فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پوچی» ثبت شده است

بحران امروزه بشر، پوچی است؛ چون از جاودانگی و ابدیت به دور مانده است! بشر حضور در ابدیت خود را فراموش کرده است، و زندگی را کوچه بن بستی می‌بیند که به هر سمت برود به بن‌بست می رسد؛ لذا ناچار است برای کم کردن سردی زندگی، دلخوشی دروغین بسازد. 

به عنوان آنچه‌گذشت قبل از خوندن این پست اینجا را بخونید. و اینجا اگر حوصله اجازه داد.
می‌دونم بین پست قبلی و این پست که قرار بود سلسله‌وار باشه فاصله زیادی افتاد، ولی شما با بزرگواریتون  این کاهلی‌ منو ببخشید!


این یک قاعده است که هرگاه انسان به «خود»ش رجوع ‌کند، اگر احساس کند زندگی و کارهایش بیهوده و بی‌فایده است، دچار پوچی می‌شود؛ و همین که این احساس به او دست دهد، اضطرابی نیز در او به‌وجود می‌آید که باعث تشویش و سرگردانی و «چه کنم؟ چه کنمِ؟» او می‌شود، هر وقت انسان اضطرابی را در «خود» حس می‌کند اگر خط آن را بگیرد و ادامه دهد، به پوچی یا ضرر می‌رسد. اگر عمیقاً ارزیابی کنیم؛ ریشه احساس پوچی‌برمی‌گردد به این‌که انسان فکر کند خودش برای رسیدن به مقصد و هدفش کافی است و لذا با تکیه بر خود و نظر استقلالی به «خود»، می‌خواهد امورات خود را ادامه دهد.

خداوند می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛ ای مردم شما ذاتاً فقیرید و هیچ چیزی از خود ندارید و تنها خدا غنی و ستوده است.

پس وقتی به «خود»مان نظر کنیم، می‌‌بینیم از «خود» هیچ چیز نداریم؛ حال اگر در همین هیچ‌بودن خود متوقف شویم به پوچی می‌رسیم، و پوچی هم در نهایت موجب اضطراب است.
اما اگر در عین توجه به هیچ‌بودنِ خود، به حق نظر شود و از پرتو نور او بهره بگیریم، می‌‌یابیم همه چیز از خدای «غنیِِ حمید» است و می‌توانیم به نور غنیِ حمید متصل شویم و در نتیجه به غنا و کمال برسد؛ یعنی به آرامش و اعتماد دست یابیم و از پوچی و اضطراب رهایی.

گاهی انسان در «خود» احساس پوچی و اضطراب می‌کند. در چنین حالی اگر انسان علت آن را بداند می‌تواند آن را رفع کند وگرنه برای فرار از آن خود را سرگرم و مشغول چیزهای دیگری ساخته، از سرابی به سرابی و از دردی به دردی دیگر پناه می‌برد و از درد درونی و درمان صحیح آن غافل می‌شود، و مشکل همان‌طور باقی می‌ماند. به همین دلیل، برای درمان صحیح باید بدانیم ریشه پوچی‌ها و اضطراب‌ها چیست.