در دایره بی سببی نقطه محویم
هرگز خبر از عالم اسباب نداریم
مدتی است که صفحهای از زندگیام در حال ورق خوردن است، و آنقدر سریع که من فقط توانستم بنشینم و به آن بنگرم ... بیاختیاری و جبر را در این مدت خیلی حس کردم، شاید هم بیرحمی باشد که بگویم جبر ... اینها از رحمتهای واسعه خدای مهربان است که وقتی برگی جدید از زندگیام را رقم زد این همه نگاه مهربانانه به من بیچاره داشت؛ خودم هم این همه را باور نمیکردم، گاهی با خودم میگفتم که هنوز خواب هستم... و شاید این سرعت بوده که این چنین آشفتگی ایجاد کرده است و سردرگمی و حیرت.
شاید خیلی از اتفاقاتی که امسال برایم رخ داده است را منتظر وقوعشان بودم، البته نه در امسال، بلکه سال آینده ولی خوب امسال شد، من نمیفهمم که بد شد یا خوب ... ولی میدانم که لارطب و لایابس ... و میدانم که از او جز خیر نمیرسد اما ...
اما از شرّهای خودم اطمینان ندارم!!
مخلص کلام اینکه؛ در ظرف چند روز، کمتر از یک هفته تصمیم گرفتیم به مهاجرت و خانهای در استانی دیگر اجاره کردیم و اسباب کشی هم کردم و مستقر شدیم ... همه به صورت ناگهانی؛
فعلا از آن شهر عزیز نمیگویم!
تا پستهای آینده در خماری بمانید :)