در سالهای نهچندان دور، حدود سال ۸۰ که وبلاگنویسی در ایران آهسته آهسته شروع به جا باز کردن میکرد، هیچ کس حتی خودش هم باورش نمیشد که با این استقبال در ایران روبهرو شود.
البته ما ایرانیها هم حق داریم؛ از گذشته اهل هنر و قلم بودهایم. شما کافیست تنها در ذهن خود مروری بر نام شاعران عزیزمان داشته باشید.
خوب آن وقتها، یعنی سال ۸۰، من هنوز کامپوتر هم نداشتم، چه برسد به وبلاگنویسی و وبلاگداری!
ولی خوب سال ۸۶ دیگر تاب نیاوردم و به جمع وبلاگیها پیوستم. دقیق یادم نیست که کدام سرویس بود ولی اگر اشتباه نکنم با میهن بلاگ شروع کردم، و در ادامه اکثر سرویسها را تحربه کردم ولی در نهایت بیشترین نوشتن را در بلاگفا داشتم، هرچند خیلی قِر سر آدم میآمد ولی خوب آن زمانها که بیان عزیز نبود!
در همان ابتدا که بیان راه افتاده بود طالب وصلش شدم و وصول هم حاصل شد؛
همان زمانی که برای عضویت باید یکی دعوتنامه به ایمیلت میفرستاند و به راحتی عضو نمیپذیرفت فکر کنم سال ۹۱ بود، (کسی آن زمان را که عضویت در بیان با دعوتنامه بود را در خاطر دارد؟؟)
خلاصه به خاطر مسائلی که در سال ۹۲ در مسیر زندگیام به وجود آمد و تغییر و تحولی به وجود آورد که خودم هم آن تصور را نداشتم به مدت یکـ سال و اندی از وبلاگنویسی و حتی فضای مجازی به دور بودم اما از روی قاعدهی :
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ☆☆☆ باز جوید روزگار وصل خویش»
دوباره به بیان برگشتم و در همین بیان نزدیک به ۶ وبلاگ داشتم؛ یکی را خداحافظی کردم، یکی را حذف، دیگری را رها و ...
اما این یکی را نمیدانم چرا احساس میکردم ولد خلف و چموش من است که دلم نمیآید رهایش کنم و دوستدارم تربیتش کنم تا باعث افتخار پدرش شود.
نامش، آدرسش، مطالبش را چند بار تغییر دادم، قالب و دکاراسیون که جای خود دارد. حالا هم به قول اخواث ثالث عزیز میگویم: عاقلتر از آنم که دیوانه نباشم و رهایش کنم.
بله میخواهم به صورت جدیتر دیوانگیام را در این وبلاگ با شما به اشتراک بگذارم.
.................................................................
پینوشت: قسمت دنبالکنندگان را کمی گرد گیری کردم و با دوبار الک کردن حدود ۳۰۰ وبلاگ را به ۸۰ وبلاگ رساندم و امیدوارم که کسانی که از سوراخ الک نگذشتند به دل نگیرند؛ دلم نمیخواست دنبال کنم و نخوانم.