قبلا گفته بودم که مهاجرتی در زندگیام رقم خورده است؟ حال امّا تقریبا بعد از گذشت چند ماه با این شهر جدید اخت گرفتهام و هنگامی که از آن دور میشویم و برای دیدار خانواده به زادگاه خویش بازمیگردیم، برای این شهر نازنین دلتنگ میشوم و آرزوی تمام شدن سفر را میکنم!
چرا بوی کربلا گرفته؟
چون در این ایّام در اطراف حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، موکبهای برپا شده است که زحمت همهی آنهای دوستان و برادران عزیز عراقی قبول کردهاند و مانند ایّام اربعین حسینی از زوار حضرت معصومه پذیرایی میکنند ... وقتی در صف نذری میایستی حس و حال عجیبی پیدا میکنی ... عجیب! برای من که خیلی خوشایند و خاطر انگیز است، مخصوصا برای من بیتوفیق که امسال اربعین نتوانستم به زیارت بروم. خیلی دلم تنگ غذای عراقی شده بود! تنگ جملهی حلبِ الزوار !
و با آن مداحیهایی که هر موکب پخش میکند حس پیاده روی بر تو غالب میشود و دلت میخواهد حرم تا حرمی را پیاده بروی؛ اینجا هم حرم تا حرم داریم؛ جمکران را میگویم. و مخصوصا چایهای عراقی که آدمی را سر مست میکند، آنقدر انرژی میدهد که حرم تا جمکران را پیاده بروی و برگردی دو باره یک چای بنوشی.
خلاصه اینکه جای همه شما دوستان خالی است؛ اینجا حسی زیبا در جریان است که من قبلا نمیدانستم و تجربهاش نکرده بودم؛ اینکه در غیر از اربعین و کربلا هم حس اربعین و کربلا برایت زنده شود. امیدوارم روزیتان شود.