+ سلام آجی خوبی؟ خوشی؟ چیکار میکنی؟
ـ سلام آجی جون تو خوبی؟ کجایی دیگه به ما محل نمیذاری؟ تو دیگه چرا با واحد، مگه ماشین ندارید؟
+ خوب فرهنگ وسایل عمومی که داریم!
- آجی مامانت چهطوره؟ حالش بهتر شده؟
+ آره خوب شده یه دعا نویس پیدا کرده، خوب خوبش کرده، تازه آجی جون نمیدونی چقدر این دعا نویسه خوبه؟!!
ـ چرا ؟؟ چیکار کرده؟
+ میدیدی این پیمان اصلا حرف گوش نمیداد؟
ـ خوب؟
+ یه دعا نوشت که پیمان حرف من رو که گوش میده هیچ، قبل هر کاری اول از من اجازه میگیره!
ـ جدی؟ منظورت پیمان شوهرت هست دیگه؟ اون که اصلا ...
+ آره واقعا آجی، یه دعا آسون بود، گفت کاغذها رو که دعا توش نوشته توی آب بمالید، بعد آب را به یه خر نر بدید، و شاش خره رو بدید به شوهرتنون، ما هم وقتی اینکارها رو کردیم، این پیمان شده مثل خر، اینقد حرف گوش میده
ـ آجی پس لازم شد، آدرس این دعانوسه رو به من بدی !
+ اون که حتما، اصلا این دعانویس میتونه مشکلت رو حل کنه!
ـ آجی خر نر حالا از کجا بیارم؟
+ نگران نباش، اونش با من، مامانم سراغ داره!
ـ وای چه خوب آجی!
من دیگه نتونستم ادامه مکالماتشان را بشنوم و اتوبوس به ایستگاه رسید و من باید پیاده میشدم.
پینوشت :
راوی جریان خالهام بود که در اتوبوس واحد شنیده بود، و برای خنده ما بازگو میکرد.