فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چالش» ثبت شده است

نویسنده عزیز مجید اسطیری  دعوت کرده است به نوشتن تجربیات وبلاگنویسی. البته ایشان به موقع چالش را راه انداختن و حتی در تلگرام هم به بنده پیام دادند؛ امّا مشکلاتی پیش آمد که ناچار شدم دیرتر به این دعوت، لبیک بگویم. از جمله آن اسبابکشی است که ما مستاجران در تابستان‌ها درگیرش هستیم. مخصوصا این روزها که گرمای قیمت‌ها از گرمای هوا سوزاننده‌تر است. بگذریم، الان دیگر جابه‌جا شدیم که فرصت پیدا کردم بنویسیم وگرنه که مثل قبل فرصت لبیک گویی به این چالش را نداشتم. از عادت های من این است که وقتی می‌بینم کسی به حرف هایم گوش می دهد، پرچانگی می‌کنم. نمیدانم عادت خوبی است یا بد امّا برای شخص خودم مفید است و امیدوارم طرف مقابل وقتش تلف نشود و یا اگر در حال هدر دادن وقت او هستم، خودش بگوید و یا اینکه ادامه متن را نخواند. و در چالش‌هایی که دعوت می‌شوم احساس می‌کنم حداقل یک خواننده دارم و این باعث می شود که پرچانگی کنم. شما هم پر چانگی مرا به بزرگی خودتان ببخشید؛ اگر هم حوصله خواندن ندارید به منشا چالش سری بزنید و حتما با نوشتن تجربیات وبلاگنویسی‌تان در این چالش شرکت کنید. حتی اگر یک ماه است که وبلاگنویس شده اید. «این یک دعوت همگانی بود، و طبق قانون چالش در پایان از سه نفر خاصتا دعوت می‌شود»

اما خوب قرار بود در این دوره و زمانه که عصر یکه تازی شبکه‌های اجتماعی است از تجربیات وبلاگنویسی بگویم. نکته‌ی جالبی که این دعوت برای من داشت این بود که دقیقا در زمانی که تصمیم گرفته بودم فعالیت در وبلاگ را محدود کنم و به دو چیز متناقض هم -یعنی اینستا و کتاب- روی بیاورم، توسط دوست عزیز دعوت به این چالش شدم. چالشی که قرار است نه تنها مانع رفتن از وبلاگ شود بلکه دیگرانی را هم که قبلا رفته اند برگرداند. و اینکه رقیب وبلاگ، شبکه های اجتماعی و به خصوص اینستا است. کتاب‌هایی که در باب بدی و آسیب های شبکه های اجتماعی و حتی اینترنت و وبگردی هست را هم خوانده بودم - مثل اینترنت با مغز ما چه می کند، کار عمیق، مینیمالیسم دیجیتال و ... - امّا ناچارا باز هم در مقابل اینستا تسلیم شده بودم. و البته این هم یک بحث جدی است که در این گذر زمان و حرکت سریع عصر ها و زمانه ها ما باید چه کنیم؟ مقاومت یا همراهی؟ و یا راهی دیگر در این میان باید باز کرد؟ بگذریم به هر حال این دعوت مرا کمی به خود آورد ولی شرایطی که حتی خود خالق چالش را هم مجبور کرده است یقه خیلی ها را گرفته است. 

نوبت اصل چالش است؛ یعنی تجربیات وبلاگنویسی من که در صفحه درباره من اشاره ای کرده ام. و اگرهم به خواهم خیلی تفصیلی بنویسم شاید خیلی ها حوصله خواندن نداشته باشند. پس تلاشم بر کم کردن اتلاف وقت شما است.

یکی از اتفاقاتی که زندگی مرا به قبل از خودش و بعد از خودش تبدیل کرد، خریدن کامپیوترخانگی بود. تابستان ۱۳۸۵ بود که اسماً رایانه وارد خانه ما شد و عملا برای من کامپیوتر خریدند. آن زمان‌ها بچه مدرسه‌ای بودم و تابستان آن سال تابستانی بود که کمترین لحظه را از خانه خارج شدم و حتی کمتر کسی مرا در جاهای دیگر خانه می‌دید؛ تا جایی که امکان داشت پای کامپیوتر ناهار و شام می‌خوردم و صبحانه هم که متاسفانه نمی‌خوردم. تا مدتی میز کامپیوتر نداشتم و کارتون مانیتور میز کامپیوترم بود. شما هم از کارتون مانیتور این استفاده را کرده‌اید؟ من خیلی از هم دوره‌ای‌هایم را که می پرسم این استفاده را داشته‌اند. آنقدر پای کامپیوتر می‌نشستم که گردن درد می‌گرفتم.  و البته چشم‌هایم هم تا حدودی از این استفاده مدام ضعیف شد و در عینکی بودن حال حاضرم، آن تابستان نقش مهمی داشت.

با کامپیوتر بازی هم میکردم اما نه آن که اصل کارم بازی کردن باشد. بعد از گذشت یک ماه از خرید آن، سیم تلفن را به مودم رساندم و خودم را به اینترنت. صداهای دایل آپ را به یاد دارید؟ اولین قبضی که برای تلفن در دوران بعد از اینترنت آمد ۵۰ هزار تومن بود. پنجاه هزار تومن در آن دوران یعنی سال هشتاد پنج خیلی بود. 

شاید هنوز یک هفته از وصل شدنم به اینترنت نگذشته بود که با وبلاگنویسی آشنا شدم و این آشناییت از جمله آن حوادثی بود که زندگی من را به قبل از خودش و بعد از آن تبدیل کرد. شاید بتوانم بگویم اصل کتابخوان شدنم و اهل نوشتن بودنم به برکت وبلاگ باشد. در آن اوایل مدتی کپی برداری می کردم و بعد هم در فاز شعر پست کردن بودم. و در دوره ای فایل الکترونیکی کتاب ها را بارگذاری می کردم. ولی اولین دوران تولید محتوایم بعد از چند ماه، یادداشت هایی بود در مورد محل زندگی خودم. در مورد روستایم می نوشتم و البته مخاطبین خوبی داشت که باعث ایجاد انگیزه شد و از طرف دیگر در باب کامپیوتر هم شروع به تولید محتوا کردم و بعد از حدود چهار ماه علاقه ام را در این زمینه از دست دادم و رهایش کردم. البته بماند که همه این وبلاگ ها حذف شدند؛ نمی دانم چرا؟ حتی بعضی موارد را آدرس هایش را هم دارم ولی باز هم نیستند. این را هم یادم رفت بگویم که سیستم های مختلفی برای وبلاگ ساختن استفاده کردم ولی هیچ کدام به دلم نبود؛ حتی بلاگفا با آن هم عظمتش که البته ناگهان فروریخت که البته قبل از فرو ریختنش من به بیان آمده بودم؛ بر خلاف کسانی که به اجبار خرابی بلاگفا به بیان آمدند، من با اختیار آمدم و البته که بهترین خاطرات و دوران وبلاگنویسی من در بیان شکل گرفته است و بزرگترین ضربه را شاید خاموش شدن بیان به من بزند.

در دورانی هم شاید اواخر دبیرستان بود که تصمیم جدی گرفته بودم که سیستم وبلاگدهی خودم را هوا کنم؛ و البته این تصمیم تا مراحلی هم به صورت آزمایشی پیشرفت و اینکه فکر می کردم من خودم مصرف کننده هستم و بیشتر درد وبلاگنویسان را درک می کنم و می‌دانم نیاز به چه هست و چه چیزی لازم نیست. و البته تا حدی برای هزینه‌هایش هم برنامه داشتم ولی بعد از گذشت چند صباحی متوجه شدم که چقدر این کار هزینه زمانی دارد و کار را در میانه و در حالت آزمایشی رها کردم. البته تغییر سطح دغدغه هایم برای کار فرهنگی در این رها کردن بی تاثیر نبود.

از وقتی با بیان آشنا شدم وبلاگنویسی برایم خیلی جدی‌تر شد. مخصوصا آن اوایل که هر کسی نمی توانست به راحتی عضو بیان شود عضو شدن با دعوتنامه بود. امکانات بیان در آن زمان آنقدر خوب بود که به راحتی نمی‌شد از آن دل کند و البته هنوز شبکه‌های اجتماعی باب نشده بودند که از بیان دل بکنیم هر چند به نظرم اگر بیان امکاناتش را گسترش می داد می توانست یک شبکه اجتماعی متن محور -متن بلند- تشکیل دهد که این روز ها حداقل در ایران با اینستا و توئیتر رقابت کند. اما معمولا کمبود بودجه و عدم حمایت دولت‌ها مانع از این قبیل کارها هستند.

در تمام دوران وبلاگنویسی من تنها یکبار اتفاق افتاد که من برای مدت طولانی از وبلاگ دور باشم. آن هم در سال نودسه به مدت هشت ماه بود.

اعتقاد من این است که این نوشتن رشد عجیبی برای انسان دارد و باید تجربه کنید. آنان که این مزه را چشیدند می فهمند چه می گویم. اما حیف که قلم من الکن است و نمی تواند خوب برساند / من گنگ خواب دیده و عالم همه کر.


و در پایان طبق قانون چالش از سه نفر دعوت میکنم که بنویسند البته همه کسانی که حوصله کردند و تا اینجا خواندند به این ضیافت دعوتند اما چه کنم که باید تنها سه نفر را دعوت کنم.

دعوت شدگان: وبلاگ دردانه - میرزا مهدی - آقاگل

البته خیلی دلم میخواست میرزای حریم خصوصی را که بخشی از خاطرات و تجربیات وبلاگی من به او مربوط است را هم دعوت کنم، اما مدت زیادی است که نمی نویسد و از او خبری نیست.


آقای سربه هوا یک چالش وبلاگی راه انداخته تحت عنوان «مرام‌نامه / مرامنامه وبلاگ‌من» که در واقع سندی است با ضمانت اجرایی اخلاقی که به مخاطبین وبلاگ اعلام می‌کند که چه انتظاری از آن‌ها می‌رود و همینطور چهار چوب رفتاری نویسنده با مخاطبین و  بقیه کاربران را بیان می‌کند. خود نویسنده اعتراف کرده است که قصد تخلیه کردن بقیه و اطلاع‌یافتن از انتهای دلشان را دارد!

و امّا سیاهه من:

۱. هیچ التزامی به جواب دادن به همه‌ی نظرات ندارم، ولی نظرات مخالف را جواب می‌دهم ولو شده به کوتاه‌ترین جواب و صرف اعلام یک مخالفت؛ و برعکس در اکثر مواقع نظرات موافق را جواب نمی‌دهم. و نظرات نه موافق و نه مخالف را هم جواب نمی‌دهم. (اصراری بر جذب مخاطب به این روش ندارم!)

۲. سعی می‌کنم دنبال کردن یا نکردن دیگران برایم مهم نباشد و در نوشتنم تاثیری نداشته باشد، هر چند زیاد موفق نیستم، ولی تلاشم را می‌کنم. و کلیک کردن روی «فهرست دنبال کنندگان» را بر خود حرام کرده‌ام. البته بماند که گاهی هم مرتکب این گناه می‌شوم ولی زود پشیمان شده و توبه می‌کنم.

۳. وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم از طریق خبرخوان اینوریدر است. و با این کار کسی نمی‌فهمد که او را دنبال می‌کنم یا نه؟ که به خواهد به جبران دنبال کردن مرا دنبال کند و توهم مخاطب داشتن برایم ایجاد شود.

۴. دکمه‌ی دنبال کنندگان را از وبلاگم حذف کرده‌ام تا تنها دنبال‌کننده‌های واقعی که برای خواندن آمده‌اند دنبال کنند چرا که مجبور می‌شوند سختی تحمل کنند.

۵. کپی از مطالب نه تنها اشکالی ندارد، بلکه مایه خرسندی من هم می‌شود. و اصلا مهم نیست لینک کنید یا نه؛ البته آن‌هایی را که از جای دیگر نقل می‌کنم در حق‌شان جفا نکنید.

۶. پست گذاشتنم قاعده و قانون خاصی ندارد، ولی معمولا پست‌ها انتشار در آینده هستند. زیرا بیشتر نوشتنم در سحر یا بین‌الطلوعین است. 

۷. اگر دغدغه آزادی ذهنم را نداشته باشم، ایده‌های جدیدی که برای نوشتن به ذهنم می‌آید را جایی یادداشت نمی‌کنم تا در ذهنم با آن کلنجار بروم. ولی اگر به خاطر مشغله‌ها باید ذهنم خلوت باشد، ایده‌ها را در همین «یادآوری امور شخصی» پنل بیان ثبت می‌کنم.

۸. بنایم بر طولانی‌نویسی است و از طولانی‌نوشتن خوشم می‌آید. و اگر گاهی کوتاه می‌نویسم به خاطر کمبود وقت است.

۹. کامنت‌های زیر یک پست‌هایی که می‌خوانم برایم مهم است و همچنین پاسخ‌هایی که نویسنده به آن‌ها می‌دهد. مخصوصا کامنت‌های دوستان وبلاگی و کسانی که دنبال‌شان می‌کنم.

۱۰. پیوند‌های روزانه و پیوندها‌ی وبلاگ‌هایی که مطالب‌شان را می‌خوانم را نگاه می‌کنم.

۱۱. در دنبال کردن یک وبلاگ و خواندن مطالبش، ظاهر وبلاگ تاثر زیادی روی من دارد. حتی بعضی از دوستانی را که می‌دانم محتوای خوبی تولید می‌کند وادار کردم به حفظ همین ظواهر.

۱۲. این سیاهه تا همین حالا که این مطلب پست می‌شود اعتبار دارد و هر آن ممکن است نظرم تغییر کند و بیما‌ری دم‌دمی مزاجی‌ام عود کند.

پی‌نوشت: این سیاهه پاره‌ای از خصوصیات رفتاری وبلاگی من است و چه‌بسا رفتار‌هایی که خود متوجه آن نیستم و یا آن که به عمد در این سیاهه نیاورده‌ام!

مدعوّین به این چالش: از آنجایی که این چالش تا حدودی بیان حالات و رفتار‌های شخصی را هم در برمی‌گیرد، از شخص اسم نمی‌برم که کسی را در تنگنا قرار ندهم. لذا از تمامی دوستانی که این پست را می‌خوانند و تمایل به شرکت دارند دعوت می‌کنم. پس اگر دلتان‌ خواست بنویسید بهانه دعوت نشدن نیاورد!

مرگ از موضوعاتی است که به راحتی از ذهنم بیرون نمی‌رود؛ نه آن که بترسم؛ بلکه همیشه دلم می‌خواست از آن سردربیاورم. در فهمیدن همیشه لذتی وصف‌ناپذیر است، مخصوصا اگر از مفاهیم پیچیده و مجهول باشد. در آینده بیشتر در موردش می‌نویسم؛ امّا امروز به مناسبت چالشی که سید‌جواد (سکوت) راه انداخته است این پست را نوشتم.

از عنوان پست مشخص است که چالش چیست و از چه قرار است؛ قرار است ۱۰ کاری که می‌خواهیم حتما قبل از مرگ‌مان انجام دهیم در یک پست لیست کنیم و در پایان حداقل از ۵ نفر برای این چالش دعوت کنیم.

 

سیاهه من:

۱. مطالعه قرآن در سحر برایم شاکله شود
۲. یکباردیگر پیاده زیارت ابعین امام حسین علیه‌السلام بروم
۳. مکه و مدینه و قبرستان بقیع را زیارت کنم 
۴. و همچنین سوریه
۵. یک سفر به لبنان و بعد از آن به فلسطین بروم(ترجیحا با خانواده)
۶. حداقل یکی از فرزندانم را برای خدمت به این انقلاب تربیت کنم
۷.حکمت متعالیه صدرا و فصوص محی‌الدین را بفهمم
۸. یک دور المیزان را از استادی درس بگیرم
۹. صوتی‌های از مرحوم مهندسی که کتاب ۴۰‌حدیث امام را شرح داده است، گوش کنم
۱۰. یک دور مثنوی معنوی بخوانم

 

مدعوّین به این چالش:

آقای صفایی نژاد - وبلاگ دارالمجانین - میرزامهدی - مهدی (سفر نویسنده) - بلاگی از آن خود - وبلاگ انار - نقل بلاگ - رهام نوشت‌ها - Hard Time - آقا گل - الرّقیم  و همه‌ی دوستانی که نام‌مبارک‌شان از قلم افتاده

* می‌دانم بعضی از دوستان را دیگران هم دعوت کردند ولی من هم می‌خواستم از ایشان دعوت کنم تا انگیزه‌شان دوچندان شود. دوستانی که شرکت می‌کنند لینک مطلب رو برا سید‌جواد بفرستن

نقل بلاگ پویشی راه انداخته است که مخاطب آن مدیران بیان هستند. وقتی این پویش راه افتاد به یاد پویش اقای صفایی‌نژاد افتادم. از آنجایی که آقای قدیری به آن واکنش نشان داده بود با خود گفتم شاید این پویش هم توجه‌شان را جلب کند ولی یک مانع بزرگ وجود دارد که خیلی از بلاگر‌ها ناامید شده‌اند، چرا که به جز اضافه شدن یک کشو در قسمت نظرات پویش قبلی ثمره‌ای نداشته است. و این نا‌امیدی باعث می‌شود که خیلی از دوستان بلاگر دست به کیبورد نبرند و این چالش وسعت پیدا نکند و به گوش مدیران نرسد. نمونه‌اش خود من؛ وقتی پست نقل بلاگ را خواندم، در دل خنده‌ای تمسخر آمیز زدم و گفتم چه خوش‌خیال ... 

و اصلا فکرش را نمی‌کردم با یک دعوت من هم در این پویش شرکت کنم. که وقتی دعوت آقای صفایی‌نژاد را دیدم، نتوانستم رد کنم و به خاطر احترامی که برای ایشان قائلم با خود گفتم در این پویش شرکت خواهم کرد و از دوستانی هم برای شرکت در این پویش دعوت می‌کنم.
 

امّا پویش، خوب می‌توانید به لینک اصلی رجوع کنید و از آن سر در بیاورید و خلاصه‌اش این است که بیان مشکلت چیست؟ از ما کاری برمی‌آید؟ و به عنوان پیشنهاد این ایده‌ها را برایت داریم ...

 

و آنچه که به ذهن من می‌رسد؛ این است که مشکل اصلی بیان پول است. همانطور که بعضی از شرکت‌کنندگان در پویش هم به آن اشاره کردند. سه پیشنهاد آقای صفایی‌نژاد پیشنهاد‌های خوبی است. و در کنار آن‌ها من به این فکر می‌کنم که به دنبال اسپانسر بروند و نکته مهم‌تر این که به دنبال حل مشکل باشند و واقعا بخواهند مشکل را حل کنند، آن‌گاه حتما می‌توانند راه‌حلی پیدا کنند. و به نظرم اسپانسر یافتن ایده خوبی باشد؛ به عنوان مثال صاحبان روبیکا شاید بدشان نیاید ... هرچند اصلا از روبیکا و کار‌هایش خوشم نمی‌آید و احساس می‌کنم اگر قبل از استفاده از روبیکا باید بسیار فکر کرد.
و پیشنهاد بعدی این است که امکانات رایگان را محدود کنند و امکانات اختیاری را گسترش بدهند، مثلا لازم نیست ۵ هزار پست برای همه فعال باشد، می‌توان یک صفر از آن کم کرد و محلی برای کسب درآمد باشد. و ...

حرف‌ها بسیار است ولی خوب باید مدیران بیان بخواهند و دست به کار شوند باید اتاق فکر راه بیندازند، اگر واقعا به فکر بقا هستند. و اگر هم قرار است چراغ بیان هم مانند دیگر چیز‌ها خاموش شود هر چه زود‌تر بگویند با نفرت کمتری از آن‌ها خدا‌حافظی خواهیم کرد، هرچند جدایی و دور شدن از دوستان بلاگر سخت است.

امّا کسانی که من دعوت می‌کنم تمام کسانی هستند که این پست را تا اینجایش خواندند، شما که تا این‌جا خواندید در این پویش شرکت کنید تا باخیالی راحت شب سر بربالین بگذارید و علاوه بر این از دوستان دیگر به صورت خاص دعوت می‌کنم که در نظرات خصوصی به آن‌ها خبر می‌دهم.

* دوستانی که شرکت کردند لینک پست‌شان را برای نقل بلاگ بفرستند.

 

باز هم خدا را شکر که این سرویس وبلاگ‌دهی بیان، مثل خیلی از سرویس‌ها یک باره قطع نشده و بدون خواندن آهنگ خداحافظی، نرفته است. خداییش دمشون گرم.

تا مدتی هم رشد خوبی هم در زمینه خدمات‌رساتی و هم زمینه جذب کاربر داشت؛ امّا از زمانی که گوشی‌های هوشمند فراگیر شد و به تبع آن شبکه‌های اجتماعی، در هر دو زمینه رکود چشم گیری پیدا کرد تا حدی که برای عید امسال وبلاگ‌های برتر سال قبل را معرفی نکردند. آدم احساس می‌کند تعطیل کرده‌اند و رفته‌اند و کسی در شرکت نیست، فقط سیستم‌ها را خاموش نکردند!


وقتی پست آقای صفایی‌نژاد در مورد پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ» را  خواندم آنچنان ترقیب نشدم که در آن شرکت کنم، راستش را بخواهید احساس می‌کنم آنچنان موثر نیست! ولی دوستان امیدوار هستند و من هم خیلی خوشحال می‌شوم که امیدشان ناامید نشود.

ولی وقتی حسن آقا من رو دعوت به این چالش کرد، از آن‌جایی که عادت ندارم به این راحتی‌ها محبت‌ها را رد کنم، مخصوصا اگر در عنوان دعوت باشد؛ تصمیم گرفتم در پویش شرکت کنم. به امید آنکه موثر واقع بشود.


از مجموعه بیان در راستای توسعه خدمات وبلاگ، درخواست‌های خود را به شرح زیر مطرح می‌کنم:

۱. امکان پاسخ دادن به نظرات کاربران توسط بازدید کنندگان تا چند پاسخ

۲. امکان لایک کردن نظرات

۳. امکان تهیه نسخه پشتیبان

۴. امکان پیوست مطالب مرتبط بر اساس برچسب ها و انتخاب توسط نویسنده

۵. قابلیت اشتراک گذاری مطالب در شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها

۶. ابزار نظر سنجی؛ هم به صورت باکس جداگانه و هم درون پست‌ها

۷. امکان جابجایی جعبه‌ها و باکس‌های کنار وبلاگ برای کسانی که آشنایی با کد نویسی ندارند

۸. رفع مشکل نظر دادن در وبلاگ های که دامنه اختصاصی دارند (برای نظر دادن باید مجددا وارد بیان شد که جدا از اتلاف حجم و زمان، احتمالا باعث کاهش مشارکت در نظردهی می شود)

۹. رفع مشکل لینک دهی به متن نظر (ابزار دادن لینک به بخشی از نظر وجود دارد ، اما کار نمی کند)

۱۰. اعلام حضور مخاطبان که بدونیم کیا هستن کیا فقط دنبال می کنن

۱۱. مشخص باشه کیا رای مثبت و کیا رای منفی میدن


از تمام دوستانی که محبت می‌کنند و از خوانندگان این وبلاگ هستند دعوت می‌شود که در این چالش شرکت کنند،‌شاید با زیاد شدن کمیت، امید در تاثیر گذاری باشد. حتی اگر درخواست تکراری هم دارید باز هم تکرار کنید، در تاثیر گذاری موثر است!

و از آنجایی که به قول حسن‌ آقا این دعوت خصوصی حس خوبی ایجاد می‌کند و من همین حس را تجربه کردم، از دوستان زیر دعوت می‌کنم تا علاوه بر ایجاد حس خوب، شور شرکت در پویش زیاد شود :

سربازعقل - حاج مهدی - سید جواد - طلبه‌ی اُمنفی - جناب منزوی - رئوف - مهرجان (یک معلم) 

و همچنین صاحبان وبلاگ‌های :

خورشید شب - بلاگی از آن خود - خاطرات زندگی یک نویسنده - دارالمجانین