فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات» ثبت شده است

+

تاکی به تمنای وصال تو یگانه 

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

***

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

***

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

***

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

***

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

***

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید

تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

***

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست

هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

این شعر را سیدمجید بنی‌فاطمه خوانده‌است (+)

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ

گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی بازآ

ای واقف اسرار ضمیر همه کس

در حالت عجز، دستگیر همه کس

یارب تو مرا توبه ده و عذر پذیر

ای توبه‌ده و عذرپذیر همه کس

جز وصل تو دل به هرچه بستم، توبه

بی‌یاد تو هرجا که نشستم، توبه

در حضرت تو، توبه شکستم صدبار

زین توبه که صد بار شکستم، توبه

ابوسعید ابوالخیر

هشت ماه با این کتاب ۱۶۰۰ صفحه‌‌ای زندگی کردم، و حال که تمام شده است احساس می‌کنم که چقدر حیف شد که باید وداع کرد! البته دوباره و سه‌باره و چهارباره و حتی پنج‌باره هم می‌خوانمش و شاید با ترجمه‌های مختلف*، امّا برای بار اول خواندن، چیزی دیگر است! 

این اثر آنقدر بزرگ است که چون منی هرگز نمی‌تواند به خود اجازه دهد که با یکبار خواندنش در موردش ابراز نظر کند.

بعد از خواندن بینوایان و حتی در حین ورق زدنش علاقه‌ام به ادبیات شدیدا زیاد شد، منی که اصلا به فکرم هم خطور نمی‌کرد که به ادبیات رو بیاورم، چه برسد به آن‌که دل به ادبیات بسپارم. تازه فهمیده‌ام ادبیات تاثیرگذار‌ترین‌ها است، حتی از فلسفه هم بیشتر!


و در پایان شما را میهمان نوشته‌ی روی سنگ‌ قبر یک جبرکار مقدس می‌کنم:

«خفته است-هرچند که سرنوشتش بس غریب بود.

میزیست. - مرد، هنگامی که فرشته‌اش را نداشت؛

حادثه، بسادگی و بخودی خود در رسید:

همچون شب که چون روز برود در میرسد»



شما کدام ترجمه از بینوایان را خواندید؟

به من هم معرفی می‌کنید؟

وقتی نگرانم، به پناهگاهم می‌روم.
هیچ نیازی به مسافرت ندارم. رفتن و پیوستن به قلمرو خاطرات ادبی‌ام کفایت می‌کند.
زیرا چه وسیله تفریحی شریف‌تر و چه همصحبتی سرگرم کننده‌تر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذت بخش‌تر از هیجانی است که کتاب خواندن نصیب انسان می‌کند؟!


نقل قول از یک کتاب که نمی‌خوام اسمش رو بگم!