وقتی در هوای سرد اولین روزهای زمستان مرکب عزیز را به سختی روشن میکنی و خوشحال از اینکه روشنش کردی، دو دستت را به نشان خوشحالی و برای گرم شدن بهم میکشی؛ مثل وقتی که غذایی خوش مزه درون سفره در انتظارت نشسته.
حال هر روز صبح من تقریبا همینگونه است؛ البته امروز کمی دیرتر از صبح علی الطلوع از خانه بیرون زدم، ولی هنوز هم هوا سرد بود، لذا این حرکت هر روزه تکرار شد.
به ره افتادم و طبق عادت رادیو را روشن کردم تا با صدای آن کمی فضای ماشین گرم شود و بتوان رانندگی کرد، و این عادت هر روز من است، و تقریبا برنامههای رادیو را میدانستم.
امّا امروز متفاوت بود؛ نه تنها با رادیو گرم نشدم که هیچ سردی بر جانم نشست که تا الآن که دارم این پست را مینویسم دلم به هیچ کاری نمی رود! وقتی صدای گوش خراش ایجاد شدن سوراخی در اسلام گوشت را خراش میدهد، مثل وقتی که با متّه روی کاشی سوراخ ایجادکنی، دیدهای چه صدایی دارد؟ فرض کن اول صبح باشد و تو این صدا را در حالی که صبحانه نخورده از خانه بیرون زده باشی، بشنوی.
البته جنس این حفره و سوراخ، به نحوی است که با هیچ چیز پر نمیشود! هیچ چیز. شاید بتوان گفت کمی شبیه سوراخهایی است که از روی عشق ایجاد میشود، نمیدانم شاید هم نه! ولی به هر حال بایدبا این حفره عادت کرد که پرشدنی نیست!
بله روایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله را میگویم : که وقتی عالمی فوت کند، حفرهای در اسلام ایجاد میشود که هیچ چیز نمیتواند آن را پرکند.
وقتی رادیو فوت آیت الله هاشمی شاهرودی را اعلام کرد، بدنم در آن سرما یخ زد، نه به خاطر سردی زمستان؛ بلکه به خاطر آن حفره!
ارادت قلبی ویژهای به ایشان داشتم؛ هرچند نهتنها از نزدیک بلکه در تصویر هم خیلی کم او را دیده بودم؛ و شاید این دوست داشتن و ارادت به خاطر استاد ایشان، شهید صدر بود، ولی به هرحال ارادت داشتم و فوت ایشان ناراحتم کرد!