هشت ماه با این کتاب ۱۶۰۰ صفحهای زندگی کردم، و حال که تمام شده است احساس میکنم که چقدر حیف شد که باید وداع کرد! البته دوباره و سهباره و چهارباره و حتی پنجباره هم میخوانمش و شاید با ترجمههای مختلف*، امّا برای بار اول خواندن، چیزی دیگر است!
این اثر آنقدر بزرگ است که چون منی هرگز نمیتواند به خود اجازه دهد که با یکبار خواندنش در موردش ابراز نظر کند.
بعد از خواندن بینوایان و حتی در حین ورق زدنش علاقهام به ادبیات شدیدا زیاد شد، منی که اصلا به فکرم هم خطور نمیکرد که به ادبیات رو بیاورم، چه برسد به آنکه دل به ادبیات بسپارم. تازه فهمیدهام ادبیات تاثیرگذارترینها است، حتی از فلسفه هم بیشتر!
و در پایان شما را میهمان نوشتهی روی سنگ قبر یک جبرکار مقدس میکنم:
«خفته است-هرچند که سرنوشتش بس غریب بود.
میزیست. - مرد، هنگامی که فرشتهاش را نداشت؛
حادثه، بسادگی و بخودی خود در رسید:
همچون شب که چون روز برود در میرسد»
به من هم معرفی میکنید؟