یکی بود یکی نبود!
در زمانهای خیلی دور یک پادشاهی بود که به تازگی کشور همسایه را فتح کرده بود.
با وزیر به مشورت نشستند که چی کار کنیم و چی کار نکنیم .
وزیر لیست قوانین جدید را برای حاکم خواند:
۱. اعتقاد به دین قبلی و سواد آموزی ممنوع است.
۲. مالیاتها سه برابر افزایش مییابد.
۳. حقوقها نصف میشود.
۴. شب زفاف عروس از حاکم است
۵. هرگونه مخالفت با این قوانین مجازاتش مرگ است
۶. آروغ زدن ممنوع است حتی در خلوت، و مجازات آن اعدام است!
حاکم به وزیر گفت : میخواهی انقلاب کنند ؟؟ هنوز میخمان را در این مملکت محکم نکردهایم!
وزیر گفت : نگران نباشید قربان، این مورد آخر سوپاپ اطمینان است و معجزه آن را خواهید دید.
وقتی جارچیان قوانین جدید را اعلام کردند، مردم شروع به اعتراض کردند.
لبان مردمان به اعتراض گشوده شده بود و دائم میشنیدی که می گفتند این ظلمی آشکار است؛
این طبیعی است که حاکم بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد. همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب حاکمان بوده و کاهش حقوق هم به خاطر نداری است. و شب زفاف هم رسمی قدیمی است؛ اما دیگر منع آروغ زدن خیلی زور است. تازه مگر حاکم میتواند در تمام خانه و اتاق ها نگهبان بگمارد.
و آنان که کمی سواد داشتند مقاله نوشتند و وبلاگ براه انداختند و کمپین گرفتند که اصلا آروغ یا خالی نمودن باد معده برای سلامتی مفید است و این حاکمان متحجر هستند . و کلی از حرفهای روشنفکرانه خودشان بهبه و چَهچَه راهانداخته بودند. این روشنفکران میگفتند: مگر خود حاکم آروغ نمیزند؟؟!
و لطیفههای زیادی در تلگرام برای قانون آروغ زدن ساخته شد! مثلا:
پادشاه به خاطر جلوگیری از آروغهایش ترکید !
یا اینکه حاکم برای جلوگیری از آروغهایش چوب پنبه در گلویش فروکرده است. و ...
سربازان هم گهگداری آروغزنها را میگرفتند و به زندان میانداختند ولی فایدهای نداشت مردم دور هم جمع میشدند و آروغ میزدند و آروغ زدنهای یواشکی اصلا قابل کنترل نبود و مردم سرمست از خوشحالی که با حاکم مخالفت میکنند.
اما آنطرف ماجرا حاکم و وزیر به ریش مردم میخندیدند و حاکم برای تشکر از وزیر نهتنها شبهای زفاف را با او تقسیم کرده بلکه نیمیاز مالیاتها را هم به او بذل کرده بود.
و بعدها دیگر کسی اعتراض به قوانین اول را یادش نبود و همه به فکر این حق واقعی خود یعنی آروغ زدن بودند و قوانین جزء لاینفک زندگیشان شده بود.
قصه ما به سر رسید باز هم کلاغ بیچاره به خونش نرسید !
پنداخلاقی قصه:
این آروغها در همهی روزگارها بوده است؛ مشق شب شما نام بردن آروغهای زمانه خودتان است ؟
به عنوان راهنما و مثال یکی از آروغهای زمان ما : تلگرام
البته من از نام بردن خیلی از آروغها میترسم، امیدوارم شما شجاع باشید و در نظرات بگید :)