به عنوان آنچهگذشت قبل از خوندن این پست اینجا را بخونید. و اینجا اگر حوصله اجازه داد.
میدونم بین پست قبلی و این پست که قرار بود سلسلهوار باشه فاصله زیادی افتاد، ولی شما با بزرگواریتون این کاهلی منو ببخشید!
این یک قاعده است که هرگاه انسان به «خود»ش رجوع کند، اگر احساس کند زندگی و کارهایش بیهوده و بیفایده است، دچار پوچی میشود؛ و همین که این احساس به او دست دهد، اضطرابی نیز در او بهوجود میآید که باعث تشویش و سرگردانی و «چه کنم؟ چه کنمِ؟» او میشود، هر وقت انسان اضطرابی را در «خود» حس میکند اگر خط آن را بگیرد و ادامه دهد، به پوچی یا ضرر میرسد. اگر عمیقاً ارزیابی کنیم؛ ریشه احساس پوچیبرمیگردد به اینکه انسان فکر کند خودش برای رسیدن به مقصد و هدفش کافی است و لذا با تکیه بر خود و نظر استقلالی به «خود»، میخواهد امورات خود را ادامه دهد.
خداوند میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛ ای مردم شما ذاتاً فقیرید و هیچ چیزی از خود ندارید و تنها خدا غنی و ستوده است.
پس وقتی به «خود»مان نظر کنیم، میبینیم از «خود» هیچ چیز نداریم؛ حال اگر در همین هیچبودن خود متوقف شویم به پوچی میرسیم، و پوچی هم در نهایت موجب اضطراب است.
اما اگر در عین توجه به هیچبودنِ خود، به حق نظر شود و از پرتو نور او بهره بگیریم، مییابیم همه چیز از خدای «غنیِِ حمید» است و میتوانیم به نور غنیِ حمید متصل شویم و در نتیجه به غنا و کمال برسد؛ یعنی به آرامش و اعتماد دست یابیم و از پوچی و اضطراب رهایی.
گاهی وقتها دیدن یک وبلاگنویس یکباره تعطیل میکنه و بدونِ اینکه چیزی بگه کرکره رو پایین میکشه و میره؟
برا شما هم پیش اومده که یکباره از فضای مجازی دلزده بشید و بخوایید همهچی رو ببندید و برید؟ بخصوص بخوایید صفحه اینستا رو ببنید؟
مدتی وبلاگرو تعطیل کنید و بعد از سربیحوصلگی برگردید؟