نویسنده عزیز مجید اسطیری دعوت کرده است به نوشتن تجربیات وبلاگنویسی. البته ایشان به موقع چالش را راه انداختن و حتی در تلگرام هم به بنده پیام دادند؛ امّا مشکلاتی پیش آمد که ناچار شدم دیرتر به این دعوت، لبیک بگویم. از جمله آن اسبابکشی است که ما مستاجران در تابستانها درگیرش هستیم. مخصوصا این روزها که گرمای قیمتها از گرمای هوا سوزانندهتر است. بگذریم، الان دیگر جابهجا شدیم که فرصت پیدا کردم بنویسیم وگرنه که مثل قبل فرصت لبیک گویی به این چالش را نداشتم. از عادت های من این است که وقتی میبینم کسی به حرف هایم گوش می دهد، پرچانگی میکنم. نمیدانم عادت خوبی است یا بد امّا برای شخص خودم مفید است و امیدوارم طرف مقابل وقتش تلف نشود و یا اگر در حال هدر دادن وقت او هستم، خودش بگوید و یا اینکه ادامه متن را نخواند. و در چالشهایی که دعوت میشوم احساس میکنم حداقل یک خواننده دارم و این باعث می شود که پرچانگی کنم. شما هم پر چانگی مرا به بزرگی خودتان ببخشید؛ اگر هم حوصله خواندن ندارید به منشا چالش سری بزنید و حتما با نوشتن تجربیات وبلاگنویسیتان در این چالش شرکت کنید. حتی اگر یک ماه است که وبلاگنویس شده اید. «این یک دعوت همگانی بود، و طبق قانون چالش در پایان از سه نفر خاصتا دعوت میشود»
اما خوب قرار بود در این دوره و زمانه که عصر یکه تازی شبکههای اجتماعی است از تجربیات وبلاگنویسی بگویم. نکتهی جالبی که این دعوت برای من داشت این بود که دقیقا در زمانی که تصمیم گرفته بودم فعالیت در وبلاگ را محدود کنم و به دو چیز متناقض هم -یعنی اینستا و کتاب- روی بیاورم، توسط دوست عزیز دعوت به این چالش شدم. چالشی که قرار است نه تنها مانع رفتن از وبلاگ شود بلکه دیگرانی را هم که قبلا رفته اند برگرداند. و اینکه رقیب وبلاگ، شبکه های اجتماعی و به خصوص اینستا است. کتابهایی که در باب بدی و آسیب های شبکه های اجتماعی و حتی اینترنت و وبگردی هست را هم خوانده بودم - مثل اینترنت با مغز ما چه می کند، کار عمیق، مینیمالیسم دیجیتال و ... - امّا ناچارا باز هم در مقابل اینستا تسلیم شده بودم. و البته این هم یک بحث جدی است که در این گذر زمان و حرکت سریع عصر ها و زمانه ها ما باید چه کنیم؟ مقاومت یا همراهی؟ و یا راهی دیگر در این میان باید باز کرد؟ بگذریم به هر حال این دعوت مرا کمی به خود آورد ولی شرایطی که حتی خود خالق چالش را هم مجبور کرده است یقه خیلی ها را گرفته است.
نوبت اصل چالش است؛ یعنی تجربیات وبلاگنویسی من که در صفحه درباره من اشاره ای کرده ام. و اگرهم به خواهم خیلی تفصیلی بنویسم شاید خیلی ها حوصله خواندن نداشته باشند. پس تلاشم بر کم کردن اتلاف وقت شما است.
یکی از اتفاقاتی که زندگی مرا به قبل از خودش و بعد از خودش تبدیل کرد، خریدن کامپیوترخانگی بود. تابستان ۱۳۸۵ بود که اسماً رایانه وارد خانه ما شد و عملا برای من کامپیوتر خریدند. آن زمانها بچه مدرسهای بودم و تابستان آن سال تابستانی بود که کمترین لحظه را از خانه خارج شدم و حتی کمتر کسی مرا در جاهای دیگر خانه میدید؛ تا جایی که امکان داشت پای کامپیوتر ناهار و شام میخوردم و صبحانه هم که متاسفانه نمیخوردم. تا مدتی میز کامپیوتر نداشتم و کارتون مانیتور میز کامپیوترم بود. شما هم از کارتون مانیتور این استفاده را کردهاید؟ من خیلی از هم دورهایهایم را که می پرسم این استفاده را داشتهاند. آنقدر پای کامپیوتر مینشستم که گردن درد میگرفتم. و البته چشمهایم هم تا حدودی از این استفاده مدام ضعیف شد و در عینکی بودن حال حاضرم، آن تابستان نقش مهمی داشت.
با کامپیوتر بازی هم میکردم اما نه آن که اصل کارم بازی کردن باشد. بعد از گذشت یک ماه از خرید آن، سیم تلفن را به مودم رساندم و خودم را به اینترنت. صداهای دایل آپ را به یاد دارید؟ اولین قبضی که برای تلفن در دوران بعد از اینترنت آمد ۵۰ هزار تومن بود. پنجاه هزار تومن در آن دوران یعنی سال هشتاد پنج خیلی بود.
شاید هنوز یک هفته از وصل شدنم به اینترنت نگذشته بود که با وبلاگنویسی آشنا شدم و این آشناییت از جمله آن حوادثی بود که زندگی من را به قبل از خودش و بعد از آن تبدیل کرد. شاید بتوانم بگویم اصل کتابخوان شدنم و اهل نوشتن بودنم به برکت وبلاگ باشد. در آن اوایل مدتی کپی برداری می کردم و بعد هم در فاز شعر پست کردن بودم. و در دوره ای فایل الکترونیکی کتاب ها را بارگذاری می کردم. ولی اولین دوران تولید محتوایم بعد از چند ماه، یادداشت هایی بود در مورد محل زندگی خودم. در مورد روستایم می نوشتم و البته مخاطبین خوبی داشت که باعث ایجاد انگیزه شد و از طرف دیگر در باب کامپیوتر هم شروع به تولید محتوا کردم و بعد از حدود چهار ماه علاقه ام را در این زمینه از دست دادم و رهایش کردم. البته بماند که همه این وبلاگ ها حذف شدند؛ نمی دانم چرا؟ حتی بعضی موارد را آدرس هایش را هم دارم ولی باز هم نیستند. این را هم یادم رفت بگویم که سیستم های مختلفی برای وبلاگ ساختن استفاده کردم ولی هیچ کدام به دلم نبود؛ حتی بلاگفا با آن هم عظمتش که البته ناگهان فروریخت که البته قبل از فرو ریختنش من به بیان آمده بودم؛ بر خلاف کسانی که به اجبار خرابی بلاگفا به بیان آمدند، من با اختیار آمدم و البته که بهترین خاطرات و دوران وبلاگنویسی من در بیان شکل گرفته است و بزرگترین ضربه را شاید خاموش شدن بیان به من بزند.
در دورانی هم شاید اواخر دبیرستان بود که تصمیم جدی گرفته بودم که سیستم وبلاگدهی خودم را هوا کنم؛ و البته این تصمیم تا مراحلی هم به صورت آزمایشی پیشرفت و اینکه فکر می کردم من خودم مصرف کننده هستم و بیشتر درد وبلاگنویسان را درک می کنم و میدانم نیاز به چه هست و چه چیزی لازم نیست. و البته تا حدی برای هزینههایش هم برنامه داشتم ولی بعد از گذشت چند صباحی متوجه شدم که چقدر این کار هزینه زمانی دارد و کار را در میانه و در حالت آزمایشی رها کردم. البته تغییر سطح دغدغه هایم برای کار فرهنگی در این رها کردن بی تاثیر نبود.
از وقتی با بیان آشنا شدم وبلاگنویسی برایم خیلی جدیتر شد. مخصوصا آن اوایل که هر کسی نمی توانست به راحتی عضو بیان شود عضو شدن با دعوتنامه بود. امکانات بیان در آن زمان آنقدر خوب بود که به راحتی نمیشد از آن دل کند و البته هنوز شبکههای اجتماعی باب نشده بودند که از بیان دل بکنیم هر چند به نظرم اگر بیان امکاناتش را گسترش می داد می توانست یک شبکه اجتماعی متن محور -متن بلند- تشکیل دهد که این روز ها حداقل در ایران با اینستا و توئیتر رقابت کند. اما معمولا کمبود بودجه و عدم حمایت دولتها مانع از این قبیل کارها هستند.
در تمام دوران وبلاگنویسی من تنها یکبار اتفاق افتاد که من برای مدت طولانی از وبلاگ دور باشم. آن هم در سال نودسه به مدت هشت ماه بود.
اعتقاد من این است که این نوشتن رشد عجیبی برای انسان دارد و باید تجربه کنید. آنان که این مزه را چشیدند می فهمند چه می گویم. اما حیف که قلم من الکن است و نمی تواند خوب برساند / من گنگ خواب دیده و عالم همه کر.
و در پایان طبق قانون چالش از سه نفر دعوت میکنم که بنویسند البته همه کسانی که حوصله کردند و تا اینجا خواندند به این ضیافت دعوتند اما چه کنم که باید تنها سه نفر را دعوت کنم.
دعوت شدگان: وبلاگ دردانه - میرزا مهدی - آقاگل
البته خیلی دلم میخواست میرزای حریم خصوصی را که بخشی از خاطرات و تجربیات وبلاگی من به او مربوط است را هم دعوت کنم، اما مدت زیادی است که نمی نویسد و از او خبری نیست.
سلام. سپاس از به اشتراک گذاری تجربه تان.
«اعتقاد من این است که این نوشتن رشد عجیبی برای انسان دارد و باید تجربه کنید. آنان که این مزه را چشیدند می فهمند چه می گویم. اما حیف که قلم من الکن است و نمی تواند خوب برساند / من گنگ خواب دیده و عالم همه کر.»
وبلاگ از آن چیزهاییست که برای دل خودم دارم و برای رشد خودم...
اما دغدغه ی کارهای فرهنگی همیشه به سمت اینستاگرام و امثالهم میکشاندم. هر چند ماه هاست در مقابل این کشش مقاومت میکنم!