پیرمردی در فرودگاه میگفت: آمریکا ما رو بدبخت کرده!
گفتم: چهطور؟ چیکار کرده؟
گفت: دخترم رو فرستادم برای درس خودن آمریکا، الان میخواد استخدام ناسا بشه، بهش میگم اونجا موشک میسازی میزنی توی سر ما! ولی باز هم مغزش رو شستشو دادن میخواد استخدام بشه!
پیرمرد بستهای هم به دست داشت که میگفت اینها هم کشک است؛ هوس کشک کرده است، میخواهم برایش بفرستم.
از اصالتها، این اندازه را حفظ کرده بود؛ کشک. به نظرم لازم بود بههمراه کشک، کمی هم زرشک برایش می فرستاد، نظر شما چیه؟
بعدانوشت:
شخصی در نظرات گفته بود که داستانسرایی بلد نیستی! البته به خاطر توهین در نظرات، نظرش تایید نشد؛ اول بگویم که بله داستان گفتن اصلا بلد نیستم، اگر مخاطب این وبلاگ باشید، کاملا مشهود است، ولی این جریان هم کاملا واقعی بود.
گفته بودی کسی که در ناسا کار میکند، وقت غذا خوردن هم ندارد؛ فقط یک کلمه با لبخند بگویم که عاشق تصورات و تخیّلاتت شدم!
مگر ناسا موشک میسازد؟