما مستاجران در تابستان‌ها درگیرش هستیم. مخصوصا این روزها که گرمای قیمت‌ها از گرمای هوا سوزاننده‌تر است. بگذریم، الان دیگر جابه‌جا شدیم که فرصت پیدا کردم بنویسیم وگرنه که مثل قبل فرصت لبیک گویی به این چالش را نداشتم. از عادت های من این است که وقتی می‌بینم کسی به حرف هایم گوش می دهد، پرچانگی می‌کنم. نمیدانم عادت خوبی است یا بد امّا برای شخص خودم مفید است و امیدوارم طرف مقابل وقتش تلف نشود و یا اگر در حال هدر دادن وقت او هستم، خودش بگوید و یا اینکه ادامه متن را نخواند. و در چالش‌هایی که دعوت می‌شوم احساس می‌کنم حداقل یک خواننده دارم و این باعث می شود که پرچانگی کنم. شما هم پر چانگی مرا به بزرگی خودتان ببخشید؛ اگر هم حوصله خواندن ندارید به منشا چالش سری بزنید و حتما با نوشتن تجربیات وبلاگنویسی‌تان در این چالش شرکت کنید. حتی اگر یک ماه است که وبلاگنویس شده اید. «این یک دعوت همگانی بود، و طبق قانون چالش در پایان از سه نفر خاصتا دعوت می‌شود»

اما خوب قرار بود در این دوره و زمانه که عصر یکه تازی شبکه‌های اجتماعی است از تجربیات وبلاگنویسی بگویم. نکته‌ی جالبی که این دعوت برای من داشت این بود که دقیقا در زمانی که تصمیم گرفته بودم فعالیت در وبلاگ را محدود کنم و به دو چیز متناقض هم -یعنی اینستا و کتاب- روی بیاورم، توسط دوست عزیز دعوت به این چالش شدم. چالشی که قرار است نه تنها مانع رفتن از وبلاگ شود بلکه دیگرانی را هم که قبلا رفته اند برگرداند. و اینکه رقیب وبلاگ، شبکه های اجتماعی و به خصوص اینستا است. کتاب‌هایی که در باب بدی و آسیب های شبکه های اجتماعی و حتی اینترنت و وبگردی هست را هم خوانده بودم - مثل اینترنت با مغز ما چه می کند، کار عمیق، مینیمالیسم دیجیتال و ... - امّا ناچارا باز هم در مقابل اینستا تسلیم شده بودم. و البته این هم یک بحث جدی است که در این گذر زمان و حرکت سریع عصر ها و زمانه ها ما باید چه کنیم؟ مقاومت یا همراهی؟ و یا راهی دیگر در این میان باید باز کرد؟ بگذریم به هر حال این دعوت مرا کمی به خود آورد ولی شرایطی که حتی خود خالق چالش را هم مجبور کرده است یقه خیلی ها را گرفته است. 

نوبت اصل چالش است؛ یعنی تجربیات وبلاگنویسی من که در صفحه درباره من اشاره ای کرده ام. و اگرهم به خواهم خیلی تفصیلی بنویسم شاید خیلی ها حوصله خواندن نداشته باشند. پس تلاشم بر کم کردن اتلاف وقت شما است.

یکی از اتفاقاتی که زندگی مرا به قبل از خودش و بعد از خودش تبدیل کرد، خریدن کامپیوترخانگی بود. تابستان ۱۳۸۵ بود که اسماً رایانه وارد خانه ما شد و عملا برای من کامپیوتر خریدند. آن زمان‌ها بچه مدرسه‌ای بودم و تابستان آن سال تابستانی بود که کمترین لحظه را از خانه خارج شدم و حتی کمتر کسی مرا در جاهای دیگر خانه می‌دید؛ تا جایی که امکان داشت پای کامپیوتر ناهار و شام می‌خوردم و صبحانه هم که متاسفانه نمی‌خوردم. تا مدتی میز کامپیوتر نداشتم و کارتون مانیتور میز کامپیوترم بود. شما هم از کارتون مانیتور این استفاده را کرده‌اید؟ من خیلی از هم دوره‌ای‌هایم را که می پرسم این استفاده را داشته‌اند. آنقدر پای کامپیوتر می‌نشستم که گردن درد می‌گرفتم.  و البته چشم‌هایم هم تا حدودی از این استفاده مدام ضعیف شد و در عینکی بودن حال حاضرم، آن تابستان نقش مهمی داشت.

با کامپیوتر بازی هم میکردم اما نه آن که اصل کارم بازی کردن باشد. بعد از گذشت یک ماه از خرید آن، سیم تلفن را به مودم رساندم و خودم را به اینترنت. صداهای دایل آپ را به یاد دارید؟ اولین قبضی که برای تلفن در دوران بعد از اینترنت آمد ۵۰ هزار تومن بود. پنجاه هزار تومن در آن دوران یعنی سال هشتاد پنج خیلی بود. 

شاید هنوز یک هفته از وصل شدنم به اینترنت نگذشته بود که با وبلاگنویسی آشنا شدم و این آشناییت از جمله آن حوادثی بود که زندگی من را به قبل از خودش و بعد از آن تبدیل کرد. شاید بتوانم بگویم اصل کتابخوان شدنم و اهل نوشتن بودنم به برکت وبلاگ باشد. در آن اوایل مدتی کپی برداری می کردم و بعد هم در فاز شعر پست کردن بودم. و در دوره ای فایل الکترونیکی کتاب ها را بارگذاری می کردم. ولی اولین دوران تولید محتوایم بعد از چند ماه، یادداشت هایی بود در مورد محل زندگی خودم. در مورد روستایم می نوشتم و البته مخاطبین خوبی داشت که باعث ایجاد انگیزه شد و از طرف دیگر در باب کامپیوتر هم شروع به تولید محتوا کردم و بعد از حدود چهار ماه علاقه ام را در این زمینه از دست دادم و رهایش کردم. البته بماند که همه این وبلاگ ها حذف شدند؛ نمی دانم چرا؟ حتی بعضی موارد را آدرس هایش را هم دارم ولی باز هم نیستند. این را هم یادم رفت بگویم که سیستم های مختلفی برای وبلاگ ساختن استفاده کردم ولی هیچ کدام به دلم نبود؛ حتی بلاگفا با آن هم عظمتش که البته ناگهان فروریخت که البته قبل از فرو ریختنش من به بیان آمده بودم؛ بر خلاف کسانی که به اجبار خرابی بلاگفا به بیان آمدند، من با اختیار آمدم و البته که بهترین خاطرات و دوران وبلاگنویسی من در بیان شکل گرفته است و بزرگترین ضربه را شاید خاموش شدن بیان به من بزند.

در دورانی هم شاید اواخر دبیرستان بود که تصمیم جدی گرفته بودم که سیستم وبلاگدهی خودم را هوا کنم؛ و البته این تصمیم تا مراحلی هم به صورت آزمایشی پیشرفت و اینکه فکر می کردم من خودم مصرف کننده هستم و بیشتر درد وبلاگنویسان را درک می کنم و می‌دانم نیاز به چه هست و چه چیزی لازم نیست. و البته تا حدی برای هزینه‌هایش هم برنامه داشتم ولی بعد از گذشت چند صباحی متوجه شدم که چقدر این کار هزینه زمانی دارد و کار را در میانه و در حالت آزمایشی رها کردم. البته تغییر سطح دغدغه هایم برای کار فرهنگی در این رها کردن بی تاثیر نبود.

از وقتی با بیان آشنا شدم وبلاگنویسی برایم خیلی جدی‌تر شد. مخصوصا آن اوایل که هر کسی نمی توانست به راحتی عضو بیان شود عضو شدن با دعوتنامه بود. امکانات بیان در آن زمان آنقدر خوب بود که به راحتی نمی‌شد از آن دل کند و البته هنوز شبکه‌های اجتماعی باب نشده بودند که از بیان دل بکنیم هر چند به نظرم اگر بیان امکاناتش را گسترش می داد می توانست یک شبکه اجتماعی متن محور -متن بلند- تشکیل دهد که این روز ها حداقل در ایران با اینستا و توئیتر رقابت کند. اما معمولا کمبود بودجه و عدم حمایت دولت‌ها مانع از این قبیل کارها هستند.

در تمام دوران وبلاگنویسی من تنها یکبار اتفاق افتاد که من برای مدت طولانی از وبلاگ دور باشم. آن هم در سال نودسه به مدت هشت ماه بود.

اعتقاد من این است که این نوشتن رشد عجیبی برای انسان دارد و باید تجربه کنید. آنان که این مزه را چشیدند می فهمند چه می گویم. اما حیف که قلم من الکن است و نمی تواند خوب برساند / من گنگ خواب دیده و عالم همه کر.


و در پایان طبق قانون چالش از سه نفر دعوت میکنم که بنویسند البته همه کسانی که حوصله کردند و تا اینجا خواندند به این ضیافت دعوتند اما چه کنم که باید تنها سه نفر را دعوت کنم.

دعوت شدگان: وبلاگ دردانه - میرزا مهدی - آقاگل

البته خیلی دلم میخواست میرزای حریم خصوصی را که بخشی از خاطرات و تجربیات وبلاگی من به او مربوط است را هم دعوت کنم، اما مدت زیادی است که نمی نویسد و از او خبری نیست.


آقای سربه هوا یک چالش وبلاگی راه انداخته تحت عنوان «مرام‌نامه / مرامنامه وبلاگ‌من» که در واقع سندی است با ضمانت اجرایی اخلاقی که به مخاطبین وبلاگ اعلام می‌کند که چه انتظاری از آن‌ها می‌رود و همینطور چهار چوب رفتاری نویسنده با مخاطبین و  بقیه کاربران را بیان می‌کند. خود نویسنده اعتراف کرده است که قصد تخلیه کردن بقیه و اطلاع‌یافتن از انتهای دلشان را دارد!

و امّا سیاهه من:

۱. هیچ التزامی به جواب دادن به همه‌ی نظرات ندارم، ولی نظرات مخالف را جواب می‌دهم ولو شده به کوتاه‌ترین جواب و صرف اعلام یک مخالفت؛ و برعکس در اکثر مواقع نظرات موافق را جواب نمی‌دهم. و نظرات نه موافق و نه مخالف را هم جواب نمی‌دهم. (اصراری بر جذب مخاطب به این روش ندارم!)

۲. سعی می‌کنم دنبال کردن یا نکردن دیگران برایم مهم نباشد و در نوشتنم تاثیری نداشته باشد، هر چند زیاد موفق نیستم، ولی تلاشم را می‌کنم. و کلیک کردن روی «فهرست دنبال کنندگان» را بر خود حرام کرده‌ام. البته بماند که گاهی هم مرتکب این گناه می‌شوم ولی زود پشیمان شده و توبه می‌کنم.

۳. وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم از طریق خبرخوان اینوریدر است. و با این کار کسی نمی‌فهمد که او را دنبال می‌کنم یا نه؟ که به خواهد به جبران دنبال کردن مرا دنبال کند و توهم مخاطب داشتن برایم ایجاد شود.

۴. دکمه‌ی دنبال کنندگان را از وبلاگم حذف کرده‌ام تا تنها دنبال‌کننده‌های واقعی که برای خواندن آمده‌اند دنبال کنند چرا که مجبور می‌شوند سختی تحمل کنند.

۵. کپی از مطالب نه تنها اشکالی ندارد، بلکه مایه خرسندی من هم می‌شود. و اصلا مهم نیست لینک کنید یا نه؛ البته آن‌هایی را که از جای دیگر نقل می‌کنم در حق‌شان جفا نکنید.

۶. پست گذاشتنم قاعده و قانون خاصی ندارد، ولی معمولا پست‌ها انتشار در آینده هستند. زیرا بیشتر نوشتنم در سحر یا بین‌الطلوعین است. 

۷. اگر دغدغه آزادی ذهنم را نداشته باشم، ایده‌های جدیدی که برای نوشتن به ذهنم می‌آید را جایی یادداشت نمی‌کنم تا در ذهنم با آن کلنجار بروم. ولی اگر به خاطر مشغله‌ها باید ذهنم خلوت باشد، ایده‌ها را در همین «یادآوری امور شخصی» پنل بیان ثبت می‌کنم.

۸. بنایم بر طولانی‌نویسی است و از طولانی‌نوشتن خوشم می‌آید. و اگر گاهی کوتاه می‌نویسم به خاطر کمبود وقت است.

۹. کامنت‌های زیر یک پست‌هایی که می‌خوانم برایم مهم است و همچنین پاسخ‌هایی که نویسنده به آن‌ها می‌دهد. مخصوصا کامنت‌های دوستان وبلاگی و کسانی که دنبال‌شان می‌کنم.

۱۰. پیوند‌های روزانه و پیوندها‌ی وبلاگ‌هایی که مطالب‌شان را می‌خوانم را نگاه می‌کنم.

۱۱. در دنبال کردن یک وبلاگ و خواندن مطالبش، ظاهر وبلاگ تاثر زیادی روی من دارد. حتی بعضی از دوستانی را که می‌دانم محتوای خوبی تولید می‌کند وادار کردم به حفظ همین ظواهر.

۱۲. این سیاهه تا همین حالا که این مطلب پست می‌شود اعتبار دارد و هر آن ممکن است نظرم تغییر کند و بیما‌ری دم‌دمی مزاجی‌ام عود کند.

پی‌نوشت: این سیاهه پاره‌ای از خصوصیات رفتاری وبلاگی من است و چه‌بسا رفتار‌هایی که خود متوجه آن نیستم و یا آن که به عمد در این سیاهه نیاورده‌ام!

مدعوّین به این چالش: از آنجایی که این چالش تا حدودی بیان حالات و رفتار‌های شخصی را هم در برمی‌گیرد، از شخص اسم نمی‌برم که کسی را در تنگنا قرار ندهم. لذا از تمامی دوستانی که این پست را می‌خوانند و تمایل به شرکت دارند دعوت می‌کنم. پس اگر دلتان‌ خواست بنویسید بهانه دعوت نشدن نیاورد!

بعد از قرار دادن یک فیلم از آپارات در این پست، تعدادی از دوستان در نظرات خصوصی پرسیده بودند که چه‌جوری از آپارات بدون خرید کد‌ جاوا فیلم در وبلاگ بزاریم؟
من هم این را از نقل‌بلاگ یاد گرفتم، و هرچند که در پیوند‌های روزانه به آن مطلب لینک داده بودم ولی باز هم دوستان به پیوندهای روزانه نیم‌نگاهی نکردند. آیا لازم است که به این پست ارجاعتان بدهم؟

لذا مطلب آموزشی نقل‌بلاگ را با ذکر منبع اینجا می‌آورم تا علاوه برآنکه دوستان هم بیاموزند در جزوه‌ی وبلاگ‌نویسی خودم هم آرشیو شود.
 

نقل بلاگ پویشی راه انداخته است که مخاطب آن مدیران بیان هستند. وقتی این پویش راه افتاد به یاد پویش اقای صفایی‌نژاد افتادم. از آنجایی که آقای قدیری به آن واکنش نشان داده بود با خود گفتم شاید این پویش هم توجه‌شان را جلب کند ولی یک مانع بزرگ وجود دارد که خیلی از بلاگر‌ها ناامید شده‌اند، چرا که به جز اضافه شدن یک کشو در قسمت نظرات پویش قبلی ثمره‌ای نداشته است. و این نا‌امیدی باعث می‌شود که خیلی از دوستان بلاگر دست به کیبورد نبرند و این چالش وسعت پیدا نکند و به گوش مدیران نرسد. نمونه‌اش خود من؛ وقتی پست نقل بلاگ را خواندم، در دل خنده‌ای تمسخر آمیز زدم و گفتم چه خوش‌خیال ... 

و اصلا فکرش را نمی‌کردم با یک دعوت من هم در این پویش شرکت کنم. که وقتی دعوت آقای صفایی‌نژاد را دیدم، نتوانستم رد کنم و به خاطر احترامی که برای ایشان قائلم با خود گفتم در این پویش شرکت خواهم کرد و از دوستانی هم برای شرکت در این پویش دعوت می‌کنم.
 

امّا پویش، خوب می‌توانید به لینک اصلی رجوع کنید و از آن سر در بیاورید و خلاصه‌اش این است که بیان مشکلت چیست؟ از ما کاری برمی‌آید؟ و به عنوان پیشنهاد این ایده‌ها را برایت داریم ...

 

و آنچه که به ذهن من می‌رسد؛ این است که مشکل اصلی بیان پول است. همانطور که بعضی از شرکت‌کنندگان در پویش هم به آن اشاره کردند. سه پیشنهاد آقای صفایی‌نژاد پیشنهاد‌های خوبی است. و در کنار آن‌ها من به این فکر می‌کنم که به دنبال اسپانسر بروند و نکته مهم‌تر این که به دنبال حل مشکل باشند و واقعا بخواهند مشکل را حل کنند، آن‌گاه حتما می‌توانند راه‌حلی پیدا کنند. و به نظرم اسپانسر یافتن ایده خوبی باشد؛ به عنوان مثال صاحبان روبیکا شاید بدشان نیاید ... هرچند اصلا از روبیکا و کار‌هایش خوشم نمی‌آید و احساس می‌کنم اگر قبل از استفاده از روبیکا باید بسیار فکر کرد.
و پیشنهاد بعدی این است که امکانات رایگان را محدود کنند و امکانات اختیاری را گسترش بدهند، مثلا لازم نیست ۵ هزار پست برای همه فعال باشد، می‌توان یک صفر از آن کم کرد و محلی برای کسب درآمد باشد. و ...

حرف‌ها بسیار است ولی خوب باید مدیران بیان بخواهند و دست به کار شوند باید اتاق فکر راه بیندازند، اگر واقعا به فکر بقا هستند. و اگر هم قرار است چراغ بیان هم مانند دیگر چیز‌ها خاموش شود هر چه زود‌تر بگویند با نفرت کمتری از آن‌ها خدا‌حافظی خواهیم کرد، هرچند جدایی و دور شدن از دوستان بلاگر سخت است.

امّا کسانی که من دعوت می‌کنم تمام کسانی هستند که این پست را تا اینجایش خواندند، شما که تا این‌جا خواندید در این پویش شرکت کنید تا باخیالی راحت شب سر بربالین بگذارید و علاوه بر این از دوستان دیگر به صورت خاص دعوت می‌کنم که در نظرات خصوصی به آن‌ها خبر می‌دهم.

* دوستانی که شرکت کردند لینک پست‌شان را برای نقل بلاگ بفرستند.

 

یکی از زیبا‌ترین کار‌ها و فرهنگ‌ها که در دفاع مقدس زیاد بود و شاید رواج آن از آن زمان بود صلواتی کار کردن است. دوستانی که اربعین پیاده‌روی رفته‌اند این زیبایی را به خوبی درک می‌کنند. 

هرچند بعد از دفاع مقدس، سازندگی این فرهنگ را حتی در ببین مذهبی‌ها از بین‌برد، ولی هنوز هم گاهی از این قبیل‌ کارها انجام می‌شود. این‌جا زحمت یکی از بلاگر‌ها که از این جنس‌ کار‌‌ها کرده است البته از جنس مجازی، مشاهده می‌کنید. آموزشی که امکان پشتیبان‌گیری از مطالب بیان را می‌آموزد.

http://naghl.blog.ir/post/backup

در پست قبل کمی از اینوریدر حرف زدم و قول داده بودم که کمی از مزیت‌هایش نسبت به دنبال‌کنندگان بیان بگویم. قبل از شروع بگویم که من از قدیمی‌های بیان هستم، سال‌های ۹۲ و روی آن نسبت تعصب دارم و به این راحتی با شبکه‌های اجتماعی و یا امثال ویرگول عوضش نمی‌کنم.
 

ویژگی‌های اینوریدر که فکر می‌کنم بیان ندارد:

- می‌توانید غیر از بیان هر وبلاگ یا وبساتی که rss داشته باشد دنبال کنید

- می‌توانید برچسب اضافه کنید

- برعکس بیان فقط پست آخر را نشان نمیدهد.

- می‌توانید وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنید دسته‌بندی کنید و هرکدام را در پوشه‌های مختلف بگذارید؛ مثلا من در وبلاگ‌ها ۵ اولویت درست کرده‌ام، بعضی از وبلاگ‌ها هستند که نباید مطالبش را از دست داد و باید در اولویت اول باشد و بعضی‌ها هم باید تفریحی خواند که در اولویت پنجم قرار می‌گیرند، البته علاوه بر این دسته‌بندی دسته‌بندی موضوعی هم دارم

- می‌توانید نوشته‌ها را بایگانی کنید و مانند دفترچه بعدا به آن‌ها رجوع کنید.

- اگر وبلاگ یا سایتی که دنبال می‌کنید حذف شود و یا حتی خود نویسنده مطلبی را حذف کند، باز هم شما آن مطلب و تصاویر آن را دارید.

- نرم‌افزار تلفن همراه یکی از ویژگی‌های شاخص است.

- می‌توانید کلیدواژهایی در گوگل دنبال کنید.

- می‌توانید مطالب‌ را در Pocket, Evernote, OneNote, Google Drive, Dropbox ذخیره کنید.

- می‌توانید در تنظیمات، دریافت ایمیل را فعال کنید تا هشدار‌های پست‌های جدید را دریافت کنید.

- می‌توانید در برنامه تلفن‌همراه مطالعه آفلان داشته باشید.

- صاحب وبلاگ نمی‌تواند شما را بلاک کند.

 و خیلی چیز‌های دیگر که من هنوز کشف نکردم. اگر شما استفاده می‌کنید و چیز جدید می‌دانید به من هم یاد بدهید!

 

برتری‌های دنبال‌کنندگان بیان:

- اگر آدرس وبلاگ را تغییر داده‌شد، باز هم به آن دسترسی دارید برخلاف اینوریدر.

- در پنل وبلاگتان است و به راحتی دردسترس.

- محدودیت تعداد ندارد. در نسخه رایگان اینوریدر شما تا ۱۵۰ مورد را می‌توانید دنبال کنید که راه‌حل دور زدن آن حساب جدید باز کردن است؛ مثلا وبلاگ‌ها را با یک حساب دنبال کنید و سایت‌ها را با حسابی دیگر.

- بلاگ‌هایی که دنبال می‌کنید متوجه حضور شما می‌شوند و حس خوبی نسبت به شما و وبلاگ‌تان پیدا می‌کنند. البته شما با نظر گذاشتن هم می‌توانید این ضعفِ اینوریدر جبران کنید.

- موارد دیگر را شما بگویید که شاید من هم قانع شوم و به دنبال‌کنندگان بیان برگردم؟

 

مقدمه اول:
قبل از آنکه اینستاگرام مُد شود، بیان امکان دنبال کردن داشت ... و از وقتی که اینستاگرام در ایران رواج پیدا کرده است، اکثر فرهنگش را به فضا‌های دیگر هم برده است؛ مثلا همین فالو کردن که فضای بیان را هم به‌هم ریخته است. وبلاگ‌نویسان می‌فهمند چه می‌گویم. کافی است چرخی در نظرات وبلاگ‌ها بزنید، نظراتی که می‌گویند دنبالت کردم، دنبالم کن، توجه‌تان را به خود جلب می‌کند. و قس علی هذا دیگر فرهنگ‌ها اینستاگرامی.

مقدمه دوم:
آن زمانی که چالش درخواست ارتقا از بیان توسط آقای صفایی‌نژاد مطرح شد و تا حدی هم خوب استقبال شد، خیلی از پیشنهادات مربوط به بخش دنبال کنند‌گان بود. که خوب البته ظاهرا باید از بیان قطع امید کرد و همین که زنده است و همه‌ی خاطراتمان را پاک نکرده و با یک خدا‌حافظی حال‌مان را نگرفته باید تشکر کنیم.

مقدمه سوم:
بعضی خبرخوان‌ها هستند که امکانات جالبی دارند و تا حدی می‌توانند جایگزین این ویژگی دنبال کردن بشوند ولی در مجموع هر کدام نقص‌هایی دارند و هیچ‌کدام به صورت کامل انتظارات را برآورده نمی‌کنند و بعضی‌ها‌شان هم که چشم به جیب‌خالی ما دوخته بودند. یکی از خبرخوان‌هایی که نظرم را تا حدی جلب کرد https://www.inoreader.com/ بود که توی این پست یکی از وبلاگ‌نویسان بیان باهاش آشنا شدم ولی باز هم نتونستم جایگزین دنبال‌کننده‌های بیانش کنم.

مقدمه چهارم:
چند وقتی هست که همین خبرخوان اینوریدر نه تنها زبان عزیز فارسی را اضافه کرده و بلکه برای گوشی‌های هوشمند هم برنامه زده که به راحتی نمی‌توان کنارش گذاشت. در پستی دیگر تفاوت‌های اینوریدر با دنبال‌کنند‌گان بیان را می‌گم شاید شما هم مثل من تصمیم گرفتی به جای بیان از آن استفاده کنید.

 

نتیجه:
ببخشید که مقدمات طولانی شد و خسته‌تان کرد. نتیجه آن که اگر رشد نکنی و خودت را بالا نبری هر آن ممکن است که رها شوی. خدا ما را برای رشد کردن خلق کرده است. باید رشد کنیم. رشد در زمینه‌های مختلف.
در این فضای سرعتی که در جهان است حتی همین وبلاگ بیان که این‌قدر به آن دل بسته هستیم ممکن است روزی رها شود مگر نبود بلاگفا؟! پس اگر کسی به مدیران بیان دسترسی دارد بگوید که رها شدن‌شان نزدیک است.

قبلا در مورد پیوند‌های روزانه باهم صحبت کردیم، این چند وقت که فرصت خواندن بلاگر‌های عزیز کمتر به من دست داده است، اهمیت یک ویژگی دیگر از وبلاگ‌های تراز را دریافتم؛ تحت عنوان «آخرین مطالب»!

به خاطر ندارم که جعبه آخرین مطلب از چه زمانی در کنار وبلاگ‌ها خود را نشان داد، البته مهم هم نیست، آنقدر مسائل تاریخی دیگر زمین مانده و آنقدر تاریخ پژوه کم داریم که سهمی به وبلاگ نمی‌رسد !! :(

وقت‌تان را نگیرم؛ وقتی نوشته‌های یک وبلاگ برای‌تان مهم باشد و مهم باشد که مطالب او را از دست ندهید این جعبه آخرین مطالب به شما کمک می‌کند، البته می‌توان به صفحه اول وبلاگ رفت تمام مطالب را دید، امّا این جعبه آخرین مطالب چند مزیت دارد؛

اولا شما تمام عنوان‌های چند پست آخر نویسنده را یک جا می‌بینید و به راحتی می‌توانید تصمیم بگیرید و بفهمید که کدام پست را باید بخوانید.

دوما بعضی از مطالب هستند که به انتخاب نویسنده محترم وبلاگ در صفحه اول نمایش داده نمی‌شوند،‌ و شما آن‌ها را از دست نمی‌دهید.

سوما این که ممکن است خواننده‌ای تصادفی با وبلاگ شما برخورد کرده باشد و با خواندن عنوان‌های دیگر مطالب جذب آن‌ها هم شود.


از جعبه آخرین مطالب بگذریم؛ تا به حال برای شما هم پیش آمده است که مطالب وبلاگی را دنبال کنید که در زمینه‌های مختلف می‌نویسد ولی شما تنها به خاطر یک موضوع از یادداشت‌های نویسنده مطالب را دنبال کنید؟ مثل وبلاگ من که در باب هر چرت و پرتی که به ذهنم آمد می‌نویسم، از نویسندگی، وبلاگنویسی، مطالعه، معرفی کتاب، فیلم، موسیقی و... دل‌تان می‌خواهد که در این وبلاگ‌ها یک جعبه‌ای قرار داشت که آخرین مطالب در موضوع خاص را نمایش بدهد؟ مثلا وبلاگ میرزا مهدی عزیز را نگاه کنید؛ جعبه‌ای در کنار مطالب هست که آخرین مطالب طنز را برای شما نمایش می‌دهد.

اگر شما هم صاحب وبلاگی بودید که خواستید به بعضی از مطالب‌تان توجه بیشتری شود، پیشنهاد می‌کنم از ویژگی «نشانه‌ها» استفاده کنید. آموزش بیشتر را چون دوست عزیزم حسن‌آقا در وبلاگش آورده به آنجا ارجاعتان می‌دهم.

برای تکمیل کردن آرشیو پیوند‌های روزانه وبلاگم، سری زدم به قسمت پیوند‌های روزانه در پنل وبلاگم تا هم آرشیو را تکمیل کنم و هم تاریخ گذشته‌ها را حذف کنم. امّا دو نکته ذهنم را مشغول خود کرد، نکته اول را در پست بعدی می‌گویم، امّا نکته دوم؛ اینکه بلاگر بودن به صرف وبلاگ داشتن نیست. حتی به نوشتن در وبلاگ هم نیست، برای بلاگر شدن باید به کار‌هایی ملزم باشید از جمله پیوند‌های روزانه. البته این که می‌گویم باید به پیوند‌های روزانه ملزم باشید قانون نانوشته‌ای است که برای ما بلاگستانی‌های عهد پارینه سنگیِ دههشتاد و اوج وبلاگنویسی ایران به اندازه‌ی خود پست گذاشتن مهم‌ بود. امّا حالا چی ؟؟

از ظاهر وبلاگ‌ها پیدا است که یا اصلا با این قابلیت آشنایی ندارند و پیوند‌های روزانه را با پیوند‌ها اشتباه گرفته‌اند و یا اینکه از آن برای تبلیغ پست‌های خود استفاده می‌کنند. شما بگردید در وبلاگ‌ها به صورت انگشت شمار وبلاگی را می‌یابید که در پیوند‌های روزانه لینک مطالب مورد پسندش را گذاشته باشد!
و آنچه ذهن مرا به خود مشغول کرده است این است؛ خوب برادر من اگر پیوند روزانه نمی‌گذاری حداقل چرا وقتی وبلاگی را می‌خوانی و می‌بینی که پیوند روزانه دارد چرا زحمت کلیک کردن به خود نمی‌دهی؟

تو وقتی وبلاگی را می‌خوانی و مطالبش برایت جالب است، احتمال دارد آنچه او خوانده و برای تو در پیوند‌های روزانه قرار داده است هم برایت جالب باشد!

مگر آنکه بگویید ما همه ملزم به کلیک‌نوازی پیوند‌های روزانه هستیم و مشکل از سیستم آمارگیری بیان است، که بعید به نظر می‌رسد!

 

عزیزان بیایید از این به بعد از قابلیت پیوند‌های روزانه، هم استفاده کنیم و هم استفاده کنیم!! 

استفاده اول لینک کردن مطالب مورد پسند است و استفاده دوم کلیک کردن روی پیوند‌ها است.

 

یکی از عادت‌هایم این است که وقتی دنبال‌کننده‌ی جدیدی اضافه می‌شود، به وبلاگش سر بزنم. تا اولا هم مخاطبم را بشناسم و دوما فضای وبلاگش را ببینم و چند‌تایی از پست‌هایش را بخوانم، شاید پسندیدم و دنبالش کردم.

یکی از وبلاگ‌ها را  طبق همین عادت باز کردم که به این جمله برخوردم : ...خواهشا اینجا رو اینستا نکنید. (+)

این جمله باعث شد به فکر فرو بروم، مخصوصا که چند روز قبل را روز وبلاگنویسی نامیده‌اند و وبلاگ‌نویسان این روز را به یک دیگر تبریک می‌گویند و در مورد وبلاگنویسی پست می‌گذارند.

 

به نظرتان این خود ما وبلاگ‌نویسان نیستیم که باعث افول بلاگستان فارسی شده‌ایم؟ آیا خودمان نیستیم که ضربه زدیم؟ اصلا برای چه وبلاگ‌نویس شدیم؟ برای آنکه توجه دیگران را به خود جذب کنیم؟ برای جبران کمبود‌های عاطفی که ناشی از کم توجهی است؟ یا برای تفریح و بی‌کار نبودن؟ اگر غیر این است پس چرا وبلاگ را به اینستا و دیگر شبکه‌های اجتماعی تبدیل کردیم؟ چرا هر کاری می‌کنیم تا بازدید زیاد داشته باشیم؟ هر وبلاگی را دیدیم دنبال می‌کنیم، که او هم ما را دنبال کند؟ اصلا چرا به دنبال فالور هستیم؟  می‌خواهید سامانه‌ای راه بیندازیم که مثل اینستا فالور و لایک برای وبلاگ بفروشد؟ مگر هدفمند وبلاگنویسی نمی‌کنید؟

 

بیایید خودمان کمی به فکر خودمان باشیم. بیایید تنها کسانی را که می‌خوانیم، دنبال کنیم. و اگر قرار شد نظری ذیل پستی بگذاریم، نخواهیم خودخواهی و خودپسندی مان را نمایان کنیم و یا اینکه ذیل نظرات تبلیغ وبلاگ کنیم.

 

 

* رابطه این بیت از مولانا با پست رو فهمیدید؟

این پست به مناسبت روز وبلاگنویسی بود البته با تاخیر

باز هم خدا را شکر که این سرویس وبلاگ‌دهی بیان، مثل خیلی از سرویس‌ها یک باره قطع نشده و بدون خواندن آهنگ خداحافظی، نرفته است. خداییش دمشون گرم.

تا مدتی هم رشد خوبی هم در زمینه خدمات‌رساتی و هم زمینه جذب کاربر داشت؛ امّا از زمانی که گوشی‌های هوشمند فراگیر شد و به تبع آن شبکه‌های اجتماعی، در هر دو زمینه رکود چشم گیری پیدا کرد تا حدی که برای عید امسال وبلاگ‌های برتر سال قبل را معرفی نکردند. آدم احساس می‌کند تعطیل کرده‌اند و رفته‌اند و کسی در شرکت نیست، فقط سیستم‌ها را خاموش نکردند!


وقتی پست آقای صفایی‌نژاد در مورد پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ» را  خواندم آنچنان ترقیب نشدم که در آن شرکت کنم، راستش را بخواهید احساس می‌کنم آنچنان موثر نیست! ولی دوستان امیدوار هستند و من هم خیلی خوشحال می‌شوم که امیدشان ناامید نشود.

ولی وقتی حسن آقا من رو دعوت به این چالش کرد، از آن‌جایی که عادت ندارم به این راحتی‌ها محبت‌ها را رد کنم، مخصوصا اگر در عنوان دعوت باشد؛ تصمیم گرفتم در پویش شرکت کنم. به امید آنکه موثر واقع بشود.


از مجموعه بیان در راستای توسعه خدمات وبلاگ، درخواست‌های خود را به شرح زیر مطرح می‌کنم:

۱. امکان پاسخ دادن به نظرات کاربران توسط بازدید کنندگان تا چند پاسخ

۲. امکان لایک کردن نظرات

۳. امکان تهیه نسخه پشتیبان

۴. امکان پیوست مطالب مرتبط بر اساس برچسب ها و انتخاب توسط نویسنده

۵. قابلیت اشتراک گذاری مطالب در شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها

۶. ابزار نظر سنجی؛ هم به صورت باکس جداگانه و هم درون پست‌ها

۷. امکان جابجایی جعبه‌ها و باکس‌های کنار وبلاگ برای کسانی که آشنایی با کد نویسی ندارند

۸. رفع مشکل نظر دادن در وبلاگ های که دامنه اختصاصی دارند (برای نظر دادن باید مجددا وارد بیان شد که جدا از اتلاف حجم و زمان، احتمالا باعث کاهش مشارکت در نظردهی می شود)

۹. رفع مشکل لینک دهی به متن نظر (ابزار دادن لینک به بخشی از نظر وجود دارد ، اما کار نمی کند)

۱۰. اعلام حضور مخاطبان که بدونیم کیا هستن کیا فقط دنبال می کنن

۱۱. مشخص باشه کیا رای مثبت و کیا رای منفی میدن


از تمام دوستانی که محبت می‌کنند و از خوانندگان این وبلاگ هستند دعوت می‌شود که در این چالش شرکت کنند،‌شاید با زیاد شدن کمیت، امید در تاثیر گذاری باشد. حتی اگر درخواست تکراری هم دارید باز هم تکرار کنید، در تاثیر گذاری موثر است!

و از آنجایی که به قول حسن‌ آقا این دعوت خصوصی حس خوبی ایجاد می‌کند و من همین حس را تجربه کردم، از دوستان زیر دعوت می‌کنم تا علاوه بر ایجاد حس خوب، شور شرکت در پویش زیاد شود :

سربازعقل - حاج مهدی - سید جواد - طلبه‌ی اُمنفی - جناب منزوی - رئوف - مهرجان (یک معلم) 

و همچنین صاحبان وبلاگ‌های :

خورشید شب - بلاگی از آن خود - خاطرات زندگی یک نویسنده - دارالمجانین

آماری که از کشور‌های غربی تهیه کرده‌اند، می‌گوید: بیش از ۹۰ درصد استفاده‌ از کامپیوتر جهت سرگرمی با بازی‌های رایانه‌ای است!


فرهنگ غرب که راه آسمان را به سوی خود بسته و راه پرکردن تنهایی خود با معنویت را گم کرده است، کامپیوتر می‌سازد؛ چون می‌داند در آن فرهنگ سخت نیاز به چنین سرگرمی دارد. لذا قابل پذیرش می‌شود و پیرو آن در هر قومی هم که مبتلا به روح غربی شد، قابل پذیرش می‌شود. و بعد از مدتی با زندگی انسان‌ها طوری گره می‌خورد که دیگر فرصتی برای پرکردن تنهایی‌ها از طریق ارتباط با عالم معنا برایشان نمی‌ماند.

منبع: تمدن‌زایی شیعه / اصغر طاهرزاده / ص۳۸۶


پی‌نوشت:

برای فهمیدن آنچه در این چند خط آمده لازم است اصل کتاب خوانده شود، که اگر خواستید می توانید با کلیک‌نوازی روی نام کتاب، آن را دانلود کنید و بخوانید. 

از وقتی این قسمت را خواندم، فکری ذهنم را به خود مشغول کرد، که از دلایل کم رنگ شدن حضورم در وبلاگ است؛ اینکه شاید وبلاگ‌نویسی من هم این گونه باشد؛ یعنی چون سخت نیاز به سرگرم شدن دارم و راه‌ها را به روی خودم بستم، به وبلاگ روی آوردم. و برای موجّه جلوه دادن کارم دلیل تراشی کردم!! 

و حتی خیلی از کتاب‌خوانی‌هایم!!!


به نظرتون چقدر از وبلاگ‌نویسی‌هامون سرگرمی و یه نوعی بازی به حساب می‌یاد؟

توی این فضای انفجار اطلاعات و بمباران و رگبار پیام‌های تلگرامی و پست‌ها اینستاگرامی، وقتی وبلاگ گردی می‌کنم روح و روانم شاد می‌شود؛ و البته عادت ندارم وبلاگ‌های زیادی دنبال کنم و در دنبال کردن وبلاگ‌ها مشکل پسند تشریف دارم! و اگر پستی سر ذوقم بیاورد حتما نظری ایراد می‌کنم.


امّا از همه‌ی این‌ها که بگذریم، وبلاگ‌هایی هستند که هر بار به اینترنت وصل می‌شوم، حتما چک می‌کنم که مطلبی، جمله‌ای، پستی مهمانم کرده‌اند یا نه ؟  و البته این وبلاگ‌ها اکثرا دیر به دیر به روز می‌شوند و زجر کشت می‌کنند ... و تلخ‌تر و مرگ‌بار تر از همه خداحافظی‌های ناگهانی است ... 

و از قضا بعضی وقت‌ها چند وبلاگ باهم بروز می‌شوند و آنقدر کیفورت می‌کند و سرحال می‌‌آوردت که به قسمت وبلاگ‌های تازه بروز شده می‌روی و به دنبال گم‌شده‌ای می‌گردی که این حال را برایت حفظ کند اما ... 

اما سرخورده برمی‌گردی و از کار خود پشیمان و گاها تصمیم به ترک این فضا می‌گیری ...


واقعا چرا و به کجا داریم می‌رویم ؟؟؟ آیا وقت آن نرسیده که در این جنگ نابرابر کمک نفسی برای نفس‌های آخر بلاگستان باشیم ؟

شما اگر بخواهد به وبلاگ و وبلاگنویسی خدمتی کرده باشید، به چه کاری دست می‌زنید؟



در سال‌های نه‌چندان دور، حدود سال ۸۰ که وبلاگ‌نویسی در ایران آهسته آهسته شروع به جا باز کردن می‌کرد، هیچ کس حتی خودش هم باورش نمی‌شد که با این استقبال در ایران روبه‌رو شود.

البته ما ایرانی‌ها هم حق داریم؛ از گذشته اهل هنر و قلم بوده‌ایم. شما کافیست تنها در ذهن خود مروری بر نام شاعران عزیزمان داشته باشید.


خوب آن وقت‌ها، یعنی سال ۸۰، من هنوز کامپوتر هم نداشتم، چه برسد به وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌داری!

ولی خوب سال ۸۶ دیگر تاب نیاوردم و به جمع وبلاگی‌ها پیوستم.  دقیق یادم نیست که کدام سرویس بود ولی اگر اشتباه نکنم با میهن بلاگ شروع کردم، و در ادامه اکثر سرویس‌ها را تحربه کردم ولی در نهایت بیشترین نوشتن را در بلاگفا داشتم، هرچند خیلی قِر سر آدم می‌آمد ولی خوب آن زمان‌ها که بیان عزیز نبود!

در همان ابتدا که بیان راه افتاده بود طالب وصلش شدم و وصول هم حاصل شد؛

همان زمانی که برای عضویت باید یکی دعوت‌نامه به ایمیلت می‌فرستاند و به راحتی عضو نمی‌پذیرفت فکر کنم سال ۹۱ بود، (کسی آن زمان را که عضویت در بیان با دعوت‌نامه بود را در خاطر دارد؟؟


خلاصه به خاطر مسائلی که در سال ۹۲ در مسیر زندگی‌ام به وجود آمد و تغییر و تحولی به وجود آورد که خودم هم آن تصور را نداشتم به مدت یکـ سال و اندی از وبلاگ‌نویسی و حتی فضای مجازی به دور بودم اما از روی قاعده‌ی :

«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ☆☆☆ باز جوید روزگار وصل خویش»

دوباره به بیان برگشتم و در همین بیان نزدیک به ۶ وبلاگ داشتم؛ یکی را خدا‌حافظی کردم، یکی را حذف، دیگری را رها و ...


اما این یکی را نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم ولد خلف و چموش من است که دلم نمی‌آید رهایش کنم و دوست‌دارم تربیتش کنم تا باعث افتخار پدرش شود.

نامش، آدرسش، مطالبش را چند بار تغییر دادم، قالب  و دکاراسیون که جای خود دارد. حالا هم به قول اخواث ثالث عزیز می‌گویم: عاقل‌تر از آنم که دیوانه نباشم و رهایش کنم.

بله می‌خواهم به صورت جدی‌تر دیوانگی‌ام را در این وبلاگ با شما به اشتراک بگذارم.

.................................................................

پی‌نوشت: قسمت دنبال‌کنندگان را کمی گرد گیری کردم و با دوبار الک کردن حدود ۳۰۰ وبلاگ را به ۸۰ وبلاگ رساندم و امیدوارم که کسانی که از سوراخ الک نگذشتند به دل نگیرند؛ دلم نمی‌خواست دنبال کنم و نخوانم.