فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

فانوس اندیشه

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر ✿ خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگِ کفر است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند، رکودِشان آن‌ها را به کفر پیوند زد.
┄┅•••✧؛❁؛✧•••┅┄

☆ مراقب باشید وقت با ارزش‌تان تلف‌نشود؛
حتی با نوشته‌های من!
┄┅════┅┄

موقعیت نبود گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت!

این پیام رهبری را نباید مثل پیام‌های دیگر مسئولان دانست؛ هرچند اگر پیام‌ها را باهم مقایسه کنیم تفاوت افق نگاه و فکری به طرز فاحشی، روشن می‌شود. ولی این مقایسه پیشکش، همین که تفاوت بگذاریم بین پیام تسلیت رهبری با دیگر پیام‌ها کافی است.

پیشنهاد می‌کنم بیایید باهم چند بار پیام تسلیت ایشان را بخوانیم، و روی نقاط کلیدی آن تامل کنیم.
قسمت‌هایی که در نظرم مهم‌تر بودند را در متن پیام مشخص کرده‌ام، خوش‌حال می‌شوم شما هم قسمت‌هایی را که در نظرتان مهم هستند در قسمت نظرات بگویید. و اگر چه هم که تکراری باشد بگویید.


پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی شهادت سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او:


بسم الله الرحمن الرحیم

ملّت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیّبه‌ی شهیدان، روح مطهّر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست #شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیّة‌الله‌ ارواحنا فداه و به روح مطهّر خود او تبریک و به ملّت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوّه‌ی الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی #مقاومت است و همه‌ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ی دوستان -‌و نیز همه‌ی دشمنان- بدانند خطّ جهاد مقاومت با انگیزه‌ی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است. فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه‌ی مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد.

ملّت ایران یاد و نام شهید عالی‌مقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.

۱۳دی‌ماه ۱۳۹۸ 

📌 به مناسبت ۹دی؛ برگرفته از سخنان آقای پناهیان

آیا این جناح‌بندیِ موجود در جامعۀ ما حقیقی است؟! مثلاً گفته می‌شود که یک جناح، ارزشی‌تر یا آرمان‌گراتر هستند و جناح دیگر، واقع‌بین‌تر و عقلانی‌تر هستند. دعوا از همین‌جا شکل می‌گیرد!

 اصلاً «ارزش» یعنی چه؟! چرا به انقلابی‌ها می‌گویند «نیروهای ارزشی»؟! «ارزش» به آن معنایی که برخی از فیلسوفان غربی می‌گویند، در مقابلِ عقلانیت قرار دارد. این مفهوم را ساختند و به دین‌داران نسبت دادند تا در مقابلش بگویند «ما واقع‌بین و عقلانی هستیم» درحالی‌که دین، یک امر به‌شدت عقلانی است؛ هم به‌معنای جلب منفعت فردی و گروهی و هم به‌معنای جلب منافع عالی انسانی و منافع اخروی.

حقیقت دین چیزی جز منفعت‌طلبی نیست و حقیقت انقلاب هم چیزی جز برخورد عقلانی با منافع بشری نیست. شما یک نمونه بیاورید که حضرت امام(ره) غیرعقلانی و به تعبیر اینها صرفاً «ارزشی» برخورد کرده باشد و خلاف واقع‌بینی عمل کرده باشد! نه‌فقط امام(ره)، بلکه در کل قرآن و تاریخ معصومین هم چنین نمونه‌ای نمی‌توانید پیدا کنید!

دوقطبیِ اصیل و حقیقی، دوقطبیِ «تعقل و توهم» است. یک طرفِ این دو قطبی اصیل، غرب‌گرایی است که ناشی از توهم است و طرف دیگرش، مقاومت و استقلال‌طلبی است که ناشی از تعقل است.

دعوای انقلابی و غیرانقلابی، دعوای عقلانیت و توهم است؛ از همان روز اول تا حالا! اختلاف بنی‌صدر با انقلابی‌ها چه بود؟ بنی‌صدر متوهم بود و می‌گفت: «زمین می‌دهیم، زمان می‌گیریم!»

امیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی اشعری(یعنی نمایندۀ مذاکره‌کنندۀ خودش با معاویه) نامه نوشت ولی در این نامه، او را به «ارزش‌ها» دعوت نکرد، بلکه فرمود: عقل و تجربه را زیر پا نگذار. هرکسی عقل و تجربه را زیر پا بگذارد شقیّ است! (نهج‌البلاغه/نامه ۷۸)


مشکل این است که دیکتاتورهای رسانه‌ایِ جناحی، نمی‌گذارند گفتگوی درست صورت بگیرد! لذا طی این چهل‌سال، انقلاب «غیرعقلانی» ترجمه شده است! درحالی‌که انقلابی یعنی کسی که پدیده‌ها را عقلانی محاسبه می‌کند و مقدار اصرارش برای یک بایدِ عقلانی، به‌اندازۀ مقدار اهمیت و تأثیر آن است.

 ولایتمداری هم، نه یک ارزش، بلکه یک واقعیت پُرمنفعت برای جامعه است. طبق بیان اهل‌بیت(ع) بدون ولایت، کار جامعه سامان پیدا نمی‌کند. شما اگر ولایت را به‌عنوان یک ساز و کار برای ادارۀ جامعه و به‌عنوان مُدلی که پارادُکس دموکراسی را حل کرده، بیان کنید، خیلی‌ها راحت‌تر می‌پذیرند.


 اینکه 9دی نام «بصیرت» به خودش گرفته است، شاید یک معنای آن عقلانیت باشد. 9دی هم در واقع یک برخورد عقلانی با یک پدیدۀ اجتماعی بود. اساساً انقلابی‌گری یعنی عقلانیت! هرکسی پای عقل بایستد و واقع‌بینانه برخورد کند، او انقلابی است.

 چه کسی انقلابی‌تر است؟ هرکسی که عاقل‌تر و واقع‌بین‌تر باشد. ما چرا آقا را به‌عنوان رهبر انقلاب قبول داریم؟ چون رهنمودهای عاقلانه و واقع‌بینانه داده است. ما هرچه موضع‌گیری از ایشان دیده‌ایم، عاقلانه بوده است.


صوت و متن سخنرانی: 

 Panahian.ir/post/5232


تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد، موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

قلم شهید چمران به حقیقت عالم وصل است.

احساس می‌کنی میفهمی که نگاشته‌های یک عارف را می خوانی که طعم حرفهایش را چشیده است.

مخصوصا که بعضی از نوشته ها موقعیت‌های خاص داشته است و این را میتوان از توضیحات کوتاه ابتدا متن‌ها فهمید که توسط گردآورنده یعنی مهدی چمران آورده شده است.این توضیح‌ها راهگشا است برای درک متن.

وقتی شهید چمران را مینگرم با خود میگویم اینها افسانه نیست، بوده اند، در همین خاک و در همین زمین زیسته‌اند. و چقدر آدمی دلش می خواهد به آن تاریخ برود تنها برای هم صحبتی با چنین آدمهایی. تنها برای آنکه در هوای آنها نفس بکشد.


 واقعا زمانه آنها چه زمانه‌ای بود؟ 

چه درکی از عالم و هستی و از دین داشته اند که این‌گونه زیسته‌اند و این‌گونه رفته‌اند؟!

فقط به ما بگن هر نماینده‌ای چند ساعت توی مجلس حضور داشته؟ البته می‌دونین که خوابیدن، ورزش‌کردن، وررفتن باگوشی و ... حضور حساب نمیشه و نه‌تنها حقوق‌شون، حق‌شون نیس؛ بلکه ان‌شاء‌الله رای‌های مردم تو گلوشون گیر کنه.

خلاصه بگن چقدر روی صندلی نشستن تا ما بدونیم قرار چه‌کسی رو بفرستیم بره مجلس بخوابه و اکثر رای‌ها رو ممتنع بده.رای ممتنع رو که گلدون‌های روی میز هم می‌تونه بده، تازه حضورش هم بیشتر از خیلی از نماینده‌ها است و با کمترین هزینه کار میکنه!


امیدوارم تا موقع رای‌گیری که اسفندماه باشه، فراموش‌کار نشیم.

علی مطهری میاد صراحتا میگه : بنزین با اصرار رهبری سهمیه بندی شد. دولت نمی‌خواست ولی اصرار رهبری باعث شد طرح ارائه کند. منبع

ظاهر ایشون اصلا به خودش زحمت نمیده حرف‌های آقا رو  گوش بده که وقتی چیزی رو به آقا نسبت میده دروغش فاش نشه. شاید هم از این باب باشه که آدم دروغ‌گو فراموش‌کار هستش.

رهبری به صورت صریح و واضح گفت که من در این قضیه بنزین سررشته ندارم. همون اول صحبت‌هایی که آتش فتنه رو خاموش کرد. منبع


وقتی ما توی دهن دروغ‌گو‌ها نمی‌زنیم بلکه دوره بعد دوباره بهشون رای میدیم، همین میشه؛ ما رو خر فرض میکنن!!

البته قوه قضایی هم باید نسبت‌های دروغی که به رهبری میدن رو پی‌گیری کنه و مجازات کنه. و این باید مطالبه ما از قوه‌ی قضایی باشه.

● اگه می‌خوایید از نقشه پشت این همه حرفی که به رهبری نسبت داده میشه سر دربیارید، مستند دردناک فریب رو تا انتها ببینید. 

قبلا در مورد پیوند‌های روزانه باهم صحبت کردیم، این چند وقت که فرصت خواندن بلاگر‌های عزیز کمتر به من دست داده است، اهمیت یک ویژگی دیگر از وبلاگ‌های تراز را دریافتم؛ تحت عنوان «آخرین مطالب»!

به خاطر ندارم که جعبه آخرین مطلب از چه زمانی در کنار وبلاگ‌ها خود را نشان داد، البته مهم هم نیست، آنقدر مسائل تاریخی دیگر زمین مانده و آنقدر تاریخ پژوه کم داریم که سهمی به وبلاگ نمی‌رسد !! :(

وقت‌تان را نگیرم؛ وقتی نوشته‌های یک وبلاگ برای‌تان مهم باشد و مهم باشد که مطالب او را از دست ندهید این جعبه آخرین مطالب به شما کمک می‌کند، البته می‌توان به صفحه اول وبلاگ رفت تمام مطالب را دید، امّا این جعبه آخرین مطالب چند مزیت دارد؛

اولا شما تمام عنوان‌های چند پست آخر نویسنده را یک جا می‌بینید و به راحتی می‌توانید تصمیم بگیرید و بفهمید که کدام پست را باید بخوانید.

دوما بعضی از مطالب هستند که به انتخاب نویسنده محترم وبلاگ در صفحه اول نمایش داده نمی‌شوند،‌ و شما آن‌ها را از دست نمی‌دهید.

سوما این که ممکن است خواننده‌ای تصادفی با وبلاگ شما برخورد کرده باشد و با خواندن عنوان‌های دیگر مطالب جذب آن‌ها هم شود.


از جعبه آخرین مطالب بگذریم؛ تا به حال برای شما هم پیش آمده است که مطالب وبلاگی را دنبال کنید که در زمینه‌های مختلف می‌نویسد ولی شما تنها به خاطر یک موضوع از یادداشت‌های نویسنده مطالب را دنبال کنید؟ مثل وبلاگ من که در باب هر چرت و پرتی که به ذهنم آمد می‌نویسم، از نویسندگی، وبلاگنویسی، مطالعه، معرفی کتاب، فیلم، موسیقی و... دل‌تان می‌خواهد که در این وبلاگ‌ها یک جعبه‌ای قرار داشت که آخرین مطالب در موضوع خاص را نمایش بدهد؟ مثلا وبلاگ میرزا مهدی عزیز را نگاه کنید؛ جعبه‌ای در کنار مطالب هست که آخرین مطالب طنز را برای شما نمایش می‌دهد.

اگر شما هم صاحب وبلاگی بودید که خواستید به بعضی از مطالب‌تان توجه بیشتری شود، پیشنهاد می‌کنم از ویژگی «نشانه‌ها» استفاده کنید. آموزش بیشتر را چون دوست عزیزم حسن‌آقا در وبلاگش آورده به آنجا ارجاعتان می‌دهم.


گرانی بنزین و سهمیه بندی بنزین، از عیدی‌های پیش‌کشی رئیس‌جمهور محترم  به مردم بود! آخر به یاد دارید که از جنابشان پرسیدند که برای عیدی مردم چه در نظر گرفتید؟ گفتند عیدی مردم این باشد که خوب کار کنند ... لذا جنابشان وقتی دیدند که شما مردم خوب کار نمی‌کنید به زور عیدی را در پاچه‌تان کردند!

البته از این شوخی که بگذریم، در خوبی اصل طرح سهمیه بندی بنزین شک و شبه‌ای نیست، اعتراضی هم که بود به زمان و نحوه‌ی اجرا بود، و هست؛ چرا که ما مسئول اجرای آن را می‌شناسیم و می‌دانیم تا پدر از این ملت درنیاورد دست بردار نیست و قبول نمی‌کند که نمی‌تواند! 

و اعتراض بعدی که هست در خصوص دروغ‌گویی‌ها است؛ آقایانی که همین طرح را که در قبل اجرا می‌شد، افتضاح می‌خواندند و آن را کنار گذاشتند، برای مفتضح کردن خود دوباره رو به همین طرح آوردند و یا مثلا طرح مسکن مهر را تغییر نام دادند و ملی‌اش کردند. اگر به اشتباه هم این کار را کردند باز هم مشکلی نیست، فقط بیایند و بگویند که غلط کردیم و چه بد کردیم که آن را کنار گذاشتیم و حال پشیمانیم و دوباره به آن برمی‌گردیم.

این عیدی بنزینی که جایگزین کانال زم شد تا برای برنامه  یکسال و نیمه‌ فتنه ۹۸ جرقه‌ای باشد، حال چه عامدا و چه جاهلا؛ خوب جایگزینی بود که حتی پشتیبانی قشر مذهبی و انقلابی را برای آشوبگر به وجود آورد و آشوبگر در مقابل نیروی امنیتی احساس امنیت کرد. بالآخره درد مردم را دارد و به خاطر درد مردم از همان مردم می‌کُشد، بدون خون که نمی‌شود اعتراض کرد پس چه بهتر که از خود مردم برای مردم کشته بسازند!! امّا ... 

از طرفی میدان داران و لیدر‌ها زیادی حاشیه امن  احساس کردند و زود کار را خراب کردند و خود را لو دادند! و از آن طرف سخنان حکیمانه رهبر معظم انقلاب آنقدر روشنگر بود که مانند فتنه‌های دیگر این فتنه هم با به خیابان آمدن خود مردم جمع شد و صفوف از هم جدا شد. 

قصد نداشتم این همه حرف بزنم فقط می‌خواستم کمی در مورد سخنان رهبری با هم گفتگو کنیم که فرصت نشد زود‌تر پست بگذارم و حالا هم که خیلی از دوستان به این موضوع پرداختند (به عنوان مثال)و مهمتر اینکه نشریه خط حزب الله هم در شماره جدیدش به این موضوع پرداخته است. (دانلود نشریه)

فقط دو چیز؛ یکی اینکه این سخنان رهبری اوج نگاه تمدنی ایشان را می‌رساند، که در راستای رشد مردم سالاری دینی، می‌گویند باید پیرو قانون بود.  و اگر اعتراض هست باید قانونی باشد، بهترین نحوه‌ی اعتراضات قانونی، نماینده‌های منتخب مردم در مجلس است. حال اینکه آن‌ها مسئولیت‌شان را درست انجام نمی‌دهند به خاطر آن چلو کبابی است که ما خوردیم، این جاست که مرز ضرب المثل‌ها عوض می‌شود، هرکی چلو کباب می‌خوره پای لرزش هم می‌شینه، وقتی به خاطر شام خوبی که کاندید مجلس به خوردمان داده رای می‌دهیم، نباید توقع داشت که آن نماینده کاری برای ما بکند، در واقع او کارش را در قبال رای ما انجام داده، همان چلو کبابی که ۲۴ ساعت بعدش در توالت ریخته شد. وقتی می‌خواهیم یک تلفن همراه بخریم، مشورت و تحقیق می‌کنیم، تلفنی که به زور ممکن است ۴ سال برای مان کار می‌کند، پس چرا در رابطه با انتخاب نماینده مجلس تحقیق نمی‌کنیم؟ آن هم چهار سال سر کار است.

چیز دوم هم که برای طولانی نشدن پست و سر نرفتن حوصله مبارکتان در پستی و فرصتی دیگر بیان می‌شود، در رابطه با هشداری است که این اغتشاشات به ما فهماند!


♨️بیانات استاد فلاح شیروانی در کانال ایتا :

ما از فلسفه و امثال این آموزه‌ها توقعمان این است که جهان معنایی ما را تغییر بدهند. به خصوص اگر تغییر جهان معنایی را از زاویه‌ی یک فعل به او نگاه بکنیم در ناحیه‌ی افعال هم تقریباً کار بزرگی است و نظیر ندارد. یک مقدارصریح‌تر بگویم، فلسفه می‌خوانیم که روی رفتارمان هم تأثیر بگذارد.

من اگر واقعاً یک فهم متعالی پیدا بکنم، کاملاً رفتار من را به انضباط می‌کشد. این کاملاً واقعیت دارد. یعنی به تدریج دست و پای من را هم جمع می‌کند و می‌برد در دنیای جدید. به تعبیری انسان را از ناحیه سرش می‌شود به این طرف و آن طرف کشید. شما زمانی که او را از ناحیه‌ی سر و سینه بکشید، دست و پای او هم می‌آید، رفتار او هم کاملاً تغییر می‌کند و متناسب می‌شود.


نکته‌ی دوم اینکه در فلسفه غایت رشدی که به دست می‌آوریم، یک فهم الهی و توحیدی است. طبیعتاً رفتار مترقی که به دست می‌آید، رفتار توحیدی است. رفتار توحیدی اعم از جنبه‌های تنزیهی و تشبیهی است. 

یعنی اگر فلسفه خیلی خوب اتفاق بیفتد خیلی خوب هم اثر بگذارد، ما را باید شبیه آقا رسول اکرم(ص) بکند. شبیه آقا امیر المؤمنین(ع) بکند. ما مسیر دیگری که نمی‌خواهیم طی بکنیم. امیدمان این است که اگر این کارها را داریم می‌کنیم، شباهت‌هایمان به این حضرات بیشتر شود. فاصله‌هایمان با این حضرات کمتر بشود. 

شاید کسانی که به این معارف دسترسی ندارند باید مسیر دیگری را طی بکنند. ولی مسیر منتخب ما این است. ما نهایتاً باید مانند آقارسول اکرم(ص) بشویم، مانند آقا امیر المؤمنین(ع) بشویم. که چه کار کنیم؟ ایشان چه کار کرد؟

در اُفتادند و صف‌بندی‌هایی درست کردند، سمت و سوی اجتماعی درست کردند، همه برمبنای توحید بود. با طاغوت زمان خودش درافتاد، اساسی هم درافتاد. یک لحظه هم کوتاهی نکرد ایشان. هیچ کوتاهی و تردید در ایشان ندیدند. آقا امیر المؤنین(ع) هم همین طور، فرزندان ایشان هم همین طور، همسر ایشان هم همین طور بود، همه‌ی متعلقات ایشان، شیعیان ایشان هم همین طور بودند. هر جا هم[که شیعیان] تردید کردند، در روایتی نقدی به آن‌ها وارد شد که چرا اینجا کوتاه آمدی؟


نکته‌ی بعدی اینکه تلقی ما از انقلاب اسلامی ‌همین رفتار توحیدی است، همین رفتار توحیدی که از آقا امیر المؤمنین(ع) مشاهده کردیم و امید داریم از آقا امام زمان(عج) مشاهده بکنیم. تلقی ما این است که ایشان یک مصلح بزرگ جهانی است و همین درگیری‌ها را راه می‌اندازد. اگر ما به سمت ایشان هستیم، رفتار ما بایدیک شباهتی داشته باشد.


تلقی ما از انقلاب یک حیات توحیدی است. 

این انقلاب فهم شده، بعد القا شده و مورد استقبال قرار گرفته و الآن ما سر سفره‌ی این انقلاب هستیم. خیلی حادثه‌ی بزرگی است به خصوص در سمت‌و‌سویی که الآن بشر در جهان گرفته است. یعنی در جامعه‌ی بین‌المللی که ما الآن داریم مشاهده می‌کنیم، انقلاب اسلامی‌ با این جوهره و معنایی که دارد، خیلی حادثه‌ی بزرگی است. یعنی حتی با زاویه فیلسوفانه هم که نگاه بکنیم، فلاسفه همه باید غش بکنند که این حادثه اتفاق افتاده است.

عرض من این است که شما در این مسیر، وقتی قبله این باشد، اگر شروع کنید به معماری کردن، واقعاً در دنیای امروز چقدر موفق هستید؟ یک نمونه همین داستان سیزده آبان که روز مبارزه با استکبار است. همین را که کلی شعور در آن است، اگر بنا باشد بقیه چیزها را در ایران حذف کنید، هر چه که در ایران داریم را حذف کنید، اصلاً خود اسم ایران را هم حذف کنید، یک کشور جهان سومی‌که چندصد سال به او ظلم شده است. فقط این را در نظر بگیرید؛ فقط اگر بنا بود که ما بر اساس یک شعور مترقی و درک واقعیت‌های حیات بشر که کِی به کِی دارد ظلم می‌کند و... ما فقط یک رفتار ملی تولید بکنیم، واقعا چقدر موفق بوده‌ایم؟

همین قضیه[13 آبان] را شما بخواهید در یک کشور دیگر پدید بیاورید، چقدر موفق هستید؟ الآن همه‌ی ما می‌دانیم که در تمام شهرهای ایران این تظاهرات هست. حالا یک جایی سردتر است و جایی یک مقدار گرم‌تر. به این توجه کنید که چقدر هزینه شده و چقدر معنا به خورد این حادثه رفته است. ما که مفت و مجانی تظاهرات رفتیم و آمدیم! اصلا[این حرکت] نهادینه شده، یک عده زحمت هایش را کشیده اند. 


انصافاً جدی عرض می‌کنم و واقعا درخواست دارم نمی‌خواهم صرفاً انجام وظیفه کرده باشم. واقعا درخواست دارم که به این قضیه نگاه کنید، این واقعا خیلی نعمت است.

به این فکر کنید.

 فکر تو همیشه به دنبال مهم‌ترین کارى خواهد بود که آن را یافته. اگر تمرکز ندارى، از همین کشف کن که تو کارى مهم‌تر براى خود سراغ دارى، پس یا به آن بپرداز و یا اهمیت کارى را که به آن مشغول هستى، براى خودت تحلیل کن تا فکرت با تو همراه شود که در این لحظه و با این بینش تو مى‌توانى سریع و صحیح حرکت کنى. 

(استاد و درس / علی صفایی حائری)

امروز اربعین شهدای کربلاست، آن آزادگانی که در برابر دهر و ابرقدرت‌های آن روز تسلیم نشدند، آزادانه زندگی کردند، و آزاد و پرافتخار به لقای پروردگار خود نایل آمدند.
در آن روزگار سلطه‌گران جبّار می‌خواستند همه‌ی نفس‌ها را در سینه خفه‌کنند، همه‌ی آدم‌ها را به زیر سلطه‌ی خود به اسارت بکشند، و با پول و تهدید به‌قتل و شکنجه، همه را وادار به سکوت و اطاعت‌کنند، آن‌جا حسین بن علی علیهما السلام وارث والای ولایت و نبوت، فرزند برومند علی و فاطمه علیهما السلام، رهبر انسانیت و تعیین کننده‌ی معیارهای خدایی در زمان خود، آزاد مردی که همه‌ی دهر قادر نبود تا او را به زانو درآورد، مظهر ایمان و عرفان، سمبل شجاعت و فداکاری، نماینده‌ی خدا بر زمین، و سید و مقتدای تمام شهیدان علیه یزیدیان و سلطه‌طلبان قیام کرد؛ و همه‌ی وجود خود و کسان خود را در راه خدا قربانی داد، و پرچم پرافتخار و خونین شهادت را بر قله ی بلند تکامل بشریت به اهتراز درآورد.
و آن را نشان هدایت انسان‌ها در راه پرپیچ و خم تکامل قرار داد، تا هر کس که جویای حق و حقیقت و عدل و عدالت است، به این پرچم خونین چشم داشته باشد و راه را از بی راهه تشخیص دهد.  (رقصی چنین میانه میدانم آرزوست / شهید چمران)

هشت ماه با این کتاب ۱۶۰۰ صفحه‌‌ای زندگی کردم، و حال که تمام شده است احساس می‌کنم که چقدر حیف شد که باید وداع کرد! البته دوباره و سه‌باره و چهارباره و حتی پنج‌باره هم می‌خوانمش و شاید با ترجمه‌های مختلف*، امّا برای بار اول خواندن، چیزی دیگر است! 

این اثر آنقدر بزرگ است که چون منی هرگز نمی‌تواند به خود اجازه دهد که با یکبار خواندنش در موردش ابراز نظر کند.

بعد از خواندن بینوایان و حتی در حین ورق زدنش علاقه‌ام به ادبیات شدیدا زیاد شد، منی که اصلا به فکرم هم خطور نمی‌کرد که به ادبیات رو بیاورم، چه برسد به آن‌که دل به ادبیات بسپارم. تازه فهمیده‌ام ادبیات تاثیرگذار‌ترین‌ها است، حتی از فلسفه هم بیشتر!


و در پایان شما را میهمان نوشته‌ی روی سنگ‌ قبر یک جبرکار مقدس می‌کنم:

«خفته است-هرچند که سرنوشتش بس غریب بود.

میزیست. - مرد، هنگامی که فرشته‌اش را نداشت؛

حادثه، بسادگی و بخودی خود در رسید:

همچون شب که چون روز برود در میرسد»



شما کدام ترجمه از بینوایان را خواندید؟

به من هم معرفی می‌کنید؟

 این کتاب مخصوص فهمیدن حرکت تاریخی اربعین است، اینکه بفهمیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است و از آن قافله عقب نمانیم.

چه قصد این سفر را داشته باشید و چه نه، این کوتاه نوشته را بخوانید تا بدانید با کدام جرکت همراه می‌شوید یا نمی‌شوید!

دانلود و معرفی کتاب


اولین کتابی که از آقای طاهرزاده خواندم و تا مدت ها بعدش کتابی از ایشان نخواندم ، نه به خاطر اینکه کتاب خوبی نبود، اتفاقا کتاب خیلی خوبی بود، چراکه بعد از آن چند بار دیگر خواندمش، ولی خوب در آن مقطع از زمان افکاری داشتم که دوباره تا مدتی نتوانستم کتاب‌های ایشان را باز کنم، و الآن پشیمانم .
باید زود تر از این‌ها سیر کتاب‌های ایشان را شروع می‌کردم.

دانلود و معرفی کتاب

برهان صدیقین و حرکت جوهری از مباحث بسیار مهم توحیدی است. بهترین و ساده‌ترین بیان از این دو برهان به خصوص برهان حرکت جوهری بیانی است که آقای طاهرزاده در این کتاب در مختصری آورده است.
این ۱۰۰ صفحه حاصل بیش از ۲۰ سال تدریس ایشان است که باتقسیم بندی‌ها و بیانات ابتکاری حود این دو برهان را برای اهلش آسان و ملموس و کاربردی نموده است.
شما در برهان صدیقین برای اثبات وجود خدا نیاز به هیچ مقدمه‌ای ندارد؛ بلکه از خود خدا متوجه خدا می‌شوید! خدایی که در برهان صدیقین اثبات می‌شود بسیار متفاوت است با اثبات وجود ناظم در برهان نظم.
در برهان صدیقین شما وحدت ذات خدا با صفاتش را می‌فهمید.

برهان حرکت جوهری که بالاتر و متعالی‌تر است بسیاری از مباحث اعتقادی و توحیدی را حل می‌کند. اینکه حرکت در جوهر است نه در اعراض از ابتکارات صدرا است و در این کتاب با دو برهان حرکت در جوهر اثبات می‌شود و علاوه بر تبیین حرکت، زمان را هم تبیین می‌کند. وبیان می کند که زمان زمین با زمان انسان متفاوت است.
و به راحتی با اثبات حرکت جوهری معاد هم به معنای عام آن اثبات می‌شود. و از خصیصه‌های متمایز این کتاب پلی است که از این دو برهان به سوی عرفان وجود دارد.

 

دانلود کتاب

    همیشه شخصیتهایی مثل شاهرخ برایم جذاب بوده است؛ آنان که حر وار آزاد زیستهاند. آنان که از رحمت خدا با تمام گناهان ناامید نشده‌اند.

کتاب مانند دیگر کتاب‌های گروه فرهنگی ابراهیم هادی است و مجموعه‌ای از خاطرات شهید است؛ امّا آنچه مهم است و باعث شده که این کتاب را خدمتتان معرفی کنم، شخصیت و نحوه‌ی زیست این شهید است.

    اصلا اگر بتوانیم تنها به عنوان کتاب عمل کنیم، تمام مشکللات زندگی حل میشود. دیگر بقیه توصیه‌ها که بماند؛

برای ساختن یک زندگی آرمانی، این توصیه‌های رهبر حکیم که از آیات و روایات برداشت شده است، فوق العاده راه‌گشا است

باید هر از گاهی این کتاب را تورق کنم ... دوباره ...سه‌باره ... چهارباره و ...

اولین کتابی که در زمینه دفاع مقدس خواندم این کتاب بود.
اصلا یادم نیست چه شد خریدمش آخه سال 89 بود ولی یادم هست که از مناطق راهیان نور جنوب خریدم، اروندکنار

لازم میدونم که به پرتیتراژ بودن کتاب اشاره کنم، آن هم بدون حمایت رسانه‌ای.

در مجموع کتاب خوبی است ولی مهمتر از همه شخصیت شهید برونسی هستش؛ پیشنهاد میکنم فیلم این شهید رو هم ببینید؛ به کبودی یاس

 

صمیمیت و صداقت کتاب جذابیت زیادی به کتاب داده بود. معمولا کتابهایی که مربوط به زندگی شهدا است جذابیت خاصی برایم دارد، ولی این یکی ویژه بود و همچنین فضای امروزیتری داشت و به زندگی های ما نزدیکتر بود. و اینکه این کتاب را هدیه گرفته بودم در خواندنش لذت دو چندان احساس می کردم.
پیشنهادم این است که علاوه بر خواندن این کتاب، بعنوان هدیه همسرهایتان را به خواندنش ترغیب کنید، خیلی تاثیر گذار است؛ تاثیرش بیش از 100 تا کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی است!
 وقتی این کتاب را خواندید احتمالا دلتان بخواهد کتاب عمار حلب را هم که خاطرات همین شهید است بخوانید. 

وقتی فهمیدم فیلمی از این کتاب ساخته شده، گفتم باید حتما قبل از اینکه فیلمش رو ببینم، کتابش رو بخونم.
صفا و صداقتی که در این روایت است و شیوایی و جذابیتی که در قلم نویسنده وجود دارد، در مجموع کتابی عالی رقم زده است.
تا به حال از این زاویه و دید دفاع مقدس را نخوانده بودم. از زاویه دید چند نوجوان به خصوص در دوران اسارت.

 

شما از این دست کتاب‌ها نخوانده‌اید؟

نکته‌ی اولی که در اینجا قولش را داده بودم، این بود که یکی از مطالبی که در پیوند‌های روزانه لینک شده بود را انتظار داشتم مورد لطف در خوری از جانب دوستان قرار بگیرد که برعکس اصلا هیچ کیلکی روی آن نشده بود!!
لذا متن آن را در زیر می‌آورم(البته با منبع)، شما بگویید که این انتظار من از شما مخاطبان عزیز بی‌جا بوده و اشتباه تشخیص داده ام یا نه ؟

 

منبع : einlam.blog.ir

 

اربعین گوشه‌ای از
نمایشگاه عظیم تمدن اسلامی است
روزی فرا می‌رسد
که در تمام شهرهای دنیا
مثل از نجف تا کربلا
عشق، برادری، مهربانی،
ایثار و کرامت موج بزند
آن روز نزدیک است
باید اربعین را هر روز
زندگی کنیم

برای تکمیل کردن آرشیو پیوند‌های روزانه وبلاگم، سری زدم به قسمت پیوند‌های روزانه در پنل وبلاگم تا هم آرشیو را تکمیل کنم و هم تاریخ گذشته‌ها را حذف کنم. امّا دو نکته ذهنم را مشغول خود کرد، نکته اول را در پست بعدی می‌گویم، امّا نکته دوم؛ اینکه بلاگر بودن به صرف وبلاگ داشتن نیست. حتی به نوشتن در وبلاگ هم نیست، برای بلاگر شدن باید به کار‌هایی ملزم باشید از جمله پیوند‌های روزانه. البته این که می‌گویم باید به پیوند‌های روزانه ملزم باشید قانون نانوشته‌ای است که برای ما بلاگستانی‌های عهد پارینه سنگیِ دههشتاد و اوج وبلاگنویسی ایران به اندازه‌ی خود پست گذاشتن مهم‌ بود. امّا حالا چی ؟؟

از ظاهر وبلاگ‌ها پیدا است که یا اصلا با این قابلیت آشنایی ندارند و پیوند‌های روزانه را با پیوند‌ها اشتباه گرفته‌اند و یا اینکه از آن برای تبلیغ پست‌های خود استفاده می‌کنند. شما بگردید در وبلاگ‌ها به صورت انگشت شمار وبلاگی را می‌یابید که در پیوند‌های روزانه لینک مطالب مورد پسندش را گذاشته باشد!
و آنچه ذهن مرا به خود مشغول کرده است این است؛ خوب برادر من اگر پیوند روزانه نمی‌گذاری حداقل چرا وقتی وبلاگی را می‌خوانی و می‌بینی که پیوند روزانه دارد چرا زحمت کلیک کردن به خود نمی‌دهی؟

تو وقتی وبلاگی را می‌خوانی و مطالبش برایت جالب است، احتمال دارد آنچه او خوانده و برای تو در پیوند‌های روزانه قرار داده است هم برایت جالب باشد!

مگر آنکه بگویید ما همه ملزم به کلیک‌نوازی پیوند‌های روزانه هستیم و مشکل از سیستم آمارگیری بیان است، که بعید به نظر می‌رسد!

 

عزیزان بیایید از این به بعد از قابلیت پیوند‌های روزانه، هم استفاده کنیم و هم استفاده کنیم!! 

استفاده اول لینک کردن مطالب مورد پسند است و استفاده دوم کلیک کردن روی پیوند‌ها است.

 

وقتی این وبلاگ را با عنوان "ندای کتاب" هوا کردم؛ انگیزه‌ام ایجاد آرشیوی از کتابهایی که خواندم، بود. و البته تا حدی معرفی کتاب‌ها به بلاگر‌ها. این فصل نوزادی از زندگی این وبلاگ بود. با این آدرس : 786book.blog.ir  

و فصل کودکی آن تحت عنوان "حلزون" با این آدرس : halazun.blog.ir گذشت. این عنوان از بیتی از جناب صائب تبریزی اقتباس شده بود؛

 "از حادثه لرزند به خود قصر نشینان/ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم

 

و حال این کودک وارد فصل جدیدی از زندگی شده است. وبلاگم با اسم "فانوس" و با آدرس: fanuss.blog.ir وارد دوران نوجوانی و بلوغ شده است.

 

امام على «علیه السلام» : صوَابُ‏ الرَّأْیِ بِإِجَالَةِ الْأَفْکَار 
ترجمه: درستی اندیشه در گرو جَوَلان دادن تفکرات است. 

 

توضیح و بیان استاد فلاح شیروانی:

      فکرها را جَوَلان بدهید.

جولان افکار یعنی چه؟ -یعنی میدان را به دست افکار بدهید، مثل اینکه چه چیزی در زندگی شما بیشتر دارد کار می کند؟

می گوییم هیجان. این درست نیست و صواب الرأی اینگونه به دست نمی آید.

باید میدان بدهید تا افکار در ذهن شما جولان بدهد.

 

یک برداشت دیگر این است که یک نگاه اجتماعی داشته باشیم، اگر افکار جولان بدهند، یتولَّد منه الصواب. این می شود آزاد اندیشی.

آقا امام باقر علیه السلام می فرماید: بِإِجَالَةِ الْفِکْرِ یُسَدَّدُ الرَّأْیُ الْمُعْشَب‏  

اندیشهای که یک جورهایی شاخ و برگ دارد و یک بسطی دارد، این اندیشه را اگر بخواهید خوش تراش بکنید، باجالة الفکر تسدید می شود. یسدد. 

این قرائت فردی می شود. یعنی شما یک اندیشه‌ای دارید که خیلی شاخه دارد، می خواهید این را استوار بکنید، باید مدام فکر را از روی این رد بدهید و به فکر جولان بدهید. 

نکته‌ی خیلی مهمی که اینجا اشاره می شود این است که اگر صواب رأی می خواهی راهش این است. می‌گوید که نمی‌شود من یک خواب ببینم و ...! نه نمی شود؛ باجالة الافکار می شود.

 

منبع: کانال ایتا موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی

دانلود صوت این نکته اخلاقی

چون احتمال می‌دادم که به این پست توجه نشود، اینجا دوباره شما را به آن ارجاع می‌دهم.

و این که عاجزانه یک تقاضا دارم. اگر وبلاگ مرا نمیخوانید لطفا دنبال نکنید! بله؛ تنها در صورتی دنبال کنید که خواننده مطالب هستید.

دوستانی که وبلاگ را می‌خوانند هم لطفی کنند و ذیل همین پست اعلان حضور کنند، تا بدانم برای چه کسانی می‌نویسم.

حسین جان!  در این دهه توفیق نداشتم از تو بنویسم.

هرچند قصد و نیتش را داشتم امّا من روسیاه‌تر از آن بودم که توفیق از تو نوشتن را پیدا کنم!

امّا آقا جان در این شب عاشورا ما را بخر؛ اشک چشم به ما بده، شور و شعور حسینی به ما بده، تا بتوانیم امشب خوب عزاداری کنیم.

 

 

در عاشورا به خاطر مصائب، قلب نازنین امام زمان ارواحنافداه در فشار است.

صدقه برای سلامتی ایشان فراموش نشود.

التماس دعا

یکی از عادت‌هایم این است که وقتی دنبال‌کننده‌ی جدیدی اضافه می‌شود، به وبلاگش سر بزنم. تا اولا هم مخاطبم را بشناسم و دوما فضای وبلاگش را ببینم و چند‌تایی از پست‌هایش را بخوانم، شاید پسندیدم و دنبالش کردم.

یکی از وبلاگ‌ها را  طبق همین عادت باز کردم که به این جمله برخوردم : ...خواهشا اینجا رو اینستا نکنید. (+)

این جمله باعث شد به فکر فرو بروم، مخصوصا که چند روز قبل را روز وبلاگنویسی نامیده‌اند و وبلاگ‌نویسان این روز را به یک دیگر تبریک می‌گویند و در مورد وبلاگنویسی پست می‌گذارند.

 

به نظرتان این خود ما وبلاگ‌نویسان نیستیم که باعث افول بلاگستان فارسی شده‌ایم؟ آیا خودمان نیستیم که ضربه زدیم؟ اصلا برای چه وبلاگ‌نویس شدیم؟ برای آنکه توجه دیگران را به خود جذب کنیم؟ برای جبران کمبود‌های عاطفی که ناشی از کم توجهی است؟ یا برای تفریح و بی‌کار نبودن؟ اگر غیر این است پس چرا وبلاگ را به اینستا و دیگر شبکه‌های اجتماعی تبدیل کردیم؟ چرا هر کاری می‌کنیم تا بازدید زیاد داشته باشیم؟ هر وبلاگی را دیدیم دنبال می‌کنیم، که او هم ما را دنبال کند؟ اصلا چرا به دنبال فالور هستیم؟  می‌خواهید سامانه‌ای راه بیندازیم که مثل اینستا فالور و لایک برای وبلاگ بفروشد؟ مگر هدفمند وبلاگنویسی نمی‌کنید؟

 

بیایید خودمان کمی به فکر خودمان باشیم. بیایید تنها کسانی را که می‌خوانیم، دنبال کنیم. و اگر قرار شد نظری ذیل پستی بگذاریم، نخواهیم خودخواهی و خودپسندی مان را نمایان کنیم و یا اینکه ذیل نظرات تبلیغ وبلاگ کنیم.

 

 

* رابطه این بیت از مولانا با پست رو فهمیدید؟

این پست به مناسبت روز وبلاگنویسی بود البته با تاخیر

همیشه سعی ‌می‌کنم از روی ظاهر قضاوت نکنم، هیچ وقت. امّا کسی که حرمت امام حسین علیه السلام و محرم را نگه‌ندارد،اصلا برایم قابل تحمل نیست.

 

دانشجو موذن جامعه است، اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود.

 

پی‌نوشت:

می‌دانم امروز روز دانشجو نیست. ولی این جمله را که دیدم به فکر فرو رفتم که این همه نماز قضا شده، موذن چرا بانک اذان نمی‌دهد؟ حتی نماز‌های ظهر و عصر هم قضا شده، در این حد در خواب هستیم!

تا به حال متن کامل شعر محتشم کاشانی در باره قیام کربلا ( باز این چه شورش است که در خلق عالم است) را خوانده‌اید؟ فکر نمی‌کردم اینقدر بلند باشد. هر چند وقتی می‌خواندمش احساس می‌کردم اکثر ابیاتش را در مداحی‌ها شنیده بودم. اگر مایل بودید که بخوانیدش به ادامه مطلب رجوع کنید!

 


مهم‌ترین راه رشد و افزایش قدرت قلم، مطالعه است. با تنبلی و کم‌خوانی و دوری از کتاب هیچ‌کس رشد نخواهد کرد. من این را قول می‌دهم.


امّا یک نکته مهم این است که در هنگام مطالعه فیش‌برداری کنید! بله با یادداشت‌برداری و فیش‌برداری لحن نویسندگان را تمرین کنید. این تمرین کردن بسیار مهم است، مخصوصا در هنگام مطالعه و فیش‌برداری؛ چرا که شما به‌واسطه این تمرینِ لحن نویسندگان، کلیدواژه‌های آن‌ها را می‌آموزید. آنگاه شما کلیدواژه‌های یک متفکر را آموخته‌اید و با تمرین می‌توانید آن‌ها را برای خود ملکه کنید، و اگر شما از چند متفکر بیاموزید، منبع جامعی از کلیدواژ‌های متفکرین را در اختیار دارید. مثلا از مرحوم جلال آل‌احمد و یا شهید آوینی و از این قبیل افراد که دارای سبک هستند، می‌توانید بسیار بیاموزید.

در سال ۲۳ میلیون ایرانی به مشهد می‌روند و همچنین ۴ میلیون از خارج از کشور عازم مشهد می‌شوند. این امر باعث شده تا صاحبان قدرت و سرمایه طمع‌ورزی کنند. و بخواهند با خدعه از این فرصت استفاده کنند و به ثروت اندوزی هرچه بیشتر بپردازند. تفکر سرمایه‌داری که برای اهداف خود از هر چیزی سوء استفاده می‌کنند و قداستی در این تفکر وجود ندارد؛ لذا برای خالی کردن جیب‌ها -البته این‌روز‌ها باید گفت: خالی کردن کارت‌های بانکی- دست به اقداماتی زده‌اند که مخالف با انسانیت و دین است. به بهانه شادی و تفریح جوانان، می‌خواهند پول به جیب بزنند. (اگر به فکر جوانان هستید، مشکلات کار و مسکن و ازدواج‌شان را حل کنید!)

و بعضی از مدیران و مسئولان این شهر احساس می‌کنند که باید خوش خدمتی به این سرمایه‌داری کنند و در راستای اهداف آن‌ها در تلاش‌اند که فرهنگ‌ها را تغییر دهند. زائر را به گردش‌گر تبدیل کنند و مجاور را به شهروند! 

اگر از هریک از این مسافران که پای در مشهد می‌گذارند بپرسید برای چه این همه راه را آمده‌اید؟ قطعا خواهید شنید که برای امام رضا علیه السلام. به قصد زیارت حضرت خورشید. 

 هر مشهدی به همجواری با امام رضا علیه السلام، افتخار می‌کند. افتخار می‌کند که بگوید : من مجاور امام رضا هستم.

این یک زاویه دید نسبت به تغییر فرهنگی است، که نخستین گام آن تغییر زائر و مجاور به گردش‌گر و شهروند است. 

امّا از یک زاویه دیگر هم می‌توان به این تغییر فرهنگ نگریست. از آن‌جایی که دشمنان همیشه بیشتر از خودمان به سخنان رهبران ما توجه دارند، ملتفت این حرف امام خمینی هستند که مرکز ایران مشهد است و این عنایت امام رضا است که این انقلاب به پیروزی رسیده است. لذا برای تغییر فرهنگی این شهر سرمایه‌گذاری کرده‌اند، و این تغییر فرهنگ زائر و مجاور هم از دسیسه‌های دشمنان است که البته مانند همیشه خودی‌ها هم به آن دامن می‌زنند.


پی‌نوشت:

۱. در مشهد الرضا در کنار بارگاه ملکوتی ثامن الحجج دعا گوی‌تان هستم. 

۲. این پست از خطبه‌های نماز جمعه آیت الله علم الهدی اقتباس شده است.


اهل قلم؛

       قلم شبیه قاشق نیست! 

بدون قاشق هم می‌شود غذا خورد، امّا بدون قلم نمی‌توان از حیات کامل برخوردار بود. یا باید بخوانی و یا باید بنویسی والّا اهل قلم نخواهی بود و اهلیت حیات نخواهی داشت. 

خدا قلم را آفرید و خود بهترین استفاده را از آن کرد و سرمشقی برای بهره‌ بردن از قلم قرار داد.

حجت السلام و المسلمین علیرضا پناهیان

می‌گویند : با یک مداد معمولی می‌توان ۵۸ کیلومتر خط کشید.

برای همین بعضی از نوشته‌هایم را با مداد می‌نویسم، چرا که می‌خواهم بدانم چند کیلومتر کاغذ خط خطی کردم!

و این باعث امید‌واری است که آدم بداند چندین کیلومتر نوشته است، وقتی مقیاس اندازه‌گیری بزرگ باشد و عددی بزرگ کنارش باشد آدم احساس می‌کند که به جایی می‌رسد و موفقیت در انتظارش است و فقط باید کمی صبر و تحمل داشته باشد، موفقیت خود به سویش می‌دود.

البته حواسمان باشد که مغرور هم نشویم!

وقتی خدا به قلم قسم می‌خورد، چرا ما دوستش نداشته باشیم؟ مگر نه این است که به آنچه مهم و دوست داشتنی است، قسم خورده می‌شود؟
پس وقتی قلمی به رنگ خون در آید، مگر می‌توان عاشقش نشد؟

جمله‌‌ی زیر که قسمتی از آن در عنوان قرار دارد، از قلمی است که به رنگ خون درآمده است؛
حلقوم‌ها را می‌توان برید، امّا فریاد‌ها را هرگز
فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، تا ابد جاودانه است.

شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی

پیشنهادم به همه کسانی که دوست دارند در راستای تقویت قلم و نویسندگی شان گامی بردارند، خواندن کتاب های این شهید بزرگوار است. با خواندنشان قلمتان نازنین می شود. امیدوارم همگی‌مان توفیق خواندنشان را پیدا کنیم.

لغزش‌ها و خطاهای دستوری از دیگر غلط‌های انشایی است. شماری از این غلط‌ها رواج بیشتری یافته‌اند و به همین دلیل لازم است دربارهٔ آن‌ها بیشتر بدانیم:


۱. «را» پس از فعل

«را» علامت مفعول صریح یا بی‌واسطه است و قرارگرفتن آن پس از فعل یا هر کلمهٔ دیگری که نقش مفعولی ندارد، خطاست.

غلط: نباید خدایی که دوستمان دارد را معصیت کنیم.

درست: نباید خدایی را که دوستمان دارد، معصیت کنیم.


۲. جدایی میان «را» و مفعول

میان «را» و مفعول صریح نباید فاصله بیفتد؛ حتی متمم‌ها و وابسته‌های مفعول هم باید بعد از «را» بیایند.

غلط: استقلال پاکستان از هند را چگونه تفسیر می‌کنید؟

درست: استقلال پاکستان را از هند چگونه تفسیر می‌کنید؟ 


۳. «را» پس از فاعل

«کتابی که تازه خریده بودم، گم شد.»

در این جمله «کتاب» نهاد جملهٔ پایه است و نباید بعد از آن «را» بیاید. اما ممکن است کسی گمان کند «کتاب» جرء جملهٔ پیرو و مفعول «خریدم» است. در این صورت آن را این‌گونه خواهد نوشت: «کتابی را که تازه خریده بودم، گم شد.»


۴. تطابق اجزای جمله

برخی از قواعد مربوط به هماهنگی اجزای جمله به این شرح است:


یک. مطابقت: همسانی یا ناهمسانی فعل با نهاد از حیث مفرد و جمع، پیرو قاعدهٔ زیر است:

اگر نهاد مفرد باشد، فعلش را نیز مفرد می‌آوریم؛ مانند: «بهروز آمد.» گاهی از باب احترام، برای نهاد مفرد فعل جمع می‌آورند؛ مانند: «استاد گفتند… .»

اگر نهاد جمع جاندار بود، فعل را نیز جمع می‌آوریم؛ مانند: «دانشمندان معتقدند… .»

اگر نهاد جمع غیرجاندار بود، در فعل آن دو وجه جایز است: مفرد و جمع؛ یعنی هم می‌توان گفت: «فرش‌ها سوخت» و هم می‌توان گفت: «فرش‌ها سوختند.»

         اگر فاعل جمع غیرجاندار بود اما به‌مثابهٔ جاندار، فعلش را باید جمع آورد؛ مانند: «فرش‌ها مظلومانه سوختند.» نسبت‌دادن ظلم به آتش و مظلومیت به فرش‌ها نشان از آن دارد که آن دو را جاندار انگاشته‌ایم.

اسم جمع مانند ملت، حزب، لشکر، نسل، فرقه و قوم، حکم مفرد را دارد؛ مانند: «ملت ستم‌دیدهٔ ایران، بیشترین زیان را از خودکامگان دیده است.»


دو. تناسب: گاهی میان نهاد و گزارهٔ آن هیچ تناسبی نیست؛ به‌مثل کسی که می‌گوید: «زادگاه او ایران است؛ اما اکنون در خارج زندگی می‌کند.» گویا گوینده توجه ندارد که گزارهٔ دوم تناسبی با نهاد جمله ندارد؛ زیرا در این جمله یک نهاد (زادگاه) و دو گزاره (است و زندگی می‌کند) وجود دارد. درست آن است که بگوییم: «زادگاه او ایران است؛ اما وی اکنون در خارج زندگی می‌کند.»


سه. خطا در تشخیص فاعل: اگر فاعلِ مفرد به مضاف‌الیهِ جمع اضافه شود، فعل را باید مفرد آورد و نباید به جمع‌بودن مضاف‌الیه توجه کرد.



۵. ناهم‌زمانی افعال

زمان افعال یک جمله باید یکسان باشد. در جملهٔ زیر دو جمله وجود دارد و زمان هریک غیر از دیگری است: «انتظار مردم از مسئولان این است که پس از این حادثهٔ تلخ، بی‌درنگ آستین همت بالا می‌زدند.»

نیمهٔ اول جمله زمان حال دارد و نیمهٔ دوم زمان ماضی؛ در حالی ‌که باید برعکس باشد؛ این‌گونه: «انتظار مردم از مسئولان این بود که پس از این حادثهٔ تلخ، بی‌درنگ آستین همت بالا زنند.»



۶. عطف فعل وصفی

در زبان فارسی نوعی فعل وجود دارد که صرف نمی‌شود و برای همهٔ شخص‌ها و زمان‌ها به‌شکل «صفت مفعولی» می‌آید. شخص، زمان و وجه فعل وصفی، از فعلی معلوم می‌شود که پس از آن می‌آید؛ مانند:

«او به دانشگاه رفته، در رشتهٔ ریاضی تحصیل کرد.»

«من به دانشگاه رفته، در رشته ریاضی تحصیل کردم/ خواهم کرد/ می‌کنم.»


فعل وصفی احکامی ویژه دارد که برخی از آن‌ها به این قرار است:

یک. از فعل وصفی فقط در زبان نوشتاری استفاده می‌شود و استعمال آن در زبان گفتاری شایسته نیست؛ زیرا فعل وصفی عبارت را خشک و رسمی می‌کند.

دو. در زبان نوشتاری نیز باید از فعل وصفی بسیار کم استفاده کرد.

سه. بعد از فعل وصفی نباید «واو عطف» بیاید. مثلاً نمی‌توان نوشت: «او به دانشگاه رفته و در رشتهٔ ریاضی تحصیل کرد»؛ زیرا فعل «کرد» قابل عطف به فعل «رفته» نیست.


خلاصه شده از کتاب بهتر بنویسیم

توسط سید جواد

کلمات فارغ از معنایی که دارند، سه گونه‌اند: 

۱. دارای بار مثبت؛ ۲. دارای بار منفی؛ ۳.خنثی 

این باری که افزون بر معنای کلمات در دل‌ معانی آن‌ها خوابیده است، ما را مجبور می‌کند که این کلمات باردار را در هر جایی به کار نبریم.


به مثال‌های زیر توجه کنید:

انتظار: مثبت
پاداش: مثبت
جاودانه: مثبت
جعل: منفی
برخورداری: مثبت
توجیه: منفی
فراوان: مثبت
عجم: منفی
غلط‌کردن: منفی
درخور: مثبت
کله: منفی
شکنجه: منفی
قلم‌فرسایی: منفی
قصد: خنثی


شما هم مثال بزنید!



از این غربی بازی‌هایی که یک روز را در تقویم برای بزرگ‌داشت اختصاص دهیم، خوشم نمی‌آید. بهانه‌ای می‌شود برای آنکه بگویند ما تمام حق را ادا کردیم. چرا طلب کار هستید؟ یک روز به نام‌تان زدیم دیگر چه  می‌خواهی؟

در تمام موارد آدم این چنین حسی را دارد. حتی وقتی که روز مادر می‌گیریم احساس می‌کنیم که با دادن یک گل تمام حقوق مادر را ادا کرده‌ایم و تنها باید در همان روز مادر به فکر مادر بود.

به هر حال یک روز در تقویم‌مان روز قلم نام گرفته است و ما ناچار هستیم که به شما دوستان عزیز تسلیت بگوییم. هم به شما دوستان و هم به تمام قلم به دستان و اهل قلم.

به خاطر ظلم‌ها که در حق‌شان روا شد. به خاطر حقوقی که پایمال شد. حلقوم‌ها را شاید بتوانند ببرند، ولی فریاد‌ها را هرگز!

از جمله خطا‌های انشایی در هنگام نوشتن، ریختن کلمات فارسی در وزن‌ها یا قالب‌های بیگانه است؛ اما وارونهٔ آن، یعنی ریختن واژه‌های غیرفارسی در شکل‌ها و قالب‌های فارسی، درست و بلکه پسندیده است. بنابراین کلماتی مانند فرمایشات، پیشنهادات، گزارشات، داوطلبین و بازرسین نادرست است؛
 زیرا «ات» و «ین» از ادات جمع عربی است و تنها کلمات عربی را می‌توان با آن‌ها جمع بست. 

جمع مکسر نیز همین حکم را دارد. وقتی کلمه‌ای را که ریشهٔ فارسی دارد، به‌بهانهٔ جمع‌بستن می‌شکنیم، آن را از شکل فارسی درآورده‌ایم. بر این پایه جمع «دفتر» همان «دفترها» است، نه «دفاتر». جمع «ترک» «ترک‌ها» است، نه «اتراک» و جمع «بندر» «بندرها» است، نه «بنادر».

و همچنین افزودن علائم غیرفارسی، مانند تشدید و تنوین، بر کلمات فارسی جایز نیست؛ زیرا تحمیل قالب غیرفارسی بر واژهٔ فارسی است. مثلاً شکل صحیح کلمهٔ «دوم» و «سوم» بدون تشدید واو است؛ برخلاف «اوّل» که عربی است و تشدید می‌پذیرد. همچنین ورود تنوین بر همهٔ کلمات فارسی ممنوع است.

پس همانگونه که در فرهنگ باید اصالت خود را حفظ کنیم، و غرب زده نشویم، در نوشتن هم باید اصالت زبانی خود را حفظ کنیم و کلمات زیبای زبان شیرینمان را در قالب‌های خارجی نریزیم.


شما هم با این استفاده از قالب‌های بیگانه برخورد داشته‌اید؟

می‌توانید چند مثال بیاورید تا بهتر بتوانیم از این خطا دوری کنیم؟

غلط دوم انشایی گرته‌برداری یا گرده‌برداری یا عکس‌برداری است

معنای لغوی گرته‌برداری در فرهنگ لغت معین این چنین آمده است: طراحی چیزی به کمک گرده (یا خاکه)، زغال و ...

در اصطلاح یعنی برگرداندن جزءبه‌جزء ترکیب‌های غیرفارسی به فارسی؛ بدون اینکه ترکیب حاصل، مطابق دستور یا دیگر هنجارهای زبان فارسی باشد. 

ترجمه‌های مکانیکی و شتاب‌ز‌ده و تعاملات فرامرزی منشأ اصلی این‌گونه خام‌نویسی‌ها است. اکثرا مترجمان ناشی و تازه کار دچار این اشتباه می‌شوند و  زبان فارسی را پر از عبارات و آمیزه‌های فارسی‌نما و بدقواره می‌کنند. 

به مثال‌ها توجه کنید تا آشکار شود که زبان فارسی چه اندازه دچار این اشتباه شده است؛

روی کسی حساب‌‌کردن: به کسی امید بستن، چشم به یاری کسی داشتن.

روی کسی حساب‌‌کردن:  چشم به یاری کسی داشتن، به کسی امید بستن.

حمام‌گرفتن: حمام‌کردن.

نقطه‌نظر: دیدگاه


نکته: برخی از مصادیق گرته‌برداری را دیگر نمی‌توان از مجموعهٔ واژگانی زبان فارسی بیرون کرد؛ مانند «راه‌آهن» یا «سیب‌زمینی» که کوشش برای حذف آن‌ها بیهوده است. 


در نظر نویسنده کتاب بهتر بنویسیم از گرته‌برداری‌های زیر باید دست کشید:

فکرکردن به‌معنای گمان کردن؛
فهمیدن کسی؛
به‌تماشانشستن؛
دریافت‌کردن؛
نقش‌داشتن؛
درس‌گرفتن؛

زیرسؤال‌بردن.

به نظر شما چه کلماتی دچار اشتباه گرته‌برداری شده است؟

می‌توانید مثال بزنید؟

بر هیچ کس پوشیده نیست که قلم به دستان باید سلامت و بالندگی زبان فارسی را با راه ندادن به واژه‌های بیگانه، حفظ کنند. امّا این پرهیز از واژه‌های غیرفارسی تا چه حد مجار و ممکن است؟ آیا می‌توان به بهانه‌ی فارسی‌نویسی به جای «کتاب» از «نسک» استفاده کرد؟ و یا «دُشماد» را در معنای «تصادف» به کار برد؟ و یا اینکه کلمه‌ی «زاب» را در معنای «صفت» نشاند؟

آیا کسی به خود جرئت می‌دهد که ادعا کند برای کلماتی از قبیل «دین»،«انسان»،«شهادت»،«کلاس»،«سینما»،«قانون»،«لنگر» و ... معادل فارسی می‌آورد که با جای گذاری آن‌ها، همان معانی و بارمعنایی فهمیده شود؟

این پرهیز از واژه‌های بیگانه نباید دچار افراط شود که به نامانوسی بینجامد؛ بلکه جایگزینی واژگان فارسی باید طبیعی و بدون تکلّف باشد.

در جایگزینی باید دقت کنیم که کلمه‌ی جایگزین تمام معنای کلمه‌ی بیگانه را داشته باشد که البته گاهی دچار تکلفی می‌شویم که استفاده از همان واژه‌ی بیگانه بهتر است.

و این نکته را هم باید مدنظر داشت که بسیاری از واژه‌های بیگانه، امروزه آنقدر مانوس هستند که استفاده‌ی از آن‌ها بهتر از به کار بردن خودی‌های نامانوس است. به طور مثال چگونه کلمه‌ی «قفس» که ریشه رونانی دارد، را می‌توان بیگانه شمرد؟

نکته‌ی دیگر اینکه برخی از کلمات، وجهه‌ی بین المللی پیدا کرده‌اند و معادل فارسی ندارند؛ مانند : رادیو، ویتامین، فیلم، موتور، و ... که استعمال آن‌ها مانند حضور ماشین‌های خارجی در خیابان‌ها است.


و از طرفی شمار کلمات بیگانه در فارسی به قدری زیاد است که حذف همه‌ی آن‌ها ناممکن است. به طور مثال کلمات زیر همه‌ از فرانسه به فارسی آمده‌اند:

کت، کتلت، کراوات، لامپ، لاستیک، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماشین، مانتو، مدال، مرسی، موزه، نمره، هال، ویرگول، سرویس، سالاد، دکتر، سانسور، آسانسور، سیمان، تابلو، املت، بلیت، پالتو، خاویار، سلول، فامیل، فلش، کپسول، کلاس، کوپن، کادر، کابل، فیش، فیبر، شانس، رفوزه، دیکته، دوش، دلیجان، پوتین، پلاک، سری، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کنتور، کنسرو، کنکور،بیسکویت و ... این فهرست بسیار طولانی است و طولانی‌تر از آن فهرست کلمات انگلیسی وارداتی به زبان فارسی است. فقط من نمی‌دانم چرا بعضی از با بدخواهی تنها به واژه‌های عربی بخصوص کلماتی که مرتبط به دین باشد، گیر می‌دهند. و البته گاهی هم از روی نادانی است.

افزون بر این واژه‌های غیرفارسی در زبان فارسی استفاده می‌شوند که معنای دیگری یافته‌اند که در زبان مبدا چنین معنایی نمی‌دهند و به نحوی خودی حساب می‌شوند و به راحتی نمی‌توان به آن‌ها گفت بیگانه. مثلا به جای کلمه‌ی انقلاب در زبان مبدا، از کلمه‌ی ثور استفاده می‌شود.


به هر حال در نثر معیار، جایی برای کلمات نامانوس نیست، حتی اگر فارسی باشد. و در فارسی کردن نوشتار خود و پرهیز از بیگانه‌ها کمال دقت را به کار برد تا دچار کج روی و افراط نشویم.

وقتی نگرانم، به پناهگاهم می‌روم.
هیچ نیازی به مسافرت ندارم. رفتن و پیوستن به قلمرو خاطرات ادبی‌ام کفایت می‌کند.
زیرا چه وسیله تفریحی شریف‌تر و چه همصحبتی سرگرم کننده‌تر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذت بخش‌تر از هیجانی است که کتاب خواندن نصیب انسان می‌کند؟!


نقل قول از یک کتاب که نمی‌خوام اسمش رو بگم!

آخرین باری که سریالی را به صورت کامل دیدم، مربوط می‌شود به زمانی که همه فرار از زندان می‌دیدند. کامل و با شوق زیاد با همراهی دوستان دنبال می‌کردیم. بعد از آن کمتر می‌شد که سریالی ببینم، چه برسد که آن را دنبال کنم و کامل آن را ببینم. حتی سریال‌های صدا و سیما هم پراکنده می‌دیدم. آن زمانی هم که سریال‌های اینترنتی و سریال‌های مهران مدیری مثل قهوه تلخ و شوخی کردم و ... طرفدار داشت، من نمی‌دیدمشان.

امّا وقتی که چرنوبیل سر و صدا کرد و این همه حرف در موردش در فضاهای مختلف پراکنده شده بود، قلقلک شدم که ببینمش. اتفاقا یک حجم اینترنتی رایگان هم نصیبم شد که در اولین فرصت دانلودش کردم. و چند ساعت پشت سرهم فرصتی دست داد که تمام ۵ قسمتش را در یک نشست تماشا کنم.

در مورد فرم و مباحث فنی فیلم که تخصصی ندارم، و  ظاهر آن برای یک مخاطب عام در این زمینه که من باشم، خوب بود؛ حتی می‌توان گفت که عالی بود. البته بعید هم نبود که این چنین باشد.

امّا در اینکه آمریکا و انگلیس که سازندگان این فیلم بودند، قسمتی از حقیقت را پوشانده‌اند شکی نیست. به خاطر سابقه این کشور می‌گویم. وگرنه از حادثه اطلاعات دقیقی ندارم که با سند و مدرک بگویم کجاها را دروغ گفتند و البته وظیفه من نیست، چرا که این یک فیلم در مورد ایران نیست و کسانی که این وظیفه را بر عهده دارند، گفته‌اند که فیلمی در پاسخ این فیلم خواهند ساخت. روسیه را می‌گویم. و البته باید دید که از عهده آن برمی‌آیند یا نه؟!

ولی نکته‌ای که برای من جالب بود این است که دروغ‌گو ترین کشور‌ها هزینه‌ای زیاد را متحمل می‌شوند تا مخاطب را متوجه هزینه دروغ کنند! و حتی در جایی که از بدی دروغ حرف می‌زنند باز هم خود از دروغ دست برنمی‌دارند.

نکته‌ی دیگر اینکه احساس می‌کنم این سریال هم مثل خیلی از کتاب‌ها که با هدف مشهور می‌شوند برای اغراض خاص، با هدف مشهور شد با غرض ورزی‌های خاص. به خصوص وقتی که در ایران شهرت پیدا می‌کند.

و بعضی از سکانس‌ها هم جالب بود، مثلا سکانسی که ربات آلمانی را برای حل مشکل می‌آورند. البته اگر حقیقت داشته باشد.

به دوستانی که این سریال را دیده‌اند و یا قصد دیدنش را دارند پیشنهاد می‌کنم مستند « من مرگ میشوم » را هم ببینند. شاید بعد از تماشای این مستند بتوانند درک کنند که چرا آمریکا اینقدر برای ساخت این سریال هزینه می‌کند. بالاخره باید برای تبرئه خود هزینه کرد.

قبلا هم گفته بودم که درست‌نویسی در دو عرصه‌ی املا و انشا، جامه‌ی معنا را به تن می‌کند. مهم‌ترین نکته در املا، چنانچه مهم‌ترین در نویسندگی نیز هست، تمرین و نوشتن است. بنویسید و خوش‌حال باشید که کسی غلط‌های شما را می‌گیرد!

همانگونه که در نویسندگی، درست‌نویسی مقدم بر ساده‌نویسی و زیبا نویسی است و باید ابتدا درست‌نویسی را بیاموزیم، در مقام یادگیری درست‌نویسی هم ابتدا به کلاس املا می‌رویم و سپس نوبت به زنگ انشا می‌رسد.
 دوستانی که کمی قلم روی کاغذ کشیده باشند متوجه هستند و می‌دانند که انشا چقدر ضرورت دارد. اصلا اگر حواسمان به غلط‌های انشایی نباشد، نیمی از درست‌نویسی‌مان لنگ می‌زند. و اگر به عنوان یک نویسنده درست‌ ننویسیم و یا در راه آموختنش تلاش نکنیم، کلاه‌مان پس معرکه‌ است. و اگر هنوز ضرورت درست‌نویسی را نیافته‌ای، به این مطلب مراجعه کن، شاید کمکت کند.

از مقدمات که بگذریم، سخن از انشا است. هنگامی که کلمه یا ترکیب چند کلمه را به نحوی استفاده کنیم که با یکی از قواعد دستوری ناسازگاری داشته باشد، و یا یکی از سنت‌های نوشتاری را زیر پا بگذاریم و یا با نوشته‌ی خود دست به تخریب طبیعت زبان فارسی بزنیم، دچار غلط انشایی شده‌ایم.
خطا‌های انشایی شدت و ضعف‌ دارد، یعنی بعضی از آن‌ها آنقدر فاحش است که مانند فحش ناموسی قابل چشم‌پوشی نیست، و برخی دیگر را می‌توان با آسان‌گیری از آن‌ها گذشت، ولی نباید به حدی برسد که منظور و مراد نوشته‌ را تغییر دهد و یا باعث اجمال و نامفهومی شود و درست‌نویسی را خدشه‌دار کند.
این خطا‌ها گاه در ساختار و ساختمان کلمه است و گاه در ساختار جمله و ترکیب. قصد جمع آوری همه‌ی این غلط‌ها را نداریم و اصلا ممکن هم نیست!
ولی مقداری اندک از آن‌ها را که هر دست به قلمی بدان نیازمند است را با هم مرور می‌کنیم؛ از جمله : استفاده از واژه‌های بی‌گانه، گرته‌بردای، استفاده از کلمات باردار، استفاده‌های بی‌معنا و نابجا و.... که به یاری خدا در پست‌های جداگانه به هریک پرداخته می‌شود و البته اگر حوصله خواندنِ کیبورد بازی‌های من را ندارید، می‌توانید به دو کتاب «بهتر بنویسیم» آقای رضا بابایی و «غلط ننویسیم» آقای نجفی رجوع کنید. و اگر کتاب دیگری هم می‌شناسید به من هم معرفی کنید!

اشتباهات املایی گاهی به خاطر عدم آشنایی با قوانین املای کلمات در ترکیب‌ها به وجود می‌آید.

به عنوان مثال و نمونه: « بیندازد » درست است؛ نه « بیاندازد » و یا « بیفتد » صحیح است؛ نه « بیافتد »؛ دلیل آن هم این قاعده است که هنگامی که الفِ مضموم و مفتوح، بین بای تاکید و فعل می‌آید، لازم است تبدیل به «ی» شود. برخلاف آن هنگامی است که الف مکسور است، که هیچ تغییری در املای کلمه رخ نمی‌دهد؛ مثل « بایست ».

غلط‌های املایی به شدت غلط‌های انشایی قلم را دچار اختلال نمی‌کند، و به شدت غلط‌های انشایی باعث کج فهمی یا سخت فهمی نمی‌شود. امّا برای وجه نویسنده بازتاب و عقبه‌ای ناگوار دارد. هرچند در بسیاری از موارد ممکن است اختلالی در فهم متن رخ ندهد، امّا مخاطب به شدت نسبت به نویسنده بدگمان می‌شود. 

خواننده با خود می‌گوید : «چگونه به حرف کسی که غلط املایی دارد، اطمینان کنم؟» هر چند این پرسش از سر دید عوامانه است، ولی خوب نمی‌توان هم از آن گذشت، چرا اکثر مواقع مخاطبین عوام و یا خواص عام‌زده هستند.


معمولا کلماتی که در املای آن‌ها اشتباه می‌کنیم زیاد نیست، مهم‌ترین آن‌ها در کتاب بهتر بنویسیم آقای رضا بابایی در صفحه ۷۶ آمده است، می‌توانید با رجوع به این قسمت املای صحیح این کلمات را برای قلم خود ملکه کنید.


برای آن که نمره املای‌مان ۲۰ شود لازم نیست اطلاعات وسیعی را به خورد مغزمان دهیم و زمان زیادی صرف کنیم! بهترین و مفید‌ترین راه برای بیمه کردن قلم از انواع غلط‌ها به خصوص غلط‌های املایی معاشرت با آثار بزرگان و نوشته‌های معتبر است؛ این انس با نوشته‌های پیشینیان باعث می‌شود که املای درست کلمه در جمله را ببینیم و ضمیر ناخودآگاه‌مان را اصلاح کند، و شیوه صحیح کلمه را در ذهن ما ثبت کند.

و راه دوم که راهی خودآگاه است مراجعه به فرهنگ‌نامه‌ها است؛ وقتی در صحّت کلمه‌ای شک کردی با مراجعه به لغتنامه از درستی اطمینان حاصل می‌کنی و با چند بار مراجعه ضبط صحیح آن کلمه در ذهنت نقش می‌بندد، و گاهی هم تنها با یک‌بار مراجعه این اتفاق رخ می‌دهد. البته این رجوع‌ها که گاهی هم ضرورت می‌یابد، باعث می‌شود که دامنه لغات‌مان هم زیاد شود.

و در باب شیوه‌ی خط فارسی در ابتدا امر می‌توان به مصوبات فرهنگستان اطمینان کرد.


شما برای تقویت املای خود از چه راهی استفاده می‌کنید؟


درست‌نویسی در دو زمینه معنا پیدا می‌کند: املا و انشا


املا: انتخاب درست حروف کلمات، با توجه به معنای مقصود

         نکته : مسئله "قطع و وصل" یا "فاصله و نیم‌فاصله" و موارد دیگر ویرایشی و تایپی، جزء مباحث درست‌نویسی املایی محسوب نمی‌شوند.

 این موارد به سلیقه و شیوه رسمی نویسندگان مربوط می‌شود، آن‌ هم در دوران‌های مختلف، متفاوت می‌شود. بنابراین مثل ترکیب ایخدا از لحاظ املایی کاملا صحیح است، اگرچه از نظر ویرایشی غلط است. ویا اینکه کلمه‌ی تحکیم را در معنای تثبیت به کار ببریم غلط املایی نیست، بلکه اشتباه ویرایشی است؛ چرا که تحکیم به معنای داوری است!

 

انشا: کلمه یا ترکیب را به نحوی به کار ببریم که با تمام قواعد دستوری سازگاری داشته باشد.


زیاده‌روی‌های بعضی از دوستان اهل ادب، از مهم‌ترین عوامل فرار نویسندگان جوان از درست‌نویسی است و آن را سخت و دشوار می‌پندارند.

با زیاده‌روی‌ها چنان دایره‌ی درست‌نویسی را تنگ می‌کنند که پرهیز از خطا را آنچنان سخت می‌کنند که اغلب عطایش به لقایش بخشیده می‌شود. پس بیایید با پاک کردن این تصور غلط از ذهن‌هایمان، با درست‌نویسی مهربان شویم. زبان‌شناسی نباید جایی برای افراط باشد، چنانچه نباید تفریط در آن راه یابد.

کتاب‌های بسیاری در زمینه‌ی درست‌نویسی منتشر شده است، اما به کدام می‌توانیم اعتماد کنیم؟

من تمام کتاب‌ها و مقالات را ندیده‌ام، ولی بنظرم دو کتاب‌ هستند که ظاهرا دچار این افراط و تفریط‌ها نشده‌اند و بیشتر سعی می‌کنم از این کتاب‌ها برای‌تان بنویسم؛ غلط ننویسیم / ابوالحسن نجفی - بهتر بنویسیم / رضا بابایی


شما چه کتاب‌هایی در زمینه درست‌نویسی می‌شناسید؟


بعضی‌ها معتقدند که درست‌نویسی نیاز به استدلال ندارد. و یا حداقل ترجیح درست‌نویسی نیازمند اثبات نیست. و بعضی هم برخلاف آن‌دیگری، می‌گویند که اگر اثبات شود و استدلال بر درست‌نویسی بیاوریم، دیگر این‌ همه عذاب برای دانش‌آموزان درست‌نویسی در آموختن نیست. و حداقل دشواری‌ها، راحت‌تر تحمل می‌شود! 

من نه این طرفی هستم و نه آن طرفی ! اما این را می‌فهمم که این ریاضت نگارشی فایده دارد و شاید ذکر چند فایده، بی‌فایده نباشد!

مهم‌ترین آن: شما به صورت صحیح منظورتان را به مخاطب می‌رسانید، و البته روان و واضح؛ مگر نه این است که از نوشته‌هایتان توقع دارید که آنچه در فکر شما جریان دارد را به فکر مخاطب‌تان هم برساند؟ خوب برای آنکه مخاطب‌تان منظور شما را اولا بفهمد و ثانیا صحیح و درست بفهمد، شما نیازمند آن هستید که درست بنویسید تا او هم درست بخواند و بفهمد.


فایده دیگر آنکه : به وحدت زبانی نزدیک می‌شویم؛ هرچند وحدت مطلق و آرمانی ممکن نیست و لازم هم نیست، امّا نباید اختلاف و پریشانی آنقدر زیاد باشد که فارسی‌نویس‌ها نسبت به یک دیگر بی‌گانه باشند، به نحوی که هرکدام متعلق به فرهنگ و زبانی جدا هستند. بله نمی‌توان از همه توقع داشت که یکسان بنویسند، امّا این که از محوری واحد دور نشوند هم توقع زیادی نیست!


فایده‌ای که دیگران گفته‌اند : حفظ و صیانت از مرز‌های زبانی و فرهنگی کهن ایران؛ همانگونه که باید میراث فرهنگی را حفظ کرد، باید نسبت به زبان  وفرهنگ‌مان هم غیرتمند باشیم.

شما چه فایده‌هایی برای درست‌نویسی قائل هستید؟

درست‌نویسی برخلاف زیبا‌نویسی نیاز به استعداد خاصی ندارد، بلکه با یادگیری قواعد عام و اصلی می‌توانی دست به کار شوی.

می‌توان با مطالعه یک کتاب جامع که البته زیاده روی نکرده باشد، از بیشتر خطا‌های زبانی و نگارشی در امان بود. البته واضح است که صرف مطالعه برای درست و استوار نوشتن کافی نیست، بلکه باید تمرین کرد تا ملکه شود. و البته این ملکه شدن با رجوع‌ها در هنگام نوشتن رخ می‌دهد؛ یعنی تو در حال نوشتن هستی، و شک می‌کنی که این قاعده را درست نوشتی یا نه؟ با یک رجوع نه تنها به صورت صحیح می‌نویسی، بلکه آن قاعده و نکته‌ی درست‌نویسی را در حافظه خود ذخیره می‌کنی. و  اگر هم از مطالعه قبلی نکات و دستور‌های نگارشی و زبانی در ذهنت حضور دارد که بهتر و بدون مراجعه می‌نویسی. 


پس با مطالعه یک کتاب جامع که زیاده روی نکرده باشد، می‌توانی اولین قدم را در درست نویسی برداری. و قدم آخر تمرین است. همین دو گام برای درست‌نویسی کافی است. بله قبول دارم که گام‌های بزرگی است ولی درست‌نویسی هم مهم است.


درست‌نوسی همان زنگ املا و انشا در مدرسه است. وبعد‌ها هم که بزرگ‌تر شدیم، نامش شد دستور زبان.

مثل اکثر چیز‌هایی که در مدرسه به زور به خورد ما می‌دهند، این مورد هم یا یادنگرفتیم، و یا هم فراموش کرده‌ایم. نادرا مثال نقض پیش می‌آید. شما که آن مثال نقض نیستید؟؟


و البته این قواعد و دستور زبان‌ها هم در تطور تاریخی، تغییرات داشتند، مثلا در دوره‌ای می‌گفتند خوشحال را سر هم بنویس، و در دوره‌ای دیگر می‌گفتند که باید جدا نوشته شود. من خودم گرفتار این مسئله بودم، که در راهنمایی چیزی درس می‌دادند، که در دبیرستان خلاف آن را در سر ما فرو می‌کردند. ولی خوب در این بازه‌ی زمانی که در آن گذران عمر می‌کنیم، تاحدی یک مجموعه از این قواعد مورد قبول همگان واقع شده، که در ابتدای نویسندگی بهتر است از مرز آن‌ها تجاوز نکنیم، البته  عامدا منظور است، وگرنه گاهی فراموش می‌کنیم، و گاهی اصلا جاهل هستیم و نمی‌دانیم. مثلا شما اگر همین چند خط من را برگردید شاید متوجه اشتباهات من هم بشوید. چراکه من هم مانند شما در حال آموختن هستم، و خیلی از قواعد را نمی‌دانم،‌ و آنچه که می‌دانم یا فراموش کرده‌ام و یا اینکه ملکه نشده است. و بهترین راه برای ملکه شدن و جلوگیری از فراموشی تکرار و تمرین است، همین. البته باید قبل از آن بدانیم و از جهل بیرون بیاییم. و بعد با تکرار و تمرین درست نویسی را برای قلم‌مان ملکه کنیم، که ناخودآگاه صحیح و بدون غلط بنویسیم.

به نظرم این یک قله برای درست‌نویسی است که باید به عنوان هدف در مقابل ما خودنمایی کند، و ما به آن فکر کنیم و در رسیدن به آن تلاش کنیم. اینکه تو ناخوداگاه درست بنویسی. 

به نظرتان این توقع زیادی است و باید کمی کوتاه آمد؟ و یا اصلا نه کم هم هست؟




واضح است که قلم نماد نویسندگی و نوشتن است، همانگونه که قلم سه حرف دارد، نویسندگی هم سه بخش دارد؛ بخش تئوری، بخش تمرین و عمل، بخش مطالعه و تفکر.

و کسی که می‌خواهد اهل قلم باشد چاره‌ای ندارد جز اینکه به این سه بخش مشغول باشد!

باز هم خدا را شکر که این سرویس وبلاگ‌دهی بیان، مثل خیلی از سرویس‌ها یک باره قطع نشده و بدون خواندن آهنگ خداحافظی، نرفته است. خداییش دمشون گرم.

تا مدتی هم رشد خوبی هم در زمینه خدمات‌رساتی و هم زمینه جذب کاربر داشت؛ امّا از زمانی که گوشی‌های هوشمند فراگیر شد و به تبع آن شبکه‌های اجتماعی، در هر دو زمینه رکود چشم گیری پیدا کرد تا حدی که برای عید امسال وبلاگ‌های برتر سال قبل را معرفی نکردند. آدم احساس می‌کند تعطیل کرده‌اند و رفته‌اند و کسی در شرکت نیست، فقط سیستم‌ها را خاموش نکردند!


وقتی پست آقای صفایی‌نژاد در مورد پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ» را  خواندم آنچنان ترقیب نشدم که در آن شرکت کنم، راستش را بخواهید احساس می‌کنم آنچنان موثر نیست! ولی دوستان امیدوار هستند و من هم خیلی خوشحال می‌شوم که امیدشان ناامید نشود.

ولی وقتی حسن آقا من رو دعوت به این چالش کرد، از آن‌جایی که عادت ندارم به این راحتی‌ها محبت‌ها را رد کنم، مخصوصا اگر در عنوان دعوت باشد؛ تصمیم گرفتم در پویش شرکت کنم. به امید آنکه موثر واقع بشود.


از مجموعه بیان در راستای توسعه خدمات وبلاگ، درخواست‌های خود را به شرح زیر مطرح می‌کنم:

۱. امکان پاسخ دادن به نظرات کاربران توسط بازدید کنندگان تا چند پاسخ

۲. امکان لایک کردن نظرات

۳. امکان تهیه نسخه پشتیبان

۴. امکان پیوست مطالب مرتبط بر اساس برچسب ها و انتخاب توسط نویسنده

۵. قابلیت اشتراک گذاری مطالب در شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها

۶. ابزار نظر سنجی؛ هم به صورت باکس جداگانه و هم درون پست‌ها

۷. امکان جابجایی جعبه‌ها و باکس‌های کنار وبلاگ برای کسانی که آشنایی با کد نویسی ندارند

۸. رفع مشکل نظر دادن در وبلاگ های که دامنه اختصاصی دارند (برای نظر دادن باید مجددا وارد بیان شد که جدا از اتلاف حجم و زمان، احتمالا باعث کاهش مشارکت در نظردهی می شود)

۹. رفع مشکل لینک دهی به متن نظر (ابزار دادن لینک به بخشی از نظر وجود دارد ، اما کار نمی کند)

۱۰. اعلام حضور مخاطبان که بدونیم کیا هستن کیا فقط دنبال می کنن

۱۱. مشخص باشه کیا رای مثبت و کیا رای منفی میدن


از تمام دوستانی که محبت می‌کنند و از خوانندگان این وبلاگ هستند دعوت می‌شود که در این چالش شرکت کنند،‌شاید با زیاد شدن کمیت، امید در تاثیر گذاری باشد. حتی اگر درخواست تکراری هم دارید باز هم تکرار کنید، در تاثیر گذاری موثر است!

و از آنجایی که به قول حسن‌ آقا این دعوت خصوصی حس خوبی ایجاد می‌کند و من همین حس را تجربه کردم، از دوستان زیر دعوت می‌کنم تا علاوه بر ایجاد حس خوب، شور شرکت در پویش زیاد شود :

سربازعقل - حاج مهدی - سید جواد - طلبه‌ی اُمنفی - جناب منزوی - رئوف - مهرجان (یک معلم) 

و همچنین صاحبان وبلاگ‌های :

خورشید شب - بلاگی از آن خود - خاطرات زندگی یک نویسنده - دارالمجانین

بعضی‌ها خوش‌حال و بعضی‌ها هم ناراحت؛ بعضی در فکر تمام شدن مهمانی‌اند و بعضی دیگر چشم دوخته به عید آمده.

سال قبل را می‌دانستم که از افراد گروه اول بودم، از دو پستی که یکسال پیش در همین حوالی نگاشتم می‌گویم و البته آن حال خوشی که در آن مهمانی مبارک سال قبل چشیدم را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. آن دو پست یکی شام غریبان اذان بود و دیگری خداحافظ ای عزیزتر از جانم .

امّا امسال ... نمی‌دانم در کدام دسته می‌گنجم! حال تشویش‌ناکی دارم و پریشان. 


پی‌نوشت:
۱. رفیق عزیز که استاد ارجمندم می‌باشد؛ می‌گفت : گاهی پریشانی ها مهمان های ناخوانده ای هستند که باید قدومشان را گرامی داشت.

۲. عیدتون خیلی خیلی مبارک!!

۳. دوری از وبلاگ چقدر سخت بود؛ هرچند دزدکی کارکی می‌کردیم!


در ۲۴ ساعت یک شبانه روز، دو ساعتی که قبل از اذان صبح است را سحر می‌گویند، در منزلت و قدر و خصوصیات این دو ساعت و ممتاز بودنش روایات بسیاری آمده. می توان گفت که گل اوقات ۲۴ ساعت روز همین سحر است.

اگر بخواهیم ۱۲ ماه یک سال را با ساعات یک شبانه روز مقایسه کنیم، ماه مبارک رمضان مثل این ساعات ممتاز و ویژه سحر است، به نسبت دیگر ماه‌های سال. از لحاظ خصوصیات و ویژگی‌هایی که برای این ماه می‌توان برشمرد.

اگر شبی اتفاقی سحر بیدار شدید، چه می‌کنید؟ وقت‌تان را با تلویزیون و امثال تلویزیون تلف می‌کنید یا نه، احساس می‌کنید که خدا شما را برای هم صحبتی با خودش بیدار کرده است؟

حال خدا یک ماه تمام، ما را به میهمانی دعوت کرده است، خوب آن‌ها که دعوت را پس می‌زنند و قبول نمی‌کنند حسابشان جداست، شاید بزرگی خدا و دعوتی که کرده را نمی‌دانند و نمی‌فهمند ولی اگر کسی که دعوت را پذیرفت ، ولی در خانه‌ی میزبان به جای معاشرت با صاحب‌خانه به کار‌های بی‌هوده پرداخت، بی‌احترامی به صاحب خانه نکرده است؟؟ 

من نمی‌دانم چرا صدا و سیما در ماه مبارک رمضان بازی‌اش می‌گرد و سعی می‌کند با تمام شبکه‌ها خودنمایی کند و به هر نحو که شده مردم روزه‌دار را بعد از افطار سرگرم تلویزیون کند. صدا و سیمایی که در طول سال بجز پخش تکراری‌ها کاری دیگر ندارد، در شب‌های این ضیافت سریال جدید پخش کردنش می‌گیرد. شب‌هایی که باید به معاشرت با صاحب میهمانی پرداخت.  امیدوارم که این رویه مسئولان جاهلانه باشد.  البته تا حدی هم ما را بد عادت کرده‌اند که اگر یکسال سریال پخش نکنند صدای‌مان در می‌آید.


خلاصه سرتان را درد نیاورم، خداوند مهربان دعوتنامه‌ها را فرستاده است، اگر دعوت را می‌پذیرید، در تمام طول مهمانی مشغول غیر نباشید! کمی هم مشغول یه صاحب خانه باشد!!! 

نمی‌گوییم تلویزیون را تعطیل کنید و از تمام سریال‌ها چشم‌پوشی کنید، که می‌دانم محال است، ولی اگر از یکی از آن‌ها هم چشم نمی پوشید و زمانش را به مشغولیت با میزبان نمی‌دهید،‌حداقل برنامه‌ها و سریال‌های تکراری سال قبل را نبینید و زمانی را به خدا اختصاص بدهید.

دو تا کتاب فوق العاده برای این ماه مبارک پیشنهاد می‌کنم، یکی کوتاه برای پرمشغله‌ها و یکی هم نسبتا طولانی برای کتابخوان‌ها. این و این.  با وجود این که این دو کتاب را چند بار خوانده‌‌ام، باز هم برای امسال می‌خوانم‌شان.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

الآن که این پست را می‌خوانید، یک روز از تایپ کردنش گذشته است. با توجه به حرف‌هایی که در این پست گفتم، تصمیم دارم، در این ضیافت آسمانی، از کثرت‌گرایی‌های مجازی کمی دور باشم، به امید نزدیکی به وحدت. 


تا بعد از این مهمانی این وبلاگ بروز نمی‌شود و فرصت خواندن دوستان بروز شده پیش نمی‌آید و پیشاپیش از دوستانی که نظر می‌دهند و برای پاسخ گرفتن باید تا بعد از ماه مبارک صبر کنند عذرخواهی می‌کنم!


در میان اتوبان سوار ماشین در حال حرکت. به آن که  آهسته‌تر از ما می‌راند، می‌گوییم: گاریچی برو کنار راه رو بند آوردی!  و آن که پشت سرمان چراغ و بوق می‌زند که راه بدهیم و از ما سبقت بگیرد، می‌گوییم: چه خبرته سر آوردی! مگه میدون مسابقس؟! (البته چون خانواده درون ماشین است، از الفاظ رکیک و کاف دار استفاده نمی‌کنیم).

این یک نمونه از حق به جانبی ما است، اگر کمی دقت کنیم؛ نمونه‌های زیادی از این حق به جانبی پیدا می‌کنیم. نمی‌دانم چرا همیشه خودمان را حق و درست می‌دانیم؟ چرا همیشه باید حق با ما باشد؟

آن‌قدر خودمان را حق می‌دانیم، که تحمل شنیدن حرف مخالفمان را هم نداریم. چه برسد به پذیرفتنش! حتی محیط اطرافمان را هم به نحوی محیا می‌کنیم که بروفق حق‌مداری من و نظر من باشد! چه در فضای حقیقی و چه در فضای مجازی. تنها با کسانی معاشرت می‌کنیم که موافق ما باشند و ما را تایید کنند و یا حتی در انتخاب روزنامه هم اول به دیدگاه خود نگاه می‌کنیم بعد روزنامه می‌خوانیم. با کسانی که نظری مخالف ما دارند، اصلا باب گفتگو را باز نمی‌کنیم که حداقل حرف‌شان به گوشمان خورده باشد. مخالفانمان را برچسب می‌زنیم و با کلماتی چون بی‌سواد، مرتد، متحجّر، کافر و ... از خود می‌رانیم و حتی حوصله شنیدن حرف‌های‌شان را هم نداریم! در فضای مجازی تنها افراد و کانال‌های موافق را دنبال می‌کنیم. هوش مصنوعی تکنولوژی هم که می‌فهمد از چه محتوایی خوش‌مان می‌آید و همان‌ها را برایمان ردیف می‌کند.


بیایید کمی به خود بیاییم! گاهی، احتمال اشتباه کردن هم بدهیم کمی روی حرف طرف‌مان فکر کنیم،نگفتم همیشه، فقط گاهی!!! اصلا فکر کردن هم پیش کش، گاهی اجازه بدهیم کمی حرف مخالف هم به گوش‌مان بخورد.


ـــــــــــــــــــــــــــ

* رابطه عنوان رو با مطلب فهمیدید؟! من که خودم احساس می‌کنم خیلی بی‌ربط بود. شما می‌تونید ربطش بدید؟

گفتگو از تمدن اسلامی، آن هم به صورتی که مدّ نظر شیعه است علاوه بر آنکه مانع انحراف از اهداف اصلی می‌گردد، ان شاء الله عامل ظهور بابرکت امام معصوم علیه السلام خواهد شد.

سلسله مباحث این کتاب در صدد است در شرایطی که بشریت از فرهنگ مدرنیته سرخورده است و به فکر راه چاره‌ای اساسی است، او را متذکر فرهنگی نماید که عاقبت زمین و زمینیان باید به سوی آن فرهنگ باشد تا وعده‌ی اقامه‌ی حق صورت بالفعل به خود بگیرد و هرچه زودتر جهت‌گیری بشر به سوی آن تمدن شروع شود، بشر به همان اندازه زودتر به بلوغ خود نزدیک‌ می‌گردد.


لذا برای فهم کتاب، آشنایی با فرهنگ مدرنیته و غرب لازم است، پیشنهادم کتاب‌های همین نویسنده است.

گزینش تکنولوژی از دریچه بینش توحیدی

علل تزلزل غرب

خطر مادی شدن دین

فرهنگ مدرنیته و توهم 

و ...

آماری که از کشور‌های غربی تهیه کرده‌اند، می‌گوید: بیش از ۹۰ درصد استفاده‌ از کامپیوتر جهت سرگرمی با بازی‌های رایانه‌ای است!


فرهنگ غرب که راه آسمان را به سوی خود بسته و راه پرکردن تنهایی خود با معنویت را گم کرده است، کامپیوتر می‌سازد؛ چون می‌داند در آن فرهنگ سخت نیاز به چنین سرگرمی دارد. لذا قابل پذیرش می‌شود و پیرو آن در هر قومی هم که مبتلا به روح غربی شد، قابل پذیرش می‌شود. و بعد از مدتی با زندگی انسان‌ها طوری گره می‌خورد که دیگر فرصتی برای پرکردن تنهایی‌ها از طریق ارتباط با عالم معنا برایشان نمی‌ماند.

منبع: تمدن‌زایی شیعه / اصغر طاهرزاده / ص۳۸۶


پی‌نوشت:

برای فهمیدن آنچه در این چند خط آمده لازم است اصل کتاب خوانده شود، که اگر خواستید می توانید با کلیک‌نوازی روی نام کتاب، آن را دانلود کنید و بخوانید. 

از وقتی این قسمت را خواندم، فکری ذهنم را به خود مشغول کرد، که از دلایل کم رنگ شدن حضورم در وبلاگ است؛ اینکه شاید وبلاگ‌نویسی من هم این گونه باشد؛ یعنی چون سخت نیاز به سرگرم شدن دارم و راه‌ها را به روی خودم بستم، به وبلاگ روی آوردم. و برای موجّه جلوه دادن کارم دلیل تراشی کردم!! 

و حتی خیلی از کتاب‌خوانی‌هایم!!!


به نظرتون چقدر از وبلاگ‌نویسی‌هامون سرگرمی و یه نوعی بازی به حساب می‌یاد؟

همه ی افرادِ خانه ی ما، وقتی میخواهند بخوابند حتما یک کتاب کنار دستشان است هرشب در حالِ مطالعه خوابشان می برد . من فکر میکنم همه ی خانواده های ایرانی باید اینگونه باشند، توقع من این است.

 (مقام معظم رهبری ۲۶ اردیبهشت ۷۴ ) 

کتابسرا یا کبابسرا؟ 

میزان اهمیت ما به شکم و مغزهامون از مقایسه تعداد کتابسراها و کبابسراهای شهرمون مشخص میشه.

 افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت می دیم تو کله پاچه فروشیه، اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!

گیله مرد

قرین شدن این دو زمان، اعتکاف ماه رجب و عید نوروز، از طرفی می‌تواند تعداد معتکفین را کم کند و از طرفی هم زیاد! آنان که در کارشان تعطیلی نداشتند و نمی‌توانستند که مرخصی بگیرند، تعطیلی خوبی است برای اهل رجب و اعتکافش شدن، البته اگر مرخصی نداشتن بهانه نبوده باشد!


و از خوبی‌هایش این است که اتمام سال و پایان سال را در مسجد یعنی خانه خدا، و در حالت روزه یعنی شبیه‌ترین حالت به خدا به سر می‌بری، سالت را با بندگی شروع می‌کنی.

البته آنچنان هم از دورهمی‌های نوروز را از دست نداده‌ای، تنها دو روز از آن را در مسجد بوده‌ای و با خدا خلوت کرده‌ای و شاید با این سه روز اعتکاف در اول سال، بارت را برای تمام سال بسته باشی(+

توصیه می‌کنم کسانی که سال‌های قبل اعتکاف می‌رفتند و امسال به خاطر نوروز تصمیم به نرفتن گرفته‌اند، تجدید نظر کنند و دوباره با خود خلوت کنند و جدی‌تر فکر کنند و تصمیم بگیرند احتمال پشیمانی زیاد است، که باعث بشود حتی تمام عید حالتان خراب باشد. آن که مزه‌ی اعتکاف را چشیده باشد می‌فهمد چه می‌گویم.


پیشاپیش عیدهای تان مبارک؛ هم ۱۳ رجب و هم نوروز


شما امسال چه می‌کنید؟ 

به اعتکاف می‌روید؟

این چند روز شروع کردم به پر کردن سر رسید، مثل قبل که از بین دفتر‌‌های مدرسه‌، قشنگ‌ترش را با نوشته‌هایی پر می‌کردم که هیچ ربطی به مدرسه و درس نداشت. و این یکی از علل کم رنگ بودنم در وبلاگ است، درکنار ذهن مشغولی و درگیری و حیرانی فکری که عجیب زندگی‌ام را مختل کرده، چه برسد به زیست مجازی. شاید بتوان گفت مسبب اصلی این دوری از نوشتن با کیبورد، همین حیرانی اخیرم باشد، چرا که هم او مرا به نوشتن در سررسید واداشت. والبته به نوشتن با خودکار عادت کردم و اینکه راحت‌ بدون استرس چه کسی می‌خواند و چه فکر می‌کند، هر آنچه دلم خواست می‌نویسم، بدون آن که احساس گناه کنم به خاطر اتلاف وقت خوانندگان با کلمات و افکار سردرگم و پریشانم. و از هنگامی که آشنایان فضای واقعی اینجا را می‌خوانند، نوشتن برایم سخت شده.

و البته در نظر دارم یادداشت‌های سررسیدم را با بازنویسی در اینجا بیاورم.
تا ببینیم چی پیش میاد!


به نظرتون این پریشانی دم عیدی را چه کنم؟
در رهت حیران شدم ای جان من
بی‌سر و سامان شدم ای جان من
چون ندیدک از تو گردی پس چرا
در تو سرگردان شدم ای جان من
بر امید آن که بر من بگذری
با زمین یکسان شدم ای جان من

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید


          شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

          سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم


من گنگ خواب دیده و عالم همه کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

من کتاب «بینوایان» او را اوّلین بار در همان دوره نوجوانی از کتابخانهآستان قدس گرفتم. البته همه آن را نخواندم؛ مقداریش را خواندم. یکی دو بار بعد از آن هم تمامش را خواندم.» ۷۶/۱۱/۱۴ 

«ویکتور هوگو یک نویسنده‌ی معمولی نیست. واقعاً به همان معنایی که ما مسلمانان «حکیم» را استعمال می‌کنیم و به‌کار می‌بریم، یک حکیم است و بهترین حرفهایش را در «بینوایان» زده است. «بینوایان» هم یک کتاب حکمت است و به اعتقاد من، همه باید «بینوایان» را بخوانند.» ۷۲/۶/۲۹


سخنان رهبر انقلاب در مورد هوگو و بینوایان


پی‌نوشت: 

آدم عشق می‌کند رهبری دارد که اهل کتاب است، آن هم به معنای تمام کلمه

یه فکری توی ذهنم جولان می‌داد و آماده شده بود که از مجرای انگشتانم روی صفحه کلید ریخته بشه و توی وبلاگ خودنمایی کنه؛ امّا آنقدر اینترنت قر و ادا و اطوار در آورد که از نک انگشتانم نیمی از مطالب روی زمین فراموشی چکیدند ... که به ناگاه دیدم ستاره‌ی وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم روشن شده و یک وبلاگ چشمک می‌زند که بیا و من را بخوان!  بی‌خیال مطالب ذهنم شدم و کلیک کردم ... کلیک کردن همانا و به فکر فرو رفتن همانا.... دلم نیومد این رزق شب جمعه‌ام رو با شما تقسیم نکنم.



معامله شهیدِ ذبیح؛ رضا اسماعیلی ۲۱ ساله، دانشجوی مدافع حرم از دانشگاه فردوسی مشهد رو خودتون گوش کنید، با صدای زیبای سیدرضا نریمانی!  (اینجا)



فرق است میان کسی که

در انتظار شهادت است

و آنکه شهادت به انتظار اوست !

"شما یک مردک را نگاه می‌کنید و من یک مرد بزرگ را؛ هر یک از ما می‌تواند استفاده کند"

جمله‌ای که خواندید باعث شد یک روحانی معمولی و پایین رده، با گفتنش به درجه یک اسقف برسد!

در اوایل کتاب بینوانیان حکیم هوگو در قسمتی که مربوط به مسیو میری‌یل در کتاب اول آمده بود جریان را به صورت کامل شرح می‌دهد، آنان که بینوایان خوانده‌اند می‌فهمند کجا را می‌گویم.

در ابتدای وقتی این جریان را خواندم، با خودم گفتم چقدر مملکت‌شون بی‌حساب و بی‌کتاب که همین‌طور الکی الکی یکی با یه جمله می‌شه اسقف !! ولی وقتی ادامه جریان و نحوه‌ی اسقفی‌اش را دیدم، بهتر بگویم: خواندم، خوب انتخاب کرده. خوب.

چقدر خوب با یک برخورد و چند کلمه فهمید چه کسی باید کجا باشد! سوای تشویقی و تحسینی که متوجه اسقف جدید بود، باید ناپلئون را به خاطر این انتخاب تحسین ویژه کرد. هرچند احتمال این هم هست که تنها به خاطر تعریفی که از زبان او نسبت به خود شنیده بود او را اسقف کرده باشد؛ شاید .


بینوایان را نخوانده‌اید؟

قصد خواندنش را هم ندارید؟


بعضی وقت‌ها کتابی در نیمه راه رها می‌شود، و تا مدت‌ها بعد سراغی از دیگر کتاب‌های آن نویسنده نمی‌گیریم، البته اگر تا مدت‌ها کتاب زده نشده باشیم. بعضی از این کتاب‌ها اتفاقا از شاهکار‌ها هستند؛ ولی این بلا را بر سر ما می آورد. و این به خاطر عدم انتخاب مترجم خوب است. بله مترجم‌ها هم بسیار مهم است، بعضی از کتاب‌ها هستند که بیش از ۴۰ ترجمه دارد، مثل شازده کوچولو که بعضی از مترجمان آن از افراد سرشناس هستند، مثل اقای رحمان‌دوست . و البته همه‌ی کتاب‌ها به این اندازه ترجمه ندارد، و البته مترجمان مشهوری هم ندارد؛ پس ما باید چه کنیم که به توانیم ترجمه‌ای خوب انتخاب کنیم تا دچار کتاب‌زدگی نشویم؟

در برنامه‌ی کتاب‌باز، اقای احسان رضایی چند راه گفت که سعی می‌کنم خلاصه‌ای از آن رو براتون بنویسم، اگه دلتان خواست دقیق‌تر و کامل‌تر آن را در برنامه یکشنبه شب ۵ بهمن ۹۷ ببنید.

اول اینکه سعی کنید انتخابتان از مترجمان کاردرستی که قبلا چیزی از آن‌ها خوانده‌اید، و یا حرفی درباره‌ی آن‌ها شنیده‌اید و یا دوستی، آشنایی از کار‌های آن مترجم به نیکی یاد کرده است، باشد.

دوم اینکه معمولا ترجمه‌هایی که به زمان حاضر نزدیک‌تر باشد، قابل فهم‌تر است، با توجه به رشد و تغییر زبان‌ها در طول تطوّر تاریخ.

از اینجا به بعد را من می‌گویم:

بعضی از مترجم‌ها بخش‌هایی از متن اصلی را نمی‌آورند، حال یا لازم نمی‌دانند، یا آوردنش به ضررشان تمام می‌شود. ولی من ترجیح می‌دهم تمام حرف را بخوانم.

و االبته دوستانی که عضو گودریدز هستند راحت‌تر هستند و آشنایی بیشتری دارند، بلاخره کتاب‌خوان‌هایی در آنجا گرد آمده اند.

و درپایان کار اگر باز هم نتوانستید تصمیم بگیرید و دوستی نداشتید که در این زمینه از او راهنمایی بگیرید، از علامه گوگل بپرسید!

 

شما از چه روشی برای انتخاب یک ترجمه خوب استفاده می‌کنید؟


خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم توی این اوضاع وبلاگ، پویش موثر ترین وبلاگ‌ها در حال شکل‌گیری است. مخصوصا اینکه همزمان با وقتی است که بیان بهترین وبلاگ‌های سالش را معرفی می‌کند؛ دوستان بیانی می‌دونند که ملاک بیان برای انتخاب کیفیت محتوا نیست، چیزی که باید برای ما وبلاگی‌ها مهم باشد، واگرنه شبکه‌های اجتماعی را ترجیح می‌دادیم.

البته این پویش قوانین خودش رو داره.


من که نفهمیدم کدام وبلاگ بیشترین تاثیر را روی من گذاشته، و هرچه تلاش نمودم، بی‌فایده افتاد !!!! لذا تصمیم گرفتم وبلاگ‌هایی رو که دوست دارم بیارم، فک کنم این همون تاثیر گذاری باشه ؟؟

نمی‌دونم شما هم دیدن که قبلا یه پویش بود تحت این عنوان که اگر قرار باشه تمام برنامه‌های گوشی خود را حذف کنید، و تنها بتوانید ۵ مورد از آن‌ها را نگه‌دارید، و خواسته بود که اون ۵ مورد رو بگیم ؟ 

من هم بر این اساس وبلاگ‌های زیر رو انتخاب کردم، یعنی اگه قرار بود، دیگه هیچ وبلاگی رو نخونم الا ۸ مورد، این موارد رو انتخاب می‌کردم.

* بدون هیچ اساسی این ترتیب به وجود آمده است*


۱. اقیانوس سیاه

       یادداشت‌هایی از روی دغدغه‌های اجتماعی یک طلبه‌ی جامعه‌شناس؛ هرچند مثل خیلی از وبلاگ‌ها آنچنان پرطرفدار نیست ولی من مشتری پای ثابت مطالبش هستم.


۲. انـــــــار

     هم قلمش خواندنی است و هم مطالبش؛ کم پیدا می‌شود که همزمانی محتوا و قلم رخ دهد.


۳. کشکولک من

         همانگونه که در عالم واقعی و بیرون از این مجازی‌ها از او بسیار آموختم، در این کشکولواره هم از او آموختنی‌ها آموختم و می‌آموزم.


۴. دقیقه‌های خیالی 

       هرچند همه‌ی نقد‌هایش به کتاب‌ها را قبول ندارم، ولی چون با روی کردی متفاوت به کتاب‌های که بین مردم مشهور می‌شود نگاه می‌کند دنبالش می‌کنم!


۵. پاراگراف

    شاید چون بیشتر نزدیک به فکر من می‌نویسد و مهم‌تر اینکه خود احتمال درست و غلط بودن یادداشت‌هایش را می‌دهد.


۶. شواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه

        هرچند خیلی وقت است که بروز نشده، ولی آنقدر دنبالش می‌کنم که دوباره بروز شود.


۷. فرهنگ پرواز

       نمی‌گویم همه‌مطالبش را قبول کنید، چنانچه در مورد هیچ‌کدام از موارد بالا این عقیده را ندارم، بلکه در هیچ موردی این فکر به ذهنم خطور نمی‌کند، ولی اکثر مطالبش جای تامل دارد و درچه فکر را به روی‌مان می‌گشاید. ولی حیف که مدتی است به روز نمی‌شود!


۸. دختر لبخند خداست

       این هم مدتی است بروز نمی‌شود! ولی مطالب قبلی آن شاید بتواند حالتان را خوب کند.


۹. الرقیم

     اوایل احساس می‌کردم طلبه است، اما خود گفت که نیست. ولی بی‌شباهت هم نبود.


۱۰. سکوت

      یک جواد طلبه بسیجی دهه هفتادی می‌نویسد


۱۱.فرهنگ شکیبایی

      کاش از این فرهنگ‌ها زیاد شود، و از چندکلمه خوانی به چند خط خوانی و حتی چند صفحه خوانی برسیم. 


۱۲. معرفت النفس

     پست‌های مرتبط به هم که باید همه‌اش را بخوانی تا از توهم فهمیدن وبلاگ بیرون بیایی. و حیف که دیگر ادامه نمی‌دهد!



دعوت می‌شود از : 

تمام ۸ نویسنده وبلاگ‌های بالا به علاوه دو نویسنده دیگر که وبلاگ‌های‌شان جزء بالایی‌ها نیست، آقاگل و میرزا ، البته نه اینکه این وبلاگ‌ها خوب نباشند چرا عالی هستند، ولی به چند دلیل جز بالا نیاوردمشان. اولا نمی‌خواستم با زیاد کردن تعداد خسته‌تان کنم ثانیا این دو وبلاگ آنقدر خوب هستند که اکثر بلاگر‌ها می‌شناسندشان. 

هر کس که کوچک‌ترین ارتباطی با دین دارد، باید این کتاب را بخواند!

اینکه وقتی دین مادی شد، دیگر توان تغذیه جان آدمی را ندارد مسئله‌ی مهمی است؛ و شاید خیلی از مذهبی‌های ما و مبلغان دین هم ناخواسته و یا عامدا دامن به این بحران می‌زنند. که با خواندن این کتاب احتمال آنکه فریب بخوریم کم می‌شود، و دیگر به راحتیی حرف دیگران در مورد دین را قبول نمی‌کنیم.

بلاخره دین است و مسئله‌ی کوچکی نیست.

همیشه شخصیت‌هایی مثل شاهرخ برایم جذاب بوده است؛ آنان که حر وار آزاد زیسته‌اند.


آنان که از رحمت خدا با تمام گناهان ناامید نشده‌اند.

امروز در اصفهان گل‌هایی که پرپر شدند، در خاک پنهان‌شان کردیم. و فردا هم مابقی‌شان در دیار‌های خودشان.

و عده‌ای در این بین تمام تلاش‌ خود را در امضا شدن سندی به کار گرفته‌اند که بعد از آن دیگر به این شهدا نمی‌گویند شهید!!!! 

اری می‌گویند عده‌ای تروریست با عده‌ای تروریست درگیر شدند !!!! و آنقدر فشار اقتصادی بر مردم می‌آورند تا مردم خسته شوند و به آنها القا می‌کنند که راه حل در پذیرش این اسناد است ... اسناد بالا دستی ... که ما تجربه کردیم، برجام را می‌گویم؛ نه تنها مشکلی حل نکرد، بلکه وقاحت و گستاخی‌شان را نسبت به این مملکت بیشتر کرد.

اگر من و شما هم هیچ‌کاری نکنیم و مخالفت‌مان را با FATF و CFT وPalermo و هر کوفت و زهر مار دیگری اعلام نکنیم، باید جواب‌گوی خون این شهدا باشیم ... شهدایی که پدر بودند ... همسر بودند ... پسر بودند. باید جواب فرزندش، همسرش، مادرش را بدهیم.


قالب کتاب به شکل دیگر کتاب‌های نشر ابراهیم هادی بود، اولین کتابی که از این انتشارات خواندم همین کتاب بود.

زندگی‌نامه فرمانده سپاه صاحب الزمان علیه السلام، مداحی که با توسل به امام زمان حماسه‌ها آفرید.

مصطفی ردانی پور، طلبه، مداح و فرمانده و سرلشکر اصفهانی، زندگی‌نامه و خاطراتش خواندنی است.

این همان پستی است که به مناسبت ۴۰ سالگی انقلاب قصد تایپ کردنش را داشتم، اگر حوصله ندارید، اصلا نخوانیدش، چرا که بدون توجه تمام و کمال و بدون تمانینه خوانی، فایده‌ای ندارد.



انسان از نظر ساختار به گونه‌ای است که اگر بخواهد نیاز‌هایش به طور کامل برآورده شود، ناچار به زندگی اجتماعی است. و اجتماع هم تنها وقتی پاسخگوی کاملی برای نیاز‌های بشر است که دارای قانون باشد، و آن قانون باید دارای منشا قدسی باشد و از طرف خالق عالم و آدم فرستاده شده باشد تا پاسخگوی تمام ابعاد بشر گردد.


اما غرب جدید - تو بخوان مدرنیته خواست - بدون قانون قدسی زندگی اجتماعی خود را اداره کند، در نتیجه دچار بحران وضع کنونی شد.

عنایت دارید که فرهنگ‌ها و تمدن‌ها مابازای خارجیِ اندیشه‌ی انسان‌ها هستند. لذا باید مواظب بود که تکنیک غرب ما را مقهور خود نکند، چرا که این غرب جدید که از عالم قدس بریده است، خود را پشت تکنیک پنهان کرده است. و از طرفی تکنیکِ موجود برخاسته از همان فرهنگی است که غرب برای خود انتخاب کرده است. فرهنگ بریده از قدس. 

و هر تمدنی فرهنگ و ابزار مخصوص خود را می‌سازد و استفاده از آن ابزار ناخودآگاه فرهنگ مخصوص به خود را به همراه دارد. شما نمی‌توانید ادعا کنید که از ابزار استفاده می‌کنید و فرهنگ نهفته در آن هیچ اثری در شما ندارد!

و تمدن غرب به خاطر وهمزدگی‌اش مقابل قداست‌های الهی می‌ایستد و به همین دلیل هم در نهایت نابود می‌شود.  و آنچه در نهایت در تاریخ می‌ماند تمدن دینی است با قرائت تشیع از اسلام. و انقلاب اسلامی شروع و طلوع آن تمدن است. 

پس بدان این همه دشمنی و کینه غرب بی‌دلیل نیست، کودکی که در خواب می‌دیدند به دنیا آمده و موسی وار رشد می‌کند و آن‌ها اطمینان دارند که به دست این موسی نابود می‌شوند. 

لذا در این ۴۰ سالگی افت خیز‌های اجرایی نباید ما را از جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی غافل کند و از جهت‌گیری آن به سوی تمدن اسلامی ناامید نماید. تمدنی که با انکشاف ابعاد پنهان طبیعت باعث نابودی تمدن غرب می‌شود که فقط به سلطه برطبیعت می‌اندیشد.


و با این توصیف‌ها تو خود فکرش را بکن وقتی یک انسان به ۴۰ سالگی می‌رسد، می‌گوید به پختگی نسبی رسیده است؛ حال این انقلاب کودکی که تولدش لرزه بر تمدن غرب انداخت اینبار به ۴۰ سالگی رسیده و از ترسی که هیبت ۴۰ سالگی در دل تمدن غرب انداخته، شلوارش کثیف شده است. و البته که به این راحتی دست از سر ما و انقلاب ما بر نخواهد داشت، بلاخره بحث فنا و نابودی است.


و حال که خواندید، خوشحال می‌شوم که نظر شما را بدانم؟

موقعیت نبود، گناه نکردیم؛ توهم تقوا برمان داشت !



چهـل سالـه یه فانـوس
نمیـذاره کــه گــم شـی
تـوی شــب سـیــاهـی
نـمـیـذاره تـبــاه شــی
چـهــل سـالــه شـهـادت
شـده قـامــوس ملّـت
چهل ساله که خورشید
طلوع کـرده به ظلـمت
(هادی جلمبادانی)

اگه می‌خواهید کلیپ‌ش رو هم اینجا ببینید.

می‌خواستم یک پست درخور بنویسم، ولی در اطرافم سر و صدا زیاده و متاسفانه من اصلا نمی‌تونم تمرکز کنم و بنویسم. و شاید این شعر بهتر از نوشته‌های من باشه. و اگر کلیپ رو تماشا کنید خیلی بیشتر اثر داره.

آخر توانستم ببینمش، آن هم به لطف تلویزیون و تعطیلی این چند روز؛ ویلائی‌ها را می‌گویم. فیلمی که قصد کرده بودم به محض اکران در سینما، اولین نفر باشم که تماشایش می‌کنم. ولی خوب نشد که بشود ! این که این همه شوق به دیدنش داشتم به این خاطر نبود که فیلم دفاع مقدس است و مذهبی است،نه؛ البته که نمی‌گذارم فیلم‌های دفاع مقدس از زیر دستم در برود؛ اما این فیلم را به خاطر نگاه متفاوتی که به دفاع مقدس داشت، می‌خواستم ببینم؛ اینکه دوربین را از جبهه‌ها به داخل خانواده‌ی رزمنده‌ها آورده بود.

و البته انتظار ندارید که حالا که برای اولین بار تماشایش کردم، به توانم نقد (چه مثبت و چه منفی) نسبت به آن داشته باشم؟؟!!!

وقتی برای اولین بار می‌بینی یا می‌خوانی، بیشتر لذت ببر! بعد برای در تکرار‌های دوم و سوم کمی که احساست فروکش کرد می‌توانی خوب نکات را دریابی و شاید نقدی هم داشته باشی.


حرمت هرکس با احترام به فرزندش نگه‌داشته می‌شود. 

و چه خوب حرمت پیامبر را حفظ کردند، نگذاشتند کفنش بخشکد ... 


اصلا گیرم که دخت پیامبر نبود، آیا این کارها در حق یک یتیم تازه داغ دیده روا بود؟  

برای مدتی بین ۳ تا ۴ ماه نیستم!!!! نه اینکه باشم و پست نذارم؛ هیهات ...


در این مدت ارتباط با فضای مجازی بسیار کم می‌شود، در حد قطع شدن و بریدن ... اگه خدا بخواد بعد از این مدت برمی‌گردم و دوباره تمام پست‌های‌تان را می‌خوانم ... و البته که مجبورتان می‌کنم پست‌هایم را بخوانید!


به امید دیدار مجدد به شرط حیات

و اگر عمری باقی نماند، حلال کنید!



+ بعدا نوشت پس از کلنجار‌های فراوان :

راستش اصلا نتوانستم دوری از وبلاگ را تحمل کنم، به نحوی معتاد شده‌ام ... این چند صباح گاهی سر می‌زدم و می‌گفتم بگذار سه چهار ماه که حرفش را زدی عمل کنی ... حتی عضو اینستاگرام شدم ولی باز هم دلم اینجا بود! خلاصه انگار ما را برای این‌جا ساخته‌اند.

با خودم قرار گذاشته‌ام که با مدیریت زمان و برنامه‌ریزی مشکل کم‌بود وقت را جبران کنم :)


با بیانی ساده و باقلوایی ولایت فقیه رو گفته بود ؛ واقعا اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم که اینقدر روان و ساده باشد. 

با وجود اینکه سخنرانی و مقاله و ... بود و پشت جلد کتاب هم این رو گفته بود ولی اصلا این حس به آدم دست نمی‌داد، از بس پیوسته بود. به نظرم برای شروع و آشنایی با مبحث ولایت فقیه عالی است.

فکر می‌کنم حتی اگر مخالف ولایت فقیه هم باشی، نیاز داری آن را بفهمی تا بدانی با چه چیزی مخالفت می‌کنی و شاید محکم‌تر مخالفت کنی؛ و چه چیزی بهتر از یک کتاب روان و ساده؟؟

 

شازده‌ کوچولو کجایی که دلم هوای اخترک تو را کرده؛ تا با جابه‌جا کردن صندلی‌ام چهل و سه بار غروب خورشید را تماشا کنم.

خودت میدانی که وقتی دلت گرفته باشد چقدر تماشای غروب لذت بخش می‌شود؟!


دلم یک عمر زندگی در اخترک تو را می‌خواهد؛ که تنها من باشم و تو و گلت ... قول می‌دهم جای زیادی نگیرم!

بهت صدمه میزنِ ..... بعد یه جوری رفتار می‌کنه انگار تو بهش صدمه زدی!!!

دختر ِ جوانی که عقب ِ تاکسی نشسته بود به پسر ِ جوانی که همراهش بود ، گفت : " به من گفتن 10 تا کتابی را که تو زندگی ام بیشتر از همه روم تاثیر گذاشته بنویسم " 
پسر ِ جوان گفت : " خیلی باحاله... آدم قشنگ از رو 10 تا کتاب می تونه بفهمه کسی که این کتاب ها را انتخاب کرده چه جور آدمیه. " 
دختر گفت : " صددرصد که نمیشه فهمید. " 
زن ِ میانسالی که جلو نشسته بود ، گفت : " تو چیزهای گنده همه آدم ها مثل همن، برید سراغ ِ چیزهای ریزتر. " 
دختر گفت : " یعنی چی ؟ " 
زن گفت : " یعنی انتخاب 10 تا کتاب ِ اول زیاد مهم نیست... 10 تا کتاب ِ دوم ِ زندگیه که مهمه یا 10 تا کتاب ِ سوم زندگی... اصلا 10 تا کتاب ِ چهارم ِ زندگی از همه مهم تره. " 
دختر ِ جوان لبخندی زد و به پسر گفت : " 10 تا کتاب ِ مهم ِ چهارم ِ زندگی ات کدومان ؟ "

واقعا 10 تا کتاب ِ مهم ِ چهارم ِ زندگی ِ ما چه کتاب هایی است ؟ اصلا به ده‌تای سوم و چهارم می‌رسد؟ (۴۰ تا کتاب خوندی؟)

استاد عشق اولین تجربه کتاب صوتی من بود، البته قبل از آن شب‌های پیشاور را هم گوش داده بودم، ولی شب‌های پیشاور بیشتر از آن که کتاب صوتی باشد، نمایش صوتی بود که حسن و معایب خود را دارد.

راستش را بخواهید زیاد با کتاب صوتی انس نمی‌گیرم، این هم چون به صورت رایگان به دستم رسیده بود و در مکانی بودم که امکان خرید نسخه چاپی کتاب را نداشتم و دلم می‌خواست که کتاب را بخوانم صوتش را گوش دادم، کاچی به از هیچی ... ولی انصافا خوب درآورده بودند که باعث شد من کمی احساس دوستی با کتاب صوتی داشته باشم و کمی نرم شوم.


استاد حسابی که نیاز به معرفی ندارد، اینکه خواندن زندگی‌نامه بزرگان چقدر انگیزه به ما می‌دهد هم بدیهی است و بی‌نیاز از روده درازی است. اما این زندگی‌نامه یک درس بزرگ به من داد؛ این که به راحتی کوتاه نیاییم و رسیدن به موفقیت را به خاطر مشکلات مالی، خانوادگی و ... رها نکنم. واقعا وقتی این کتاب تمام شد به ایرانی بودنم افتخار کردم و همچنین عزم و اراده‌ام چند برابر شد.

اگر گلستان یازدهم را خوانده باشید بدانید که این هم یک عاشقانه‌ی آرام است.

به همان سبک منتهی امروزی‌تر بخصوص که در مورد شهدای مدافع حرم هستش. با این کتاب احساس همزاد پنداری خواهید کرد، چراکه در همین حوالی خودمان رخ داده است، نه دور دست‌ها و واقعیت است نه افسانه‌های خیالی!


اگه خودتون هم نمی‌خواید بخونید به همسرتون هدیه بدید!

این هم سایت کتاب

 

فریضه‌ها و واجبات اسلام یا زمان دارند یا نه؛ از جمله آن‌ها که مقید به زمان نیستند اطعام فقیر است. و واجبات زمان دار هم به فوری و غیر فوری تقسیم می‌شود. واجب فوری مثل جواب سلام دادن و یا سجده واجب هنگام شنیدن آیات سجده‌ دار؛ که به تاخیر انداختن آن‌ها جایز نیست.

و قسم دیگر که واجب‌های وقت‌دار غیر فوری هستند؛ مانند نماز‌های پنچگانه یومیّة؛ که در محدوده زمانی خاصی باید ادا شود، و بهترین وقت آن اول وقت است؛ که البته بعضی‌ها آن را به تاخیر می‌اندازند و بعضی افراد هم بعد از وقت قضای آن را می‌خوانند و البته هم بعضی هستند که اصلا کاری به این کارها ندارند که اول وقت بخوانند یا آخر وقت و یا قضای آن را بجا بیاورند.

خوب واجبات که تنها به عبادات فردی اختصاص ندارد، واجبات اجتماعی هم داریم، ما که حداقلی به دین نگاه نمی‌کنیم و قائل به جدایی دین از سیاست نیستیم!

نمونه‌ای از واجب اجتماعی و سیاسی که در طول تاریخ داشتیم، کمک به قیام حضرت امام حسین علیه السلام است؛ که عده‌ای اول وقت از حرکت امام از مدینه همراه امام علیه السلام بودند و ایشان را یاری کردند، عده‌ای هم در وسط راه نه اول وقت به یاری امام شتافتند، همچون حر .

و البته که عده‌ای هم از مسلمانان اهمیتی به این موضوع ندادند و سرسری از این مسئله گذشتند و اصلا بنای یاری نداشتند، مانند آن‌هایی که اصلا بنای خواندن نماز را ندارند.

اما عده‌ای هم کارشان به بعد از وقت کشید، مانند توّابین؛ که الحمد الله به برکت سریال مختار فضای ذهنی آشنایی نسبت به آن‌ها وجود دارد. البته نمی‌گویم کارشان درست بود یا غلط، چون برای قضای نماز خارج از وقت ما امر دوباره از شارع داریم، امّا آیا قیام و حرکت توابین نشأت گرفته از امر امام‌شان بود یا می‌خواستند وجدان خود را راحت کنند؟ من تاریخ را بررسی نکرده‌ام!! کسی میداند به من هم بگوید؟؟


#قیام ۱۹ دی هم از این قبیل واجبات بود که مردم متدین قم این واجب را به موقع و اول وقت انجام دادند؛ که از جرقه‌های مهم برای پیروزی انقلاب بود.


پی‌نوشت: 

۱. و من هم آنچنان در ادای وظیفه وقت شناس نبودم و نوشتن این پست را به تاخیر انداختم.

۲. ۱۹ دی روز طلبه هم هست؛ این روز را گرامی می‌داریم!

خاطرات سفیر کتابی بود شبیه یک وبلاگ که دلت نمی‌آید تمام پست‌هایش را نخوانی. از آن وبلاگ‌هایی که اگر تعطیل شوند و کرکره‌اش را پایین بکشند دق می‌کنی، همان گونه که انتظار نداشتم این کتاب اینگونه تمام شود و به این زودی هم تمام شود. کاش خاطرات ادامه داشت و جلد‌های دوم و سوم و چهارم و ... هم داشت.

و همچنین قلمی روان و خوش خوان داشت که نمک طنز آن را جذاب‌تر کرده بود. 

و در ادامه این را بگویم که واقعا وظیفه‌ی سفارت را به نحو احسن انجام داد. کاش خیلی از سفرای ما هم این گونه بودند.

یک شخص محترمی که پیج چند میلیونی داره و یا اصلا نه؛ شخص محترم دیگری که در چند سریال بازی کرده و حدود ۸۰ میلیون آدم او را می‌شناسند و کافی است که در خیابان ظاهر شود تا محل آماج سلفی‌ها و امضاها بشود مهم‌تر است و کار خیلی مهمی انجام داده است؟ یا آن خوش‌نویسی که تاریخ خوش نویسی ایران را به قبل از خود و بعد از خود تقسیم کرده است و تنها دو یا سه نفر او را می‌شناسند که یکی از همین دو یا سه نفر هم همسر او است؟ و یا مثلا فیلسوفی که انقلاب فلسفی ایجاد کرد ولی تنها چند فلسفه‌خوان  او را می‌شناسند؟


چرا ما این گونه هستیم؟ ظاهرا ایرانی و غیر ایرانی ندارد! مدتی به این فکر می‌کردم که این مسئله در گذشته هم بوده یا نه؟ به نتیجه خاصی نرسیدم ولی همین قدر می‌دانم که اگر هم بود، به شدت حالا نبوده؛ چرا که رسانه‌ها به خصوص شبکه‌های اجتماعی در گذشته نبوده که این خوی و خصلت را در مردم نهادینه کند!

بله خیلی از این‌ها مقصرش رسانه است!  و البته قسمتی از آن هم تقصیر خودمان است که در بُلد کردن اشتباه می‌کنیم! اصلا یه چیز دیگه؛ بُلد کردن و مهم و معروف و به عبارت دیگه گولاخ شدن چقدر اهمیت دارد؟

فک می‌کنم در گذشته کسی به معروف شدن فکر نمی‌کرد، بلکه سعی می‌کرده وظیفه‌اش را به نحو احسن انجام دهد؛ مثلا حضرت حافظ؛ آیا نعوذ بالله به فکر شهرت بوده که این همه شعر گفته؟

این شهوت شهرت که باعث شهرت پرستی ما شده، را باید چی کارش کنیم؟ شما با این شهوت چه می‌کنید؟ جوابش را میدید یا سرکوبش می‌کنید؟ از چه راهی برای جواب دادن به آن یا سرکوب کردنش استفاده می‌کنید؟

من دختری را می‌شناسم که دلش می‌خواست با یک فلفل دلمه‌ای ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. 
این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار به‌اش گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» 
و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. 
وقتی این جمله را می‌گفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد.
 حتی به نظر نمی‌آمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بی‌ربطی می‌گوید
 و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ 
این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛
 این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست
 و این که آدم عجیبی است 
که فکر می‌کند می‌تواند
 با یک فلفل دلمه‌ای 
ازدواج کند 
[باز] هم به خاطر کتابهاست. 

به نظرم کتاب‌ها سازنده و نابود کننده‌اند، خطرناک و ضروری‌اند، دشمن و دوستند.
 به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم می‌شود؛ 
مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری.
 نمی‌شود کسی را به آن توصیه کرد و نمی‌شود کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آن‌ها سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...” 

#حبیبه جعفریان
__________________
پی‌نوشت: 
وقتی این متن رو خوندم کمی سختم شده به دیگران کتاب معرفی کنم!

به نظرتون گوش دادن به موسیقی حد و مرز داره؟ منظورم اینکه آیا باید خودمون یک سانسوری برای موسیقی‌هایی که گوش می‌دیم قائل بشیم؟

موسیقی یک علمی هست که ریاضی در آن حرف اول را می‌زند. یعنی از پایه‌های اساسی آن ریاضی است. این چند روزه تصمیم گرفتم در مورد موسیقی بیشتر اطلاعات جمع کنم، البته نه به صورت سرچ در گوگل، این مسئله را نمی‌خواهم از علامه گوگل بپرسم(البته فعلا). کتابی در این زمینه پیشنهاد می‌کنید که هم در دسترس باشد و هم فهم باقلوایی داشته باشد؟ ویا مقاله‌ای؟


و شاید در آینده در مورد موسیقی بیشتر بنویسم! شاید!


دیگران؛ یک شبکه تحلیلی نخبگان است که از زیرمجموعه‌های سایت KHAMENEI.IR به حساب می‌آید. نمی‌گویم تمام مقالات و نوشته‌های آن درست و بی‌عیب و نقص است؛ بلکه خداوند حکیم عقل را به ما بخشیده است و ما هم ملزم به استفاده از آن هستیم، ولی تحلیل‌ها واقعا ارزش خواندن دارد؛ از دو جهت: اولا به‌روز و جدید هستند و با مسائل جدید سر و کار دارند و دوما از عمق کافی برخوردار هستند که بعد از خواندن به خاطر وقتی که گذاشتی تاسف بخوری.


علاوه بر یادداشت‌ها که از افراد مختلف است، قسمت‌های گفتگو و خاطرات و گزارش هم جذابیت خاصی دارند که مانع از خروج سریع شما می‌شود. خیلی از چیز‌های دیگر را هم مانند ضمیمه‌ها، پرونده‌ها، مقالات جستار و .... باید خودتان کلیک رنجه فرماید و ببینید.


اما یک بخش جالب قسمت وبلاگستان است؛ که بعضی از پست‌های وبلاگ‌ها را لینک کرده است. و این کار باعث آشنا شدن با بسیاری از وبلاگ‌ها می‌شود. هرچند فعالیت در این قسمت کم است ولی امیدوار کننده است. به امید آن که این کار ادامه پیدا کند!

http://farsi.khamenei.ir/others

۲۰ سال با تئوریام کنفرانس دادم و برام دست زدن ... و امروز هِروه خلاف اون حرفا رو ثابت می‌کنه و براش همون‌قدر دست می‌زنن ...

حضار کارشون دست زدنه ... این تویی که باید بدونی زندگی‌ت رو داری وقف اثبات چی می‌کنی ...

می‌فهمی دخترم؟ ... این مهمترین درس زندگی من بود.


کاش توی دنیایی زندگی می‌کردم که استاداش حکیم بودن. کاش استادی داشتم که علم رو با حکمت یاد می‌داد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بُرشی از کتاب خاطرات سفیر / مهم‌ترین درس استاد / ص۱۳۷


دو تا کاش آخر، حرف دل من هم هست؛ کاش ......    البته این روز‌ها وسوسه‌هایی بهم هجوم می‌یارن که بی‌خیال حکمت بشم و بچسبم به یه لقمه نون !!!

یک آروغ جدید در حال مطرح شدن است که باید آن را به خوبی شناخت! (+) در واقع می‌خوان مشغولیتی جدید درست کنن که از مطالبه‌گری مردم کاسته بشه (نه اینکه خیلی زیاده !)

به هرحال من نه موافق فیلترینگ اینستا هستم، و نه مخالف؛ باید متخصصین روی آن حرف بزنند و ادله دوطرف به گوش مردم برسه و با توجیه و جایگزین مناسب فیلتر کنن، اگه تصمیم به فیلتر شد والا هم که هیچ.

ولی به نظر می‌یاد اصل این بحث یکی از همون آرغ‌ها باشه که قراره باهاش حواس مردم رو پرت کنن (اینجا را ببینید تا منظورمو بفهمید)


به هرحال مردم عزیز باید این آروغ رو بشناسن و شناسوندن اون کار فعالان مجازی و حقیقی است! (از من گفتن و از شما هم گوش نکردن)


صـدبـار اگــر از دسـت تـوام خون رود از دل


از در چـو درآیــی، هــمـه بیــرون رود از دل


لـیـلـی همـه در خـنـده و بـازیـسـت، چـه دانــد


کـز دیــده چـه ها بـر سـر مجـنـون رود از دل


گــر قـصـه عـشــق مـن و یــــارم بـنـگـارنـــد


صـد لـیـلـی و مجـنـون همه بیـرون رود از دل


گفتی که برون کن غم من از دل و خوش باش


آه؛ ایـن سخـن سخـت، مـرا چـون رود از دل؟


در قـتـل مـن ای مـه، بکـش آهستـه کـمـان را


حیـف اسـت کـه پیکـان تـو بیـرون رود از دل


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت: 

معمولا یکی از بیت‌های شعر رو بُلد می‌کنم؛ چون بیشتر دوستش دارم، می‌خوام بیشتر بهش توجه بشه!  ولی در مورد این شعر باید تمام ابیات بُلد بشه ... تمام ابیات

بیش از آن که کتاب جذاب و جالب باشد، شخصیت پسرک فلافل فروش جذاب بود!

کتاب همان روند دیگر‌کتاب‌های نشر ابراهیم هادی را دارد؛ ولی شخصیت کتاب متفاوت است.

نسبت به شهدای دفاع مقدس این ویژگی را دارد که در زمان ما زندگی می‌کرده، در همان خیابان‌هایی که ما از آن می‌گذریم و ... و این ویژگی باعث می‌شه که با شهید احساس نزدیکی زیادی داشته باشیم.

برای من به شخصِ شخصیت جذابی داشت.


تماشای کلیپی از پسرک فلافل فروش


خطاب به مسئولانی که هنوز هم که هنوز است فتنه را اعتراض مردمی می‌خوانند؛

حواس‌تان باشد!  روح این مردم درد دیده را جریحه دار نکنید، و الا خودتان می‌دانید!

بارها به من گفته اند که حرف هایت خریدار ندارد پس چرا وقت خود را بیهوده تلف می کنی ولی من مثل آنها فکر نمی کنم از جهت اخلاقی هم معتقدم که اگر کسی چیزی می داند و حرفی دارد با این عذر و بهانه که کسی به حرفم گوش نمی دهد نمی تواند و نباید سکوت کند.



برای آشنایی با عدل و رسیدن به دیار یاران و زندگی کردن در سایه آنان باید علم سماوات آموخت و راهی به خرابات یافت. آن علم را در مدرسه نمی آموزند و این راه را اهل دانش رسمی نمی شناسند و وقتی این راه پیدا نشود چه بسا که عدل با ظلم اشتباه شود


جالب است؛ مردم برای نان اعتراض می‌کنند برای قیام خود سرپوشی به اسم عدالت می‌گذارند، تا برای امری والا قیام کرده باشند، و همه‌ی انقلاب‌ها نیز به نام  اعدالت صورت گرفته است!

______________________

پی‌نوشت:

این سه پاراگراف را از یکی از پست‌های وبلاگی(+) که به تازگی با آن برخورد داشتم برای شما دوستان گلچین کرده‌ام؛ البته آخری  با کمی دخل و تصرف !

آن پست با عنوان «فکری برای عدالت»؛ به آقای عبدالجواد موسوی به دکتر داوری و پاسخ دکتر داوری و همچنین نظرات اقای طاهرزاده ذیل این نامه پرداخته است، درست است که مربوط به چندسال قبل است ولی تفکر که تاریخ انقضا ندارد!  و از کار‌های خوب این وبلاگ این است که قسمت‌های مهم را بلد کرده است تا اگر حوصله خواندن تمام آن را نداری، به یک خوانش فست‌فودی اکتفا کنی!

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت * چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم * پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت * سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق * خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر * طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی * حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت * آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان * راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی * می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت

ــــــــــــــــــــــ
نمی‌دونم چرا شعر اینقدر آرامش بخشِ، مخصوصا اگه مال قرن ۶ یا ۷ باشه، اگه شاعرش شیرازی باشه که دیگه هیچ ... حالا فک کن غزلی از سعدی باشه؛ از بس آرام کننده است، آدم می‌تونه راحت ۱۲ ساعت روش بخوابه!
از این به بعد مجبورید در میان پست‌هایم، شعر‌ها را هم تحمل کنید! :)

باید به تولد انسان‌های کامل نظر کرد که دارای حقیقت هستند و تولد آن‌ها تولد حقیقت انسانیت است و نوری به عالم انسانیت اضافه شده است؛  در حالی که تولد مثل منی، به خودی خود هیچ چیز نیست، مگر اینکه در طول زندگی در ذیل انسان‌های کامل قرار گیریم! (+)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

واقعا به این فکر کردید که جشن تولد از کی و کجا توی ایران باب شده؟

آخه اینکه تو شمعی را فوت کنی و قبول کنی که یکسال دیگر از عمرت را خاموش کردی، و دیگران هم برایت کف بزنند چه معنایی دارد؟ مسخره‌تر از آن اینکه حتما باید کیکی باشد و کادو هم باشد؟

شاید هم همه می‌دانند که تو چقدر از اینکه یکسال دیگر از عمرت گذشت ناراحت هستی و می‌خواهند با کادو و کیک تو را خوش‌حال کنند!

جالب است برای اینکه ۱۰۰ سال زنده باشی، باید شمع‌ها را فوت کنی! 

ولی به نظرم باید تولد‌ها را تسلیت گفت؛ تسلیت به خاطر این که یکسال را از دادی. ما مدام در حال مردن هستیم و فرصت‌های خود را از دست می‌دهم پس چه معنایی دارد که به خاطر از دست دادن یکسال فرصت جشن بگیریم؟

اگر سال روز تولد‌های‌ مان را جشن نمی‌گرفتیم، در عوض چند ساعتی به سالی که گذشت فکر می‌کردیم، شاید حال و اوضاع‌ مان خیلی بهتر بود.


پی‌نوشت:

مناسبت این پست در امروز، به دنیا آمدن من در چندین سال پیش در اذان صبح چنین روزی است!

وقتی در هوای سرد اولین روز‌های زمستان مرکب عزیز را به سختی روشن می‌کنی و خوش‌حال از این‌که روشنش کردی، دو دستت را به نشان خوش‌حالی و برای گرم شدن بهم می‌کشی؛ مثل وقتی که غذایی خوش مزه درون سفره در انتظارت نشسته.

حال هر روز صبح من تقریبا همین‌گونه است؛ البته امروز کمی دیر‌تر از صبح علی الطلوع از خانه بیرون زدم، ولی هنوز هم هوا سرد بود، لذا این حرکت هر روزه تکرار شد.

به ره افتادم و طبق عادت رادیو را روشن کردم تا با صدای آن کمی فضای ماشین گرم شود و بتوان رانندگی کرد، و این عادت هر روز من است، و تقریبا برنامه‌های رادیو را می‌دانستم.

امّا امروز متفاوت بود؛ نه تنها با رادیو گرم نشدم که هیچ سردی بر جانم نشست که تا الآن که دارم این پست را می‌نویسم دلم به هیچ کاری نمی رود! وقتی صدای گوش خراش ایجاد شدن سوراخی در اسلام گوشت را خراش می‌دهد، مثل وقتی که با متّه روی کاشی سوراخ ایجادکنی، دیده‌ای چه صدایی دارد؟ فرض کن اول صبح باشد و تو این صدا را در حالی که صبحانه نخورده از خانه بیرون زده باشی، بشنوی.

البته جنس این حفره و سوراخ، به نحوی است که با هیچ چیز پر نمی‌شود! هیچ چیز. شاید بتوان گفت کمی شبیه سوراخ‌هایی است که از روی عشق ایجاد می‌شود، نمیدانم شاید هم نه!  ولی به هر حال بایدبا این حفره عادت کرد که پرشدنی نیست!

بله روایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله را می‌گویم : که وقتی عالمی فوت کند، حفره‌ای در اسلام ایجاد می‌شود که هیچ چیز نمی‌تواند آن را پرکند.

وقتی رادیو فوت آیت الله هاشمی شاهرودی را اعلام کرد، بدنم در آن سرما یخ زد، نه به خاطر سردی زمستان؛ بلکه به خاطر آن حفره!

ارادت قلبی ویژه‌ای به ایشان داشتم؛ هرچند نه‌تنها از نزدیک بلکه در تصویر هم خیلی کم او را دیده بودم؛ و شاید این دوست داشتن و ارادت به خاطر استاد ایشان، شهید صدر بود، ولی به هرحال ارادت داشتم و فوت ایشان ناراحتم کرد!

روایت داستانی کتاب مخصوصا قسمت‌های پایانی سردرگمی و گیجی عجیبی دارد که آدام احساس می‌کند که حتی خود نویسنده‌ هم نفهمید که آخر این عارفه است که توانست به پیاده‌روی اربعین برود یا مسعود؟

و البته من که از این قبیل داستان‌ها را می‌پسندم و دوست دارم؛ هرچند روایت ساده‌ای بود. ولی مشکل اصلی من با قسمتی از روایت بود که به زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها می‌پرداخت؛ و شاید شما گمان کنید که من به لحاظ اسناد تاریخی با جریان‌های نقل شده مشکل داشتم، ولی این مشکل من با کتاب نیست، که البته این هم حای بررسی دارد که متخصصان خودش را می‌خواهد، اما در بخش‌هایی که تاریخی بود، من احساس می‌کردم که شان حضرات حفظ نشده است! نه تنها در مورد حضرت زینب سلام الله علیها بلکه در مورد امیرالمومین صلوات الله علیه و یا حسنین علیهما السلام  وحتی حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ و بعضی از قسمت‌ها بر من سنگین می‌آمد. 

البته این که عرض می‌کنم جدای از آن قسمت‌هایی است که به صورت واضح مقام حضرات را پایین می‌آورد؛ مثل جایی که حضرت زینب سلام الله علیها از خوش‌حالی جیغ می‌کشد و بالا می‌پرد؛ که این قسمت‌ها را نمی‌دانم چگونه در وزارت ارشاد اجازه چاپ گرفته است؟!

ولی به‌هر حال نویسنده این حق را ندارد که خیال خود را برای پروراندن داستان به هرکجا که خواست راه بدهد.


از قبل هم این درگیری را در ذهنم داشتم که اگر قرار باشد زندگی معصومین علیهم السلام تبدیل به ادبیات داستانی شود، باید به چه نحو باشد، ولی اصلا این سبک آقای موذنی در ذهنم نمی‌گنجید! کمی احساس می‌شود که ایشان قصد داشته به پیروی از آقای شجاعی وارد این عرصه بشود، ولی اصلا موفق نبوده است؛ چرا که وقتی آثار آقای شجاعی مثل کشتی پهلو گرفته، خوانده می‌شود این حس که به شان و مقام حضرات پایین آمده باشد احساس نمی‌شود.

البته کتاب می‌خواهد تلقین کند که این متن را عارفه با همان حس زنانه و خواهرانه خود و با اعتقادات خود و میزان اطلاعات خود نوشته است، و نباید زیاد به آن خورده گرفت، ولی باز هم جای سوال است که مگر همین عارفه زایده‌ی ذهن نویسنده نیست؟ پس نباید اینچنین بی‌پروا قلم بسراید، ما نوشته عارفه و ستون‌نویسی های مسعود را به پای شما می‌گذاریم.

چرا می‌گویم کتاب می‌خواهد این سبک نوشتار را به عارفه نسبت بدهد؟ 

چون وقتی نوبت به ستون‌نویسی‌های مسعود می‌شود نوع نگارش کمی متفاوت می‌شود.


ولی جدای از این‌ها قسمت‌های که وارد تاریخ می‌شود؛ روضه‌هایی زیبا است، که آدم از گریه کردن با آن‌ها سیر نمی‌شود.

یعنی ؛ حرکت

        - از سکون بی‌زارم! -

حرکت به شوق رسیدن؛

                    رسیدن به پرواز

                           و اینجا است که ابتدای راه است؛ پرواز، پرواز، پرواز

آخر پاییزی به جای اینکه بشینیم جوجه‌ها رو بشماریم، مجبوریم فیلتر شکن جمع و جور کنیم که از فردا که می‌خواییم بریم تلگرام با مشکل مواجه نشیم!!!

از طرف‌داران تلگرام نیستم که بگویم آزادی را از ما گرفتید و .... و اینکه معتاد تلگرام نیستم  .... و می‌دونم که این جریان تلگرام یک آرغی بیش نبود، مثل تمام آرغ‌های سیاسی مسئولان عزیز. (+)

حالا تلگرام را فیلتر کردند به درک از چیز دیگری استفاده می‌کنیم، نون شب‌مون که بند تلگرام نیست؛ (البته اونایی که نون‌شون رو بند تلگرام کردند هم کمی غیر‌معقول به نظر می‌‌آید، آیا نمی‌تونن بند سروشش کنن؟)


مشکل اساسی من با این‌که چرا برای فیلتر کردن، برنامه نداشتن؟ چرا روی کار فکر نشده؟ چرا به عواقب اون فکر نشد؟ و چرا از محصولات داخلی حمایت نکردن؟ اصلا خودشون هم درگیر بودن بعضی می‌خواستن فیلتر بشه بعضی مخالف بودن و سنگ اندازی می‌کردن، اول تکلیف خودشان را مشخص کنند !!!


من از همان اول و همین حالا هم یقین دارم که تلگرام یک آرغ بیش نیست، و به آرغ هم نباید بیش از این‌ها بها داد!

وقتی یکی از بهترین اثر‌های یک نویسنده معروف و حرفه‌ای را می‌خوانی این طبیعی است که کتاب به راحتی از دستت رها نشود! و این نوع کتاب‌ها هستند که نه تنها قدرت ایجاد دوستی با کتاب را دارند، بلکه این رابطه را هم به شکل ویژه‌ای تقویت می‌کنند.

در مورد این کتاب نمی‌دانم چه باید بگویم، حال که تمام شده حسی متفاوت دارم و احساس می‌کنم آدمی دیگر هستم، حسی که نمی‌توان به زبان آوردش؛ باید کتاب را بخوانید تا بفهمید من چه می گویم؛ و شاید هم خوانده باشید و بگویید که من چرت می‌گویم، ولی این حس واقعا وجود دارد.


بعضی از قسمت‌های کتاب به خاطر عدم آشنایی من نسبت به جنگ‌جهانی اول و بعضی از کشور‌های اروپایی گنگ به نظر می‌آمد، برای بار بعدی که می‌خواهم این کتاب را بخوانم حتما در مورد این موارد اطلاعاتی کسب خواهم کرد تا بهتر فردریک هنری را درک کنم، به نظرم شخصیت جالبی داشت!


در مورد این ترجمه که خوانده‌ام؛ اولا که بدون توصیه کسی و هیچ پیش زمینه‌ای به صورت اتفاقی با این ترجمه برخوردم و عنادی بر آن ندارم و حتما سعی خواهم کرد ترجمه‌های دیگر را هم بخوانم، ولی این ترجمه هم خوب بود و کارش را  به درستی انجام داده بود.

به فراموشی‌مان ؟

     یا اینکه راه را اشتباه رفته‌ایم؟

         تو که خود میدانی، چه نیاز به این همه گذارش  ؟

این کلیپ رو از یکی از وبلاگ‌ها اینجا می‌ذارم؛

تماشا با کیفیت بالا


اگه از تماشای این کلیپ لذت بردید؛

زحمت بکشید دکمه موافق را بفشارید


هنوز در گیجی پس از این کتاب به سر می‌برم؛ نه آنکه مطالب قابل فهم نباشد؛ نه، بلکه روان و با ترجمه خوبی که داشت راحت فهمیده می‌شد. ولی مطلب احتیاج به تفکر دارد. نمی دانم چقدر می‌توان به آزمایشات و تجربه‌های مذکور در ککتاب اطمینان کرد، بخصوص که خیلی از آن‌ها بعد از نظریه ابطال‌پذیری علوم است. امّا با این وجود دو دلی و شکی که از قبل هم در دلم نسبت به رایانه و اینترنت و به خصوص شبکه‌های اجتماعی وجود داشت، چند برابر شد!!!

یکی از تاثیرات این کتاب در من این بود که بعضی از جعبه‌های کنار وبلاگم را حذف کردم، لینک دهی را کم کردم و اینکه در وبلاگ‌های که می‌خوانم و دنبال می‌کنم تجدید نظر کردم!


اگر شما هم از کسانی هستید که سروکارتان با اینترنت و رایانه و شبکه‌های اجتماعی زیاد است و حداقل روزی یک ساعت را مشغول آن‌ها هستید؛ مطالعه این کتاب را از دست ندهید. البته اگر جزو این دسته هم نباشید خواندن این کتاب برای‌تان بی‌لطف نیست؛ چراکه اولا مقدمه‌چینی‌های خوبی دارد که اطلاعات بدرد بخوری در اختیار شما می‌گذارد و درثانی در آینده یاد خودتان به اینترنت مبتلا می‌شوید و یا از نزدیکان‌تان.

و ثالثا این که اگر حتی هیچ درگیری با اینترنت برای‌تان پیش نیاید، مطالعه این کتاب ذهن شما را باز خواهد کرد، البته به شرط آنکه مطالعه با تفکر داشته باشید؛ چراکه فلسفه‌وار مباحث را مطرح می‌کند.


دلیل خاصی برای انتخاب این ترجمه ندارم، اتفاقا این ترجمه را خریدم، ولی اگر خواستم دوباره بخوانمش با ترجمه‌ی دیگر آن، همراه می‌شوم.


در پایان این را بگویم که از آن دسته کتاب‌هایی نیست که کلیشه‌ای بگوید فلان کن ... حتی تا آخرین کلمه هیچ تصمیمی برای تو نمی‌گیرد و تو اگر هم بخواهی تصمیمی اتخاذ کنی، باید بسیار اندیشیدن کنی!


از کسانی که کتاب را خوانده‌اند تقاضا دارم به عنوان جواب بدهند؟

قبلا گفته بودم که مهاجرتی در زندگی‌ام رقم خورده است؟ حال امّا تقریبا بعد از گذشت چند ماه با این شهر جدید اخت گرفته‌ام و هنگامی که از آن دور می‌شویم و برای دیدار خانواده به زادگاه خویش بازمی‌گردیم، برای این شهر نازنین دلتنگ می‌شوم و آرزوی تمام شدن سفر را می‌کنم!

چرا بوی کربلا گرفته؟ 
چون در این ایّام در اطراف حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، موکب‌های برپا شده است که زحمت همه‌ی آن‌های دوستان و برادران عزیز عراقی قبول کرده‌اند و مانند ایّام اربعین حسینی از زوار حضرت معصومه پذیرایی می‌کنند ... وقتی در صف نذری می‌ایستی حس‌ و حال عجیبی پیدا می‌کنی ... عجیب!  برای من که خیلی خوشایند و خاطر انگیز است، مخصوصا برای من بی‌توفیق که امسال اربعین نتوانستم به زیارت بروم. خیلی دلم تنگ غذای عراقی شده بود!  تنگ جمله‌ی حلبِ الزوار !
و با آن مداحی‌هایی که هر موکب پخش می‌کند حس پیاده روی بر تو غالب می‌شود و دلت می‌خواهد حرم تا حرمی را پیاده بروی؛ اینجا هم حرم تا حرم داریم؛ جمکران را می‌گویم. و مخصوصا چای‌های عراقی که آدمی را سر مست می‌کند، آنقدر انرژی می‌دهد که حرم تا جمکران را پیاده بروی و برگردی دو باره یک چای بنوشی.

خلاصه اینکه جای همه‌ شما دوستان خالی است؛ اینجا حسی زیبا در جریان است که من قبلا نمی‌دانستم و تجربه‌اش نکرده بودم؛ اینکه در غیر از اربعین و کربلا هم حس اربعین و کربلا برایت زنده شود. امیدوارم روزی‌تان شود.

طبیعی است که هر انسانی دوست دارد از داشته‌‌هایش بهترین بهره را ببرد، و من هم به همین دلیل جذب عنوان این کتاب شدم؛ درک می‌کنید که هیچ دارایی مهمتر و با ارزش‌تر از زمان نیست (یکم کلیشه‌ای شد؟!)

             به خصوص برای من این یک فقره خیلی با اهمیت است، چرا که دائما احساس می‌کنم که کمبود زمان دارم!


به هرحال این کتابچه کوچک را خواندم و همچنین جلد دوم آن را هم خواندم، ولی آنچه می‌خواستم را نیافتم !!

یکی از دلایلی که این کتاب را در میان انبوهی از کتب مدیریت زمان انتخاب کردم، حوزوی بودن نویسنده آن بود؛ که به خاطر همین از نویسنده توقع داشتم که نظرات اسلام و دین را در این زمینه بیان کند، نه اینکه همان حرف‌های دیگران (به خصوص غربی‌ها) را بازگو کند و مانند برخی دیگر از آخوند‌ها چند روایت و آیه هم برای تایید آن‌ها بیاورد!!


خلاصه ما به دنبال چیزی دیگر در این کتاب می‌گشتیم که نیافتیم؛ ولی در کل کتاب آنچنان بدی هم نبود، اصولی را که البته ممکن است ۹۵ درصد آن‌ها را از قبل می‌دانستید و یا بدهی بوده است در کنار هم و در یک مجموعه آورده است.

در مورد جلد دوم این کتابچه بگویم که مانند جلد اول است و در تکمیل و ادامه‌ی آن آمده است، و البته اگر هم جداگانه خوانده شود مشکلی پیش نمی‌آید؛ یعنی می‌توانید بدون خواندن جلد اول، جلد دوم را بخوانید.


این مجموعه جلد سومی هم دارد، که البته هنوز موفق به خواندنش نشده‌ام، البته این جلد سوم که کمی مطالبش بیشتر است، ویژه شب‌های قدر است، یعنی مدیریت زمان در شب‌های قدر را بیان می‌کند که منتظر ماه مبارک هستم که فرا برسد و من بتوانم در حوالی شب با برکت قدر این کتاب را بخوانم.



کتاب مدیریت زمان ویژه شب‌های قدر 

توی این فضای انفجار اطلاعات و بمباران و رگبار پیام‌های تلگرامی و پست‌ها اینستاگرامی، وقتی وبلاگ گردی می‌کنم روح و روانم شاد می‌شود؛ و البته عادت ندارم وبلاگ‌های زیادی دنبال کنم و در دنبال کردن وبلاگ‌ها مشکل پسند تشریف دارم! و اگر پستی سر ذوقم بیاورد حتما نظری ایراد می‌کنم.


امّا از همه‌ی این‌ها که بگذریم، وبلاگ‌هایی هستند که هر بار به اینترنت وصل می‌شوم، حتما چک می‌کنم که مطلبی، جمله‌ای، پستی مهمانم کرده‌اند یا نه ؟  و البته این وبلاگ‌ها اکثرا دیر به دیر به روز می‌شوند و زجر کشت می‌کنند ... و تلخ‌تر و مرگ‌بار تر از همه خداحافظی‌های ناگهانی است ... 

و از قضا بعضی وقت‌ها چند وبلاگ باهم بروز می‌شوند و آنقدر کیفورت می‌کند و سرحال می‌‌آوردت که به قسمت وبلاگ‌های تازه بروز شده می‌روی و به دنبال گم‌شده‌ای می‌گردی که این حال را برایت حفظ کند اما ... 

اما سرخورده برمی‌گردی و از کار خود پشیمان و گاها تصمیم به ترک این فضا می‌گیری ...


واقعا چرا و به کجا داریم می‌رویم ؟؟؟ آیا وقت آن نرسیده که در این جنگ نابرابر کمک نفسی برای نفس‌های آخر بلاگستان باشیم ؟

شما اگر بخواهد به وبلاگ و وبلاگنویسی خدمتی کرده باشید، به چه کاری دست می‌زنید؟


مجموعه داستانی از تولستوی عزیز، فک کنم لازم نباشه معرفی‌اش کنم، همه اسم جنگ و صلح و یا آناکارنینا رو شنیدیم، البته اگر باز هم می‌خواهید در مورد او بدانید مقدمه کتاب می‌تواند کمک‌تون کنه!

هر چند ترجمه بد نبود، ولی از لحاظ ویراستاری مشکل داشت.

این 100 صفحه که مجموعه‌ای از داستان است؛ و همه‌ی داستان‌ها خواندنی هستند؛ ولی اگر تنها به خاطر داستان آخر همه این 100 صفحه را بخوانید ارزشش را دارد!
داستان سه پیرمرد

اصلا چشمی که برای کتاب خرج نشود، چشم نیست! بگذارید نور چشم‌هایتان به خاطر مطالعه کتاب کم شود؛بخواهی نخواهی دید چشم کم می‌شود، و با وجود این گوشی‌ها و شبکه‌های اجتماعی خیلی زودتر از این‌ها چشمان از کار می‌افتد و به قول خودمان عینکی می‌شویم ... و چه بهتر که در عوض این بینایی که از دست می‌دهیم، متاعی با ارزش به دست آوریم ! و چه چیزی بهتر از نتیجه زحمات علما و دانشمندان و محققان که در کتاب‌هایشان گردآوری کرده اند؟؟

خلاصه آنکه کتاب بخوانید.


به مناسبت هفته کتابخوانی می‌خواستم ابراز فضلی کرده باشم که نتیجه‌اش شد این پست و البته در ادامه می‌خواهم برای کتابخوان‌ها شبکه‌ای اجتماعی معرفی کنم!!!! که البته احتمالا خیلی‌ها عضو آن باشند و اطلاع از آن داشته باشند؛ منظورم Goodread's است.


یک شبکه اجتماعی کتاب دوستان و کتابخوانان به خصوص کتاب‌باز‌ها؛ اگرچه معتاد شبکه‌های اجتماعی هستیم و قصد ترک آن را نداریم بهتر نیست که در شبکه‌ای بگردیم که سود فراوانی برای ما دارد؟ در حالی که به اندازه‌ی اینستا حجم مصرف نمی‌کند!

و شما هم با دوستان کتابخوانی بشتری آشنا می‌شوید و در مورد کتاب‌ها گفتگو می‌کنید، و همچنین می‌توانید از کسانی که کتابی را خوانده‌اند مشورت بگیرید.

و این نکته را بگم که هم نسخه تحت وب داره و هم اندروید !

 و توضیحات ویکی‌پدیا 


این هم اکانت من، منتظرتون هستم؛

یه کتابخونه مجازی برا خودت درست کن،

و با ۲۵ میلیون عضو آن به اشتراک بگذار!


این کتاب به اندازه‌ی یک کودک شیرین زبان، خوردنی است !
چگونه وقتی با یک بچه شیرین زبان حرف می زنید و بازی می‌کنید خسته نمی‌شوید؟  با خواندن این کتاب هم همین حس به شما دست می‌دهد و نمی‌خواهید تمام شود ولی تمام می‌شود ...

هر چند با شاملو و افکار و نظراتش زاویه شدید دارم، ولی چون در این ترجمه به متن وفادار نبود، ترجیح دادم که این ترجمه را بخوانم و حتما ترجمه‌های دیگر را هم امتحان می‌کنم(شما بگید کدام ترجمه بهتر است؟)

اما یک نکته عالی کتاب این‌که با وجود اینکه مخاطب کتاب بزرگ‌سالان هستند (فکر می‌کنم که نوجوانان به راحتی با آن انس نگیرند)؛ ولی تصاویر یا بهتر بگویم نقاشی‌های کودکانه در کنار نوشته‌ها محشر است.

از جمله کتاب‌های غیر داستانی و ادبیاتی بود که مدام در دستانم بود و می‌خواندمش.
نمی‌دانم شاید هم به خاطر این بود که سخنرانی آقای پناهیان را پیاده کرده بود اینقدر جذابیت داشت و شاید این که با متن  احساس خویشاوندی می‌کردم؟
این کتاب از کتاب‌هایی است که بعد از خواندن نمی‌توانی بگویی چه  می‌گفت، ولی اثر آن را در خود احساس می‌کنی!
    چرا که چیزی به تو یاد نمی‌دهد که بخواهی آن را در ذهن بسپاری، بلکه با تو چنان حرف می‌زند که در ناخودآگاه تو اثر می‌گذارد و بعد از تمام کردن کتاب احساس می‌کنی که آدمی دیگر هستی !

و در پایان اینکه من انتظار داشتم این کتاب بیشتر طول بکشد !

در دایره بی سببی نقطه محویم
هرگز خبر از عالم اسباب نداریم

مدتی است که صفحه‌ای از زندگی‌ام در حال ورق خوردن است، و آنقدر سریع که من فقط توانستم بنشینم و به آن بنگرم ... بی‌اختیاری و جبر را در این مدت خیلی حس کردم، شاید هم بی‌رحمی باشد که بگویم جبر ... این‌ها از رحمت‌های واسعه خدای مهربان است که وقتی برگی جدید از زندگی‌ام را رقم زد این همه نگاه مهربانانه به من بی‌چاره داشت؛ خودم هم این همه را باور نمی‌کردم، گاهی با خودم می‌گفتم که هنوز خواب هستم... و شاید این سرعت بوده که این چنین آشفتگی ایجاد کرده است و سردرگمی و حیرت.

شاید خیلی از اتفاقاتی که امسال برایم رخ داده است را منتظر وقوع‌شان بودم، البته نه در امسال، بلکه سال آینده ولی خوب امسال شد، من نمی‌فهمم که بد شد یا خوب ... ولی می‌دانم که لارطب و لایابس  ... و می‌دانم که از او جز خیر نمی‌رسد اما ...
       
                                   اما از شرّ‌های خودم اطمینان ندارم!!

مخلص کلام اینکه؛ در ظرف چند روز، کمتر از یک هفته تصمیم گرفتیم به مهاجرت و خانه‌ای در استانی دیگر اجاره کردیم و اسباب کشی هم کردم و مستقر شدیم ... همه به صورت ناگهانی؛ 


فعلا از آن شهر عزیز نمی‌گویم! 
تا پست‌های آینده در خماری بمانید :)

«عالَم انسان دینی» که در این کتاب مورد بحث قرار می‌گیرد، عالَمی است که ما را متوجه اُنس با حقیقت می‌کند و زیباهایی را که در به‌سربردن با آن عالَم ظاهر می‌شود، می‌نمایاند، و نه‌تنها ریشه‌ی بحران بی‌هویتی بشر مدرن را می‌شناساند، بلکه راهِ برون‌رفت از آن را نیز متذکر می‌شود، تا هرکس عزم عزیمت داشت بتواند قدمی جلو بگذارد.

دانلود و فهرست کتاب در اینجا

ثبت احوال از این همه تغییر فامیل‌ها شاکی شده است!!!
     من که احساس می‌کنم این تغییر فامیل‌های متعدد و کثیر در این شرایط کثرت اختلاص به خاطر این است که مشخص نشود چقدر از دزدی‌ها کار آقازاده‌ها است. نظر شما چیه؟؟؟


پی‌نوشت: 
یه‌ آقایی فامیل خودش با برادرش فرق می‌کنه که هیچی، پسرش‌ هم فامیلیِ سومی داره که با هر دو فرق داره؛ اصلا منظورم آقایان : عمرانی، فریدون و روحانی نیست !

رازی که زهیر بن قین از حضور تاریخی کربلا متوجه شد

کیفیت متوسط (حجم : 6.7 مگابایت)

کیفیت خوب ( حجم : 13.4 مگابایت)

اراده

هر انسانی دوست دارد که به خواسته‌هایش برسد، و جمله‌ی خواستن، توانستن است را به حقیقت پیوند بزند. امّا گاهی انسان به آنچه می‌خواهد نمی‌رسد، البته اکثرا اینگونه است.
همین که آدمی دوست دارد به خواسته‌هایش برسد و گاه موفق نیست؛ باعث می‌شود که کتاب‌هایی تحت عنوان اراده، تقویت اراده، درمان ضعف اراده و ... برایش جذاب باشد. و همچنین جدای از این، وقتی نام نویسنده کتاب به گوش می‌خورد کمی بیشتر آدم را ترغیب می‌کند که دستش به خواندن کتاب برود.
البته با توجه به اینکه این نوشته، مقاله‌ای علمی است جذابیت قلمی ندارد. و همچنین به مباحث نظری و کلی بیشتر پرداخته است در صورتی که مخاطب توقع ندارد که آمپول اراده به او تزریق شود ولی توقع دارد توصیه‌های کاربردی بیشتری ببیند.
 
دومین سایتی که می‌خوام خدمت‌تون معرفی کنم، سایتی است که حداقل روزانه یک بار به آن سر می‌زنم! (اینجا اولین معرفی)
 
قصد معرفی سایت لب المیزان را دارم، سایتی که  توسط گروه فرهنگی المیزان، سلسله مباحث معرفت دینی را ارائه می‌دهد. 
اگر بخواهم خلاصه بگویم سایت استاد اصغر طاهرزاده است. مایه تعجب است اگر کسی اهل کتاب باشد و ایشان را نشناسد! آدمی که بیش از ۵۰ عنوان کتاب چاپ کرده و در بازار این کتاب‌ها موجود است.
 
بیشتر دوست داشتم اندیشه این استاد را معرفی کنم تا سایت، ولی خوب با معرفی سایت شاید توانسته باشم کمی هم اندیشه این استاد را به شما معرفی کنم، چرا که در سایت تمامیِ کتاب‌ها و یاداشت‌ها و جزوات استاد در دو فرمت ورد و پی‌دی‌اف به صورت رایگان وجود دارد و همچنین اکثر سخنرانی‌ها و صوت‌های تدریس ایشان نیز موجود می باشد که شما به راحتی می‌توانید دانلود کنید.
 
علاوه بر تمام این موارد، یکی از مهمترین ویژگی‌های این سایت که آثار استاد را نشر می‌دهند این است که قسمتی تحت عنوان پرسش و پاسخ تعبیه شده است که خود استاد سوالات را در کمترین زمان پاسخ می‌دهند، و یک فرصت است که با یک متفکر و نویسنده و اندیشمند بدون واسطه در ارتباط باشیم.
 

عنوان کتاب خود نمایانگر تام این کتاب نازنین است. وقتی یک عالم دینی جایگاه عقل در شناخت دین را مشخص می‌کند و نظریه‌ای درخور بیان می‌کند دیگر چون و چرا باقی نمی‌ماند.
شاید نتوان کتاب را به همه توصیه کرد ولی بر دو قشر ضرورت خواندنش واضح است؛ یکی دانشجویان، به خصوص دانشجویان فلسفه و دیگری طلاب علوم دینی.  اگر شما جزء این دو دسته نیستید باز هم بخوانید و برای فهمش  کمی حوصله به خرج دهید.

باید این کتاب به صورت دقیق فهم شود تا متوجه بشویم که آیت الله جوادی چه شاهکاری در این کتاب کرده اند!

فلسفه و دین و هنر هرجا باشند، آنجا درد هم هست. کسی که درد ندارد ممکن است به شغل فلسفه و دین و هنر مشغول باشد اما شغل فلسفه را با درد فلسفه اشتباه نکنیم. می‌توان شاغل شغل فلسفه بود و یک عمر فلسفه خواند و فلسفه گفت و با فلسفه هیچ نسبتی نداشت.

از لابه‌لای کتاب فلسفه معاصر ایران صفحه ۱۴۷ به قلم رضا داوری اردکانی


.............................................

پی‌نوشت: لزوما همه‌ی شاغلان به دین و نان خوران از دین را نباید دردمندان دین بدانیم و برعکس؛ یعنی این دو دسته را با یک جوب نرانیم!


کتابی نبود که قلی جذاب داشته باشد، بلکه شخصیت محوری آن یعنی ابراهیم بسیار بسیار جذاب است. این شخصیت جذاب است که آدم را تا آخرین کلمه کتاب پیش می‌برد.
البته اینکه قلم کتاب جذاب نیست، نظر من است، اما جذاب بودن شخصیت اصلی کتاب عیان است و بی‌حاجت به بیان! وقتی کتابی را می‌خوانی که به راحتی از دستت نمی‌افتد و هنگامی که به انتها می‌رسد؛ نه تنها خوش‌حال نمی‌شوی که بلاخره ته‌کار را فهمیدی، بلکه ناراحتی که چرا تمام شد؛ این نشانه جذابیت محتوا و یا شخصیت کتاب است. 

همیشه کتاب که می‌خوانیم به صفحات باقی مانده نگاه می‌کنیم، در این کتاب هم به صفحات باقی مانده نگاه می‌شود منتهی با حسرت که چرا این کتاب هزاران هزار برگ ندارد تا هر روز با ان زندگی کنیم؟!!
و جلد دوم هم مانند جلد اول جذابیت دارد، و باز هم فقط به خاطر شخصیت جذاب ابراهیم.

واقعا این جمله که «آدم به راحتی دلش از این کتاب کنده نمی‌شود» حق است. 

برای نمازی که ما امسال به جای چهار بار فرصت، ۵ بار فرصت‌ خوندنش رو داریم، عرفا و بزرگان یک سال انتظار می‌کشیدند!

اگه این آخرین فرصت که امروز داریم رو از دست بدیم باید تا یک سال دیگه صبر کنیم! یک سالی که معلوم نیست زنده هستیم یا نه؟؟!!

توبه از گناهان با عملی ساده و راحت


البته غلط به معنای اشتباه !

یعنی اشتباه که می‌گید پا تو کفش ۷ میلیونی کرده؛ بلکه قیمتش : ۷ میلیون و ۳۰۰ هزار تومن بوده... بله که ۳۰۰ تومن مهمه؛ اینی که شما گردش می‌کنی و قیمت رو رند میکنید، توی زندگی ما نقش مهمی داره!

وقتی از ۷۰۰ تومن حقوق و یارانه یک ماه‌مون، اجاره خونه و اقسات وام کم میشه، این ۳۰۰ تومن باقی می‌مونه که باهاش هزینه‌های زندگی رو می‌دیم. یعنی اگه نباشه دیگه هیچی ... البته توی این اوضاع اقتصادی خوب و درج یک، هیچ قست وامی نمیدیم و منتظریم بریم زندان؛ میگن غذا‌هاش خوبِ.


آقا چرا وبلاگ‌نویس‌ها جدای از اینکه سکولار شدن و کاری به دین ندارن، سیاست رو هم کنار گذاشتن؟ قبلن‌ها وقتی اینجوری میشد توی بلاگستان غوغا بود.

یه رئیس جمهور میاد کلی شاد و خوش‌حال توی این اوضاع و همه‌چی رو میندازه گردن مردم؛ اون وقت توی بلاگستان اتفاقی نمی‌افته؟


ای شهید تو شهادت را در دل‌های ما زنده کردی ... همانگونه که دوست داشتی، خونت جریان‌ساز شد. شهادت تو چراغی شد برای روشن کردن مسیر .

بعد از تو عشق به شهادتم مضاعف شد و عشق به اردوهای جهادی! تو چه کردی با جانم که هرگاه نیاز به آرام شدن دارم، خودم را در کنار مزار تو می‌بینم ... و چه آرامشی دارد حرم امن کنار مزارت... و چه لذتی دارد بوسیدن قبرت  ... و چه عطری به مغزم می‌رساند بوییدن سنگ قبر معطرت !


تو که شهید شدی برای ما هم دعا کن که شهید بشویم، وگرنه به قول استاد و معلم و شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی، اگر شهید نشویم، میمیریم ... ای که دستت می‌رسد کاری بکن.

لطفا،

خواهشا،

جون هرکی دوس‌دارین

    📒کتاب بخونید!

        📓کتاب بخونید!

            📙کتاب بخونید!


هیچ وقت نمی‌گم؛ درس بخونید  یا  قبول بشید  یا  نمره خوب بیارید  یا  خوب حفظ کنید  یا  برنده بشید یا ....

   فقط می‌گم کتاب بخونید همین!

طبیعی است که برای رسیدن به موفقیت در هر زمینه‌ای باید به الگو‌ها چشم دوخت. ویکی از جاهایی که این الگو‌ها اسرار خود را فاش می‌کنند مصاحبه‌ها است.

این کتاب ۵ مصاحبه از رمان‌نویس‌های بزرگ دنیا را ترجمه کرده است؛ در این گفتگو‌ها فورستر، فاکنر، همینگوی، هاکسلی و سیمنون اسرار و فنون کار‌شان را به صورت صمیمی و ساده بیان می‌کنند.

و البته که حدود یک پنجم از سوالات مربوط به رمان‌‌های این نویسندگان است و نیاز به خوانش این رمان‌ها دارد، ولی آن‌قدر هم تخصصی نیست که بدون خواندن آن رمان‌ها نتوان از پاسخ‌ها سر درآورد.

از نکات قابل توجه این کتاب؛ برخورداری از دو فهرست کتاب‌ها و اشخاص به صورت جداگانه و به ترتیب حروف الفبا، می‌باشد.


+ سلام آجی خوبی؟ خوشی؟ چی‌کار می‌کنی؟
ـ سلام آجی جون تو خوبی؟‌ کجایی دیگه به ما محل نمی‌ذاری؟ تو دیگه چرا با واحد، مگه ماشین ندارید؟
+ خوب فرهنگ وسایل عمومی که داریم!
- آجی مامانت چه‌طوره؟ حالش بهتر شده؟
+ آره خوب شده یه دعا نویس پیدا کرده، خوب خوبش کرده، تازه آجی جون نمی‌دونی چقدر این دعا نویسه خوبه؟!!
ـ چرا ؟؟ چی‌کار کرده؟
+ می‌دیدی این پیمان اصلا حرف گوش نمی‌داد؟
ـ خوب؟
+ یه دعا نوشت که پیمان حرف من رو که گوش می‌ده هیچ، قبل هر کاری اول از من اجازه می‌گیره!
ـ جدی؟ منظورت پیمان شوهرت هست دیگه؟ اون که اصلا ...  
+ آره واقعا آجی، یه دعا آسون بود، گفت کاغذ‌ها رو که دعا توش نوشته توی آب بمالید، بعد آب را به یه خر نر بدید، و شاش خره رو بدید به شوهرتنون، ما هم وقتی این‌کار‌ها رو کردیم، این پیمان شده مثل خر، اینقد حرف گوش می‌ده
ـ آجی پس لازم شد، آدرس این دعانوسه رو به من بدی !
+ اون که حتما، اصلا این دعانویس می‌تونه مشکلت رو حل کنه!
ـ آجی خر نر حالا از کجا بیارم؟
+ نگران نباش، اونش با من، مامانم سراغ داره!
ـ وای چه خوب آجی!
 
من دیگه نتونستم ادامه مکالمات‌شان را بشنوم و اتوبوس به ایستگاه رسید و من باید پیاده می‌شدم.


پی‌نوشت :
راوی جریان خاله‌ام بود که در اتوبوس واحد شنیده‌ بود، و برای خنده ما بازگو می‌کرد.


یکی از نوه‌های پدر بزرگم، خود مادربزرگ است!

 به این می‌گن گوش به فرمان بودن ... کاش مسئولین هم کمی نسبت به فرمایشات و منویات حضرت آقا داشتند.


عید نوروز امسال، چون عید اول نوهِ نوهِ پدربزرگ بود، به او عیدی داد؛ چرا این عیدی مهم است؟ چون پدربزرگ گرامی تا به آن سال به احدی عیدی نداده بود. (تا آنجایی که ما نوه‌ها می‌دانیم.)


آخرین فرزند پدربزرگم امسال چهارده ساله می‌شود!

این‌چنین خانوانده پیچیده‌ای داریم .

توی یه کتابی خوندم که یکی از ایده‌های خوب برای وبلاگ‌نویسی، معرفی سایت و وبلاگ‌هایی هست که می‌خونید، و می‌گفت سردبیر اینترنت بشید!

توی همین راستا تصمیم گرفتم چند‌تایی از اونچه تو فضای مجازی می‌خونم، به شما هم معرفی کنم؛ مثل بخش کتاب‌ها که معرفی میشه؛ اگه کارم گرفت و خوشتون اومد و حال کردید ادامه می‌دم.

***************************

و امّا اولین سایتی که معرفی می‌کنم، سایت دفتر حفظ و نشر آثار آقا هست. KHAMENEI.IR 

نکته اول اینکه این سایت با leader.ir (پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری) فرق دارد. من به شخصه به دومی کمتر سرک می‌کشم، شاید در کل عمر مجازی گردیم، به تعداد انگشتان دو دستم نشود، ولی مورد اول فرق می‌کند، اگر هر روز سر به این سایت نزنم، حداقل یک روز در میان سایت KHAMENEI.IR را باز می‌کنم و اگر باز هم نشد، حداقل دو روز یک‌بار تیتر‌های سایت را نگاهی می‌اندازم!

 

اما معرفی کامل این سایت که حکم یک منبع پژوهشی بزرگ و جامع را دارد، کار آسانی نیست و باید خودتان کلیک رنجه کنید و تشریف ببرید و سرک بکشید تا سر در بیاورید. ولی من هم از بعضی قسمت‌های جالب آن، چشم پوشی نمی‌کنم و خدمتتان معرفی می‌کنم؛

مثلا قسمت کتاب سایت، که خود شامل تلمیحات و اشارات، کتابخانه و در نهایت انتشارات می‌شود؛ از قسمت‌های فوق العاده‌ای است که من همیشه به آن سر می‌زنم، و جالب است بدانید که رهبر انقلاب با تمام مشغله‌هایی که دارند،‌کتاب از دست‌شان نمی‌افتد. و یادداشت‌هایی که بر کتاب‌ها دارند فوق العاده است.

و یا قسمت دیگر رسانه‌ها اخبار جالبی را به سمع و بصرتان می‌رساند.

و از قسمت عکس و فیلم و صوت و متن سخنرانی و خاطرات دیگر نگویم، ولی شما اگر شده حتی یک‌بار هم کلیکی در این قسمت داشته باشید. ضرر ندارد؛ این همه حجم اینترنت در جاهای دیگر مصرف کردید، این یکی هم به حساب ما خرج کنید! 

 

و یا مثلا قسمت چندرسانی انتهای سایت؛ که خود شامل بخش‌های جذابی است، ازجمله : مروری بر زندگی‌نامه پدر رهبر، عبد صالح، درس عبرت، افطاری ساده، اگر در فلسطین بودم و ...
 

قسمت مهم دیگر سایت شبکه تحلیلی نخبگان، تحت عنوان دیگران است که مطالب مفید و مقالات درج۱ را به خود اختصاص داده است؛ این قسمت هم مانند بخش کتاب‌ها از قسمت‌های مورد علاقه‌ی من است.شما هم اگر می‌خواهید از مسائل روز تحلیلی دقیق و ریزبین داشته باشید به این قسمت سری بزنید!

 

و اما قسمت پایانی و مهم که این سایت را به یک مرجع جامع پژوهشی تبدیل کرده است؛ بخش جستار سایت است. در این قسمت شما با انبوهی از فیش‌ها و مقالات موضوعی در دسته بندی به ترتیب حروف الفبا برخورد می‌کنید که شما را از هر منبع دیگری برای پژوهش در سخنان آقا بی‌نیاز می‌کند. (این قسمت رو حداقل کلیک کنید)

 

بعد از این همه معرفی و تمجید و تعریف یک نقدی که دارم این است که در نسخه زبان فارسی سایت اصلا خلاقیت وجود ندارد، منظورم در طراحی سایت است، ولی در زبان‌های انگلیسی و عربی تا حدودی خلاقیت به خرج داده اند و نسخه نو+جوان هم کمی بهتر است ولی واقعا یک تیم طراح خلّاق لازم است که سایت را باز طراحی کنند.

یک سوالی که برای من هست اینکه؛ آقا خودشان چقدر روی این سایت نظارت دارند؟ و چه مقدار از عمل کرد سایت راضی هستند؟ به نظر من که فک نکنم آن چنان راضیِ راضی باشند، کسی در این مورد چیزی می‌داند؟

 

و نکته آخر اینکه یک کلیکی هم در این راه بکنید و ببنید چه خبر است و بگذارید سابقه‌‌تان زیاد شود :))

سیّد ابن طاووس روایتی نقل کرده که ذو القعده به هنگام سختی شدید گاه استجابت دعاست؛ 

و برای روز یکشنبه این ماه نمازی با فضیلت بسیار از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) روایت کرده، مختصر آن فضیلت این است که،هرکه آن را بجا آورد، توبهاش پذیرفته حق و گناهش آمرزیده می شود، و طلبکاران او در قیامت از وی راضی گردند،و با ایمان از دنیا برود، وایمانش از او گرفته نشود، وقبرش وسیع و نورانی گردد، وپدر و مادرش از او راضی شوند، وآمرزش حق نصیب پدر و مادر وفرزندان و نژاد او گردد، و روزی او توسعه یابد، و فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا کند ، و جانش را به آسانی بستاند.


و کیفیت آن نماز چنین است: 

برای خواندن این نماز لازم است در یکی از یکشنبه‌های ماه ذی القعده غسل کرده و برای نماز وضو بگیرد (یا قبل از غسل وضو بگیرد) و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح به نیت نماز یکشنبه ماه ذی القعده به جای آورد که در هر رکعت یک بار سوره حمد و سه بار سوره توحید و یک بار سوره ناس و یک بار سوره فلق خوانده می‌شود و پس از پایان چهار رکعت، هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه یک‌بار ذکر لا حول و لا قوة الا بالله بگوید و در پایان چنین دعا کند: «یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»


منبع: مفاتیح 


باورتان می‌شود کسی هم بوده است که در عاشورا در انتهای کار فرار کرده است؟!؟
وقتی عبدالله پسر امام حسن علیه‌السلام در آغوش عمویش حضرت سیدالشهداء شهید شد، دید که وقت تنگ است و با وقاحت تمام و پررویی نزد امام می‌رود و می‌گوید که اجازه فرار به من می‌دهید؟

اسبش را هی میکند و با خود می‌گوید: برو! مگر همه باید شهید بشوند؟ من می‌خواهم زندگی کنم. مثلا اگر من نباشم چه اتفاقی می‌افتد؟ با یک گل که بهار نمی‌شود!

شخصیت اول داستان که وقایع را نقل می‌کند احساس همزاد پنداری عجیبی در تو ایجاد می‌کند که اصلا دوست نداری مانند او باشی ولی در عمل که به خودت نگاه می‌کنی، حتی بدتر از او هستی ... 

و این جمله چقدر آشنا است که من می‌خواهم زندگی‌ام را بکنم ... 

همه نوکرها روایت مظلومیت است، به سبک خاطره‌ای و البته چون روایات تاریخی چون انتهایش مشخص است برای جذابیت آن نویسنده باید خودش را به آب و آتش بزند.

کتاب همه نوکر‌ها را با کمی چاشنی سیاسی از حدادپور جهرمی بخوانید!
استعمار کهنه، استعمار نظامی است، استعمار نو چه استعماری است؟ 
استعمار یعنی تعطیل فکر. نه به آن معنا که اجازه ندهد شما فکر کنید، بلکه به آن معنا که فرصت ندهد شما فکر کنید. 
آن هم نه به این صورت که اگر فکر کردید شما را بزند؛ نه، بلکه اجازه ندهد نیازها، شما را به فکر وادارد. می خواهد به مجرد اینکه نیازی پیدا کنید از شما رفع نیاز کند. این یعنی تعطیل فکر.
استعمار می خواهد به جای شما فکر کند، شما را آماده خور خودش قرار بدهد.
 
به جای شما در قضیه فکر کند و محصولات فکرش را به صورت ۳۰۰ کتاب یا ۴۰۰ کتاب در اختیار شما بگذارد و بعد هم هر کسی این مطالب را قبول و باور داشته باشد و به کار ببندد به او لقب کارشناس، توانمند، مدیر، مدبر و فرهیخته بدهد. یک امر ضد ارزشی را ارزش جلوه می دهد.
 
استعمار نو، استعمار رسیدن به جواب قبل از رسیدن به سوال است. آنها مرتباً کتاب حل المسائل برای شما فرستادند.
 
منبع: تفکر / آیت‌الله حائری شیراز
اینجا می‌توانید متن کاملش را ببنید و همچنین pdf آن را دانلود کنید.

روحانی قول داده بود آب بیاره به زاینده رود، اون پیش‌کش چرا برق رو بردی؟

توی این حال و هوای خنک تابستان، دیگر برق خودش نمی‌رود، بلکه میبرنِش.

الان دیگه نباید پرسید برق کجا رفت؟ باید پرسید کجا بردنش؟

نون‌مونو کمتر ببرن صلوات 

دخیل عشق


یک قطره خون کافی است تا اثر هنری خلق شود، حال این طبیعی است که هنوز هم که هنوز است از ۸ سال جنگ ما آثار هنری بیرون می‌ریزد که بعضی از آن‌ها رکورد نشر کتاب در ایران را شکسته است. و این از خاصیت خون است، اگر هم خونی مقدس به ناحق ریخته شود که دیگر غوغا است.


دخیل عشق هم یک عاشقانه‌ای است که در امتداد این جنگ در جریان است. وقتی عشق با عقیده درهم تنیده می‌شود، عاشق حق دارد برای رسیدن به معشوقش دخیل ببندد به حضرت خورشید، امام رضا علیه‌ السلام که دعا نکرده حاجت می‌دهد.


امّا از این‌ها که بگذریم؛ صبر، تحمل، تلاش، اخلاق و رفتار حوریه ستودنی است. و این کتاب هوس همجواری با امام را دل می‌کارد.


و البته چون رمانی عاشقانه است نیاز به تشبیه‌های ادبی دارد ولی به نظرم در ابتدا کتاب این پیچ و تاب‌های ادبی زیاد بود و خواننده را خسته می‌کند، ولی هرچه به انتها نزدیک‌تر می‌شود ساده‌تر و خوانا تر می‌شود، و شاید هم من به قلمش عادت کردم ... و شاید هم من آدم خواندن رمان‌های عاشقانه نیستم و از همان ابتدا کار را درست پیش برده است.

مشکل بعدی این است که طول می‌کشد تا سر از جریان حوریه در بیاوری ... اطرافیان که شخصیت اول نیستند که بماند.

لذا دو پیشنهاد دارم:

اولا؛ به عنوان اولین کتاب و یا اولین رمان و یا حتی اولین رمان عاشقانه لای این کتاب را باز نکنید! بگذارید برای سوم یا چهارم به بعد.

دوما؛ از ابتدای کتاب خسته نشوید بگذارید حداقل ۱۵۰ صفحه از این دخیل بگذرد بعد اگر خوش‌تان نیامد کنارش بگذارید.




امروز ۱۴ تیرماه روز بزرگداشت قلم است!

نیت کرده بودم پستی آتشین و جانانه بنویسم که خودم هم حظش را ببرم ولی وقتی این پست را خواندم نظرم عوض شد و شما را به آن ارجاع می‌دهم.

برای آن‌که حالم بهتر شود امروز را به کتاب‌فروشی می‌روم!

روزنامه گاردین در گزارشی با اشاره به بحران مسکن در انگلیس، از رواج معضل اجتماعی جدیدی در این کشور به نام «رابطه جنسی به جای اجاره‌بها» خبر داد.


 در گزارش گاردین آمده است: 

با شدت گرفتن بحران مسکن در انگلیس، استفاده از برخی واژ‌ه‌های جدید در آگهی‌های تبلیغاتی مسکن رواج یافته است. واژه‌هایی از جمله «صمیمیت بیشتر» یا «معاشرت با من» به جای اجاره‌بها که شاید برای افراد ناآگاه بی‌معنا باشد. اما به دلیل گسترش بحران مسکن در انگلیس، بسیاری از دختران و زنان جوان که قادر به پرداخت اجاره‌خانه‌های سنگین و هزینه‌های زندگی خود نیستند، هدف سوء استفاده جنسی صاحبخانه‌ها قرار می‌گیرند و به انجام اقداماتی ناخواسته تن می‌دهند.

بحران «رابطه جنسی به جای اجاره‌بها» در شهرهای دانشگاهی انگلیس - که زنان جوان مورد طمع صاحبخانه‌های عیاش قرار می‌گیرند - بیشتر به چشم می‌خورد.

 این آگهی‌های آزاردهنده به صورت علنی یا تلویحی، خانه یا اتاق رایگان را در ازای برقراری رابطه جنسی به مخاطب پیشنهاد می‌دهند. در حالی که آگهی‌های زیادی در این رابطه در سطح لندن به چشم می‌خورد، بیشتر این آگهی‌های غیراخلاقی در وبسایت‌ها دیده می‌شود. 

به عنوان مثال، در یکی از این آگهی‌ها آمده است: «اجاره‌بهای رایگان برای زنان جذاب در مرکز لندن». 

در آگهی دیگری آمده است: «خانه‌هایی برای زنان بی‌خانمان در شمال لندن». 

در یک آگهی دیگر نیز نوشته شده است: «اسکان رایگان برای خانم‌ها در صورت انجام امور خانه و غیره».

 به نوشته گاردین، با وجود اینکه بیشتر قربانیان اینگونه تبلیغات مسکن، دختران و زنان جوان هستند، پسران‌جوان بی‌خانمان هم گاهی هدف قرار می‌گیرند.

نقل قول از yjc.ir

.............................................

پی‌نوشت: ایناوکیل مدافع حقوق بشر و حقوق زنان هستن؟ داریم به کجا میریم؟

وقتی آقا می‌گه ما در مورد حقوق زنان دفاعی نداریم، بلکه حمله داریم؛ یه چیزی رو میبینن و میگن.


قبل از آنکه حرفی از فیلترینگ تلگرام باشد سروش را داشتم هر چند در بین همه‌ی مشابه‌های ایرانی‌اش یک سر و کله بالا‌تر بود، ولی زورش به تلگرام نمی‌رسید!

اینکه بدون قدرتمند کردن تولید داخل دست به فیلتر تلگرام بزنیم خطا اندر خطا است و جای انکار ندارد.


امّا داستان حضور در سروش وقتی جدی شد که تلگرام فیلتر شد و سروش رایگان!

اینکه کسی بزند زیر حرف و وعده‌ای که داده در ایران چیزی طبیعی است، شما کافیست که سخنان پرزیدنت رو قبل از رای آوردن‌ش گوش بدید :)


اما اینکه از قبل خبر بدی می‌خوای زیر حرفت بزنی حق هرکس و ناکس می‌باشد.

پس به چه حقی سروش بدون گفتن؛ رایگان بودنش را منتفی کرد؟

هنوز هم کانال رسمی سروش این خبر را نگفته؛ بابا سروش جان نترس صداقت ارزشش بیش‌از جذب اعضا است.

نکته امتحانی:

مواظب باشید گرفتار آروغ نشوید!

#حلزون

..................................

پی‌نوشت اول: سروش قول رایگان بودن برای همراه اول و ایرانسل تا آخر سال را داد ولی سه ماه ببشتر دوام نیاورد.

پی‌نوشت دوم: حمایت از تولید ایرانی فراموش نشود.

پی‌نوشت عکسی: تصویر هیچ‌گونه ربطی به متن ندارد!!

آهای اهل کتاب؛ در مترو، اتوبوس،  و مکان‌های عمومی، کتاب بخوانید!

تا مردم ببینند که می‌شود از وقت، بهتر از این‌ها استفاده کرد... نگران ریا هم نباشید!

#مبلّغ_کتاب_باشیم

.......................................

پی‌نوشت:این مینینال برای کانال سروشی نوشته‌شده بود که گفتم اینجا هم بزارمش :)

📚 ندای کتاب در سروش

 

یکی بود یکی نبود!

در زمان‌های خیلی دور یک پادشاهی بود که به تازگی کشور همسایه‌ را فتح کرده بود.

با وزیر به مشورت نشستند که چی کار کنیم و چی کار نکنیم .

وزیر لیست قوانین جدید را برای حاکم خواند:

 

۱. اعتقاد به دین قبلی و سواد آموزی ممنوع است.

۲. مالیات‌ها سه برابر افزایش می‌یابد.

۳. حقوق‌ها نصف می‌شود.

۴. شب زفاف عروس از حاکم است

۵. هرگونه مخالفت با این قوانین مجازاتش مرگ است

۶. آروغ زدن ممنوع است حتی در خلوت، و مجازات آن اعدام است!

 

حاکم به وزیر گفت : می‌خواهی انقلاب کنند ؟؟ هنوز میخ‌مان را در این مملکت محکم نکرده‌ایم!

وزیر گفت : نگران نباشید قربان، این مورد آخر سوپاپ اطمینان است و معجزه‌ آن را خواهید دید.

 

وقتی جارچیان قوانین جدید را اعلام کردند، مردم شروع به اعتراض کردند.

لبان مردمان به اعتراض گشوده شده بود و دائم می‌شنیدی که می گفتند این ظلمی آشکار است؛

این طبیعی است که حاکم بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد. همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب حاکمان بوده و کاهش حقوق هم به خاطر نداری است. و شب زفاف هم رسمی قدیمی است؛ اما دیگر منع آروغ زدن خیلی زور است.  تازه مگر حاکم میتواند در تمام خانه و اتاق ها نگهبان بگمارد.

 

و آنان که کمی سواد داشتند مقاله نوشتند و وبلاگ براه انداختند و کمپین گرفتند که اصلا آروغ یا خالی نمودن باد معده برای سلامتی مفید است و این حاکمان متحجر هستند . و کلی از حرف‌های روشنفکرانه خودشان به‌به و چَه‌چَه راه‌انداخته بودند. این روشنفکران می‌گفتند: مگر خود حاکم آروغ نمی‌زند؟؟!

 

و لطیفه‌های زیادی در تلگرام برای قانون آروغ زدن ساخته شد! مثلا:

 

پادشاه به خاطر جلوگیری از آروغ‌هایش ترکید !

یا اینکه حاکم برای جلوگیری از آروغ‌هایش چوب پنبه در گلویش فروکرده است.  و ...

 

سربازان هم گه‌گداری آروغ‌زن‌ها را می‌گرفتند و به زندان می‌انداختند ولی فایده‌ای نداشت مردم دور هم جمع می‌شدند و آروغ می‌زدند و آروغ زدن‌های یواشکی اصلا قابل کنترل نبود و مردم سرمست از خوش‌حالی که با حاکم مخالفت می‌کنند.

 

اما آن‌طرف ماجرا حاکم و وزیر به ریش مردم می‌خندیدند و حاکم برای تشکر از وزیر نه‌تنها شب‌های زفاف را با او تقسیم کرده بلکه نیمی‌از مالیات‌ها را هم به او بذل کرده بود.

و بعد‌ها دیگر کسی اعتراض به قوانین اول را یادش نبود و همه به فکر این حق واقعی خود یعنی آروغ زدن بودند و قوانین جزء لاینفک زندگی‌شان شده بود.

 

 

قصه ما به سر رسید باز هم کلاغ بی‌چاره به خونش نرسید !

 

پند‌اخلاقی‌ قصه:

این آروغ‌ها در همه‌ی روزگارها بوده است؛ مشق شب شما نام بردن آروغ‌های زمانه‌ خودتان است ؟

به عنوان راهنما و مثال یکی از آروغ‌های زمان ما : تلگرام

 

       البته من از نام بردن خیلی از آروغ‌ها می‌ترسم، امید‌وارم شما شجاع باشید و در نظرات بگید :)

اولین پستی که از وبلاگ‌ش خواندم در مورد فیلم‌برداری و دوربین و مجلس عروسی بود، من هم آن موقع‌ها به دوربین حساس و به او توپیدم که هنر را نباید در هر‌جایی .... و فلان و بهمان ...

ولی او محترمانه جواب داد من پشیمان از قضاوت زود هنگامم شدم ... ولی خوب آبی که ریخته بود را نمی‌شد جمع کرد ...

شاید خودش هم این جریان را یادش نباشد...


از آن زمان تا به حال پست‌هایش را می خواندم و گاها نظری هم ابراز می‌کردم و وقتی فهمیدم که او هم مطالب مرا می‌خواند خوش‌حال شدم.

مدتی هم به کل وبلاگش را تعطیل کرده بود وخبری از دست به تایپ‌هایش نبود، و شاید هم من نداشتم. تازه بازگشته بود که این‌بار برای همه و تا ابد خداحافظی کرد !!!


این وبلاگ تعطیل کردن‌ها، اگر اغراق نکنم، قلب مرا به درد می‌آورد ... حال فرض کنید وبلاگ‌نویس خوبی چون میرزا مهدی فعله گری وبلاگ‌ش را تعطیل کند.


امیدوارم که هرچه زود‌تر دست به وبلاگ شوی تا گسلی در پیوند رفاقت مجازی حاصل نشود.


در حال مطالعه کتابی در باب حدود الهی بودم (شرح لمعه شهید ثانی) که در قسمت مربوط به حدود دزدان محترم به نکته ای برخوردم که بیانش برای‌شما خالی از لطف نیست:


می‌دونستید که حکم سارق، اختلاس کننده، کلاهبردار، و رباینده با هم متفاوت است؟؟!!!

عجب دین کاملی داریم؛ 

ولی حیف که کامل اجراش نمی‌کنیم!


.............................................

کلاهبردار: با نوشته‌های دروغین و مانند آن به حیله و نیرنگ اموال مردم را تصاحب کند

رباینده : کسی که مال دیگران را آشکارا، بدون محاربه، ربوده باشد

اختلاس هم که به همت مسئولان مردم عزیز با آن آشنایی کامل دارند!!!

             اختلاس: مالی را پنهانی از غیر حرز برداشتن



در سال‌های نه‌چندان دور، حدود سال ۸۰ که وبلاگ‌نویسی در ایران آهسته آهسته شروع به جا باز کردن می‌کرد، هیچ کس حتی خودش هم باورش نمی‌شد که با این استقبال در ایران روبه‌رو شود.

البته ما ایرانی‌ها هم حق داریم؛ از گذشته اهل هنر و قلم بوده‌ایم. شما کافیست تنها در ذهن خود مروری بر نام شاعران عزیزمان داشته باشید.


خوب آن وقت‌ها، یعنی سال ۸۰، من هنوز کامپوتر هم نداشتم، چه برسد به وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌داری!

ولی خوب سال ۸۶ دیگر تاب نیاوردم و به جمع وبلاگی‌ها پیوستم.  دقیق یادم نیست که کدام سرویس بود ولی اگر اشتباه نکنم با میهن بلاگ شروع کردم، و در ادامه اکثر سرویس‌ها را تحربه کردم ولی در نهایت بیشترین نوشتن را در بلاگفا داشتم، هرچند خیلی قِر سر آدم می‌آمد ولی خوب آن زمان‌ها که بیان عزیز نبود!

در همان ابتدا که بیان راه افتاده بود طالب وصلش شدم و وصول هم حاصل شد؛

همان زمانی که برای عضویت باید یکی دعوت‌نامه به ایمیلت می‌فرستاند و به راحتی عضو نمی‌پذیرفت فکر کنم سال ۹۱ بود، (کسی آن زمان را که عضویت در بیان با دعوت‌نامه بود را در خاطر دارد؟؟


خلاصه به خاطر مسائلی که در سال ۹۲ در مسیر زندگی‌ام به وجود آمد و تغییر و تحولی به وجود آورد که خودم هم آن تصور را نداشتم به مدت یکـ سال و اندی از وبلاگ‌نویسی و حتی فضای مجازی به دور بودم اما از روی قاعده‌ی :

«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ☆☆☆ باز جوید روزگار وصل خویش»

دوباره به بیان برگشتم و در همین بیان نزدیک به ۶ وبلاگ داشتم؛ یکی را خدا‌حافظی کردم، یکی را حذف، دیگری را رها و ...


اما این یکی را نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم ولد خلف و چموش من است که دلم نمی‌آید رهایش کنم و دوست‌دارم تربیتش کنم تا باعث افتخار پدرش شود.

نامش، آدرسش، مطالبش را چند بار تغییر دادم، قالب  و دکاراسیون که جای خود دارد. حالا هم به قول اخواث ثالث عزیز می‌گویم: عاقل‌تر از آنم که دیوانه نباشم و رهایش کنم.

بله می‌خواهم به صورت جدی‌تر دیوانگی‌ام را در این وبلاگ با شما به اشتراک بگذارم.

.................................................................

پی‌نوشت: قسمت دنبال‌کنندگان را کمی گرد گیری کردم و با دوبار الک کردن حدود ۳۰۰ وبلاگ را به ۸۰ وبلاگ رساندم و امیدوارم که کسانی که از سوراخ الک نگذشتند به دل نگیرند؛ دلم نمی‌خواست دنبال کنم و نخوانم.


آیت‌الله حسن‌زاده می‌فرمایند:

آقای من! در نزد اولیاء‌الله، مجرّب است که اِکثار ذکر شریف 《 یاحىّ  یاقیّوم یا من لا اله الّا أنت 》 موجب حیات عقل است.

...............................................................

کتاب؛ فرزندم این چنین باید بود / استاد طاهرزاده / ج۱ / ص۵۲


خداحافظ ای همه قرار 

خداحافظ ای همنشین ۳۰ شب پیش


من مانده‌ام مهجور از تو 

           در مانده‌ام و رنجور 

                بی‌چاره‌شدم از رفتنت

                  گویی که ز دوریت قرار است؛ 

                               نیشی در استخانم رود ...


اما نه تو نرفتی .... 

این من بودم که بعد از این ۳۰ شب رفاقتت و محبتت در حق من،  تو را ترک کردم و دیشب وقتی صدایم می‌زدی تنها پهلو عوض کردم ... 

و ای کاش کوفتم می‌شد این خواب تا این درد صبح را نداشته باشم... همه، صبح عید خوش‌حال هستند و اما من چی؟؟

به خاطر ناراحت کردنت بی‌چاره شدم ... 

هرچند می‌دانم که تو ناز آن‌چنانی نداری و دوباره خودت مرا می‌خوانی ... 

اما من به این‌ها راضی نمی‌شوم دلم می‌خواست بعد از این ۳۰ سحر انس با تو تنها با یک بار صدا زدن،  لبیکت را بگویم ... 

پیراهن سفید پوشیدن این را هم دارد ... لکه که بردارد حتی اگر کامل هم پاکش کنی دیگر خراب شده ...


۳۰ شبانه‌روز همه با دقت تمام حواس‌شان به تو بود؛ که قرار است ساعت چند بیایی ... اما از امروز کسی دیگر نمی‌داند تو چه ساعتی قرار است بانگ سر بدهی و عبد را به سوی مولا بخوانی و شاید اصلا دیگر برای‌شان چندان مهم نیست!!

شاید هم آن ۳۰ شبانه‌روز تنها به خاطر فرصت غذا خوردن بود که با تو رفاقت داشتم و این روز‌ها دیگر رهایت کردم ...

خداحافظ ای اذان

.......................................................................

پی‌نوشت شعری از سعدی :

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود ☆☆☆ وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او ☆☆☆ گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود


پی‌نوشت دوم: الهام گرفته از پست مهرجان


آه که چه خوب همنشینی بود ! و چه‌ها که برایم به ارمقان نیاورد!

امّا امان از آهنگ جدایی !!!!

همان ابتدای وصال هم از این جدایی بیم‌ناک بودم و این آهنگ گوش‌هایم را خراش می‌داد مانند ناخن بلندی که روی تخت سیاه کشیده شود.


هرچند دست‌تکان می‌دهم و خداحافظی می‌کنم؛ اما این جدایی سخت ناگوار است.

خداحافظ ای بهترین همدمم! چه غم‌انگیز است فراقت ... دلم را از جا می‌کند.


با آمدند دل ما را شاد کردی، و اکنون که می‌روی؛ رفتنت سخت دلخراش است.

قبل از آمدنت در آرزوی وصالت زندگی می‌کردم، 

و تو خود شاهدی که قبل از رفتنت در اندوه فراقت می‌میرم.


عید آمده و من نمی‌دانم خوش‌حال باشم از آمدنش یا ناراحت از رفتن تو ؟؟

« روز عید است و من امروز در آن تدبیرم☆☆☆که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم »



ای ماه عزیزم به امید وصال دوباره‌ات در سال دیگر زنده‌ام.

خدایا توفیق وصال او را از من نگیر !

.....................................................................

پی‌نوشت: الهام گرفته از دعای وداع امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه

وقتی شب‌های قدر تمام می‌شود و کم‌کم این ماه، رو به اتمام است، احساس خستگی‌ می‌کنیم و دل‌مان می‌خواهد زود از دست این گرسنگی راحت شویم؛

اما به برکت این کتابی که امروز می‌خواهم خدمت‌تان معرفی کنم دیگر این نظر را ندارم و دلم می‌خواهد تمام طول سال ماه رمضان باشد، احساس می‌کنم باید به نحوی جلو تمام شدن این ماه و گذر زمان را بگیرم.

با تذکر‌های این کتاب حسی در من زنده شده است که احساس می‌کنم برای دوباره نمردنم باید ماه رمضان را برای خودم حفظ کنم.

با مطالعه این کتاب نسبت به ماه رمضان حس کسی را دارم که سفر زیارتی‌اش در حال اتمام است و باید با حرم خداحافظی کند.

با خواندن این ۳۰۰ صفحه فلسفه روزه و رمضان به نحو ححضوری و وجودی برای‌تان حل می‌شود و دیگر غم ندارید که ماه رمضان آمد و باید گرسنگی کشید، بلکه غصه می‌خورید که چرا تمام سال ماه رمضان نیست و هر  سال به امید آمدن دوباره ماه رمضان زندگی می‌کنید.

به نظرم هرسال به مناسبت ماه رمضان باید با این کتاب تجدید عهد کرد.

دانلود کتاب و معرفی بیشتر


شعر زیبای آقای پورعباس را از دست ندید، واقعا می‌ارزد وقت بگذاری و چند بار بخوانی!

فیلم آن هم در انتهای پست است و هم در آپارات

به گمان‌ما فلسفه‌ی اسلامی به ویژه در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی، جای خالی خویش را در اندیشه‌ی انسان این روزگار می‌جوید و سرانجام آن را خواهد یافت و در آن پا برجا خواهد گشت.

ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفه‌ی الهی وامدار و بیش از همه در برابر آن مکلفیم!

رهبری  ۱/ خرداد / ۷۸

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من‌نوشت:

پس برای عقب نماندن از این قافله اندیشه، باید به فلسفه صدرا یا همان حکت متعالیه بپردازیم، چرا که زبان آیندگان است.

 

کشکول یعنی جامع هر چیزی؛ و منظور محفظه‌ای است که دراویش و گدایان هرچه از مردم بگیرند در آن قرار می‌دهند! (این‌ها را دهخدا گفته است)

 

حتما نام کتاب‌هایی تحت عنوان کشکول شنیده‌اید؟ مشهورش کشکول شیخ‌بهایی!

وقتی به گدایی نزد علما می‌روم، آنچه از کتاب‌هایشان به من بذل و بخشش می‌کنند، در این کشکول‌واره‌ام جمع می‌کنم.

 

منتهی کشکول من چندرسانه‌ای است!

 

 با کلیک‌رنجه‌هایتان کشکول را بگشایید!

«سوپی روی یک نیمکت در میدان مَدیسون نیویورک نشست و به آسمان نگاه کرد. یک برگ خشک روی بازویش افتاد. زمستان از راه می‌رسید و او می‌دانست که باید هرچه زودتر نقشه‌هایش را اجرا کند. با ناراحتی روی نیمکت جابجا شد. احتیاج به سه ماه زندان گرم و نرم با غذا و دوستان خوب داشت. معمولاً زمستان‌هایش را این‌گونه سپری می‌کرد.و حالا وقتش بود، چون شب‌ها روی نیمکت میدان با سه روزنامه هم نمی‌توانست از سرما خلاصی یابد. بنابراین تصمیمش را برای زندان رفتن گرفت و فوراً شروع به بررسی اولین نقشه‌اش کرد.

نقشه‌ی ساده‌ای بود، در یک رستوان سطح بالا شام می‌خورد، سپس به آن‌ها می‌گفت که پول ندارد و آن‌ها پلیس را خبر می‌کردند. ساده و راحت بدون هیچ دردسری. با این فکر نیمکتش را رها کرد، آهسته به راه افتاد.

چیزی نگذشت که به یک رستوان در برادوی رسید. آه! خیلی عالی بود. خیابان ششم دید، جلوی ویترین مغازه ایستاد و نگاهی به داخل آن انداخت؛ همه چیز تمیز و براق بود. فقط می‌بایست یک میز در رستوان پیدا کند و بنشیند. آن وقت همه چیز روبه راه بود. چون وقتی می نشست مردم تنها می‌توانستند، کت و پیراهنش را ببینند که خیلی کهنه نبودند؛ هیچ کس شلوارش را نمی‌دید. راجع به سفارش غذا فکر کرد. خیلی گران نه؛ اما باید خوب باشد. اما وقتی که سوپی وارد رستوان شد، گارسون شلوار کثیف و کهنه و کفش‌های افتضاح او را دید. دست‌هایی قوی یقه‌ی او را گرفت و به او کمک کرد که دوباره خودش را در خیابان ببیند! حالا مجبور بود که نقشه‌ی دیگری بکشد. از برادوی گذشت و همه می‌توانستند او را ببینند. آرام و با دقت سنگی را برداشت و به طرف شیشه پرت کرد. شیشه با صدای بلندی شکست. مردم به آن طرف دویدند. سوپی خوشحال بود چون مقابلش یک پلیس ایستاده بود. سوپی حرکت نکرد. در حالی که دست‌هایش در جیبش بود، ایستاد و لبخند می‌زد. با خود اندیشید: «به زودی در زندان خواهم بود.» پلیس به طرفش آمد و پرسید «کی این کارو کرد؟» سوپی گفت: «من بودم.» اما پلیس می‌دانست کسانی که چنین کاری می‌کنند، نمی‌ایستند که با پلیس صحبت کنند، بلکه پا به فرار می‌گذارند. درست در همین موقع پلیس، مرد دیگری را دید که در حال دویدن بود تا به اتوبوس برسد. بنابراین پلیس به تعقیب او پرداخت. سوپی لحظه‌ای این صحنه را تماشا کرد. سپس راهش را کشید و رفت؛ بازهم بدشانسی. دیگر داشت عصبانی می‌شد. اما آن طرف خیابان رستوران کوچکی دید. با خودش فکر کرد: «عالیه!» و وارد شد.

این بار هیچ‌کس متوجه شلوار و کفش‌هایش نشد. شام خوشمزه‌ای بود بعد از شام به گارسون نگاهی کرد و با لبخند گفت: «می‌دانید، من هیچ پولی ندارم پلیس را خبر کنید. زود باشید چون خیلی خسته‌ام.»

گارسن جواب داد: «پلیس بی پلیس. هی، جو!»

پیشخدمت دیگری به کمک او شتاقت و با هم سوپی را به داخل خیابان سرد پرت کردند. سوپی نقش زمین شد. با سختی از جا برخاست، عصبانی بود با زندان گرم و نرمش هنوز خیلی فاصله داشت؛ واقعاً ناراحت بود. دوباره به راه افتاد. یک زن زیبای جوان مقابل ویترین مغازه‌ای ایستاده بود. کمی آن طرف‌تر هم یک پلیس قرار داشت. سوپی به زن جوان نزدیک شد؛ دید که پلیس او را می‌پاید. با لبخند از زن دعوت کرد که او را همراهی کند. زن قدری فاصله گرفت و با دقت بیشتری شروع به تماشای ویترین مغازه کرد. سوپی نگاهی به پلیس انداخت. سپس دوباره شروع به صحبت با زن کرد. زن می‌توانست در عرض یک دقیقه پلیس را خبر کند. سوپی درهای زندان را مجسم کرد، اما ناگهان زن بازوی او را گرفت و با خوشحالی گفت: «بسیار خوب به شرط یک گیلاس مشروب، تا پلیس متوجه نشده راه بیفت.» و سوپی بیچاره با زن جوان که هنوز بازویش را گرفته بود به راه افتاد.

سر پیچ بعدی از دست زن پا به فرار گذاشت. به وحشت افتاده بود، با خود اندیشید: «با این وضع هرگز به زندان نخواهم افتاد.» آهسته به راه افتاد و به خیابانی رسید که تئاترهای زیادی درآن بود. آدم‌های زیادی آن جا بودند، آدم‌های پولدار با لباس‌های گران‌بها. سوپی می‌بایست کاری کند تا به زندان برود. نمی‌خواست حتی یک شب دیگر روی نیمکت میدان مَدیسون سرکند. کلافه شده بود. ناگهان چشمش به یک پلیس افتاد. شروع کرد به آواز خواندن، فریاد زدن و سر و صدا کردن. این بار باید نقشه‌اش کارگر می‌افتاد؛ اما پلیس پشتش را به او کرد و به مردی که نزدیکش ایستاده بود گفت: «زیادی خورده، اما خطرناک نیست؛ بذار به حال خودش باشه.» اما درست در همین وقت چشم سوپی داخل مغازه به مردی افتاد که چتر گران‌بهایی داشت. مرد چتر را در کنار در گذاشت و سیگاری بیرون آورد. سوپی وارد مغازه شد، چتر را برداشت و آهسته بیرون آمد. مرد به سرعت دنبالش آمد. و گفت: «چتر مال منه.» سوپی جواب داد: «راستی؟ پس چرا پلیس را خبر نمی‌کنی؟ زود باش پلیس آن جاست.» صاحب چتر با ناراحتی گفت: «اشتباه از من است. امروز صبح آن را از یک رستوران برداشتم. خوب اگر مال شماست معذرت می‌خواهم.» سوپی گفت: «البته که مال منه.» پلیس متوجه آن‌ها شد. صاحب چتر به سرعت دور شد و پلیس هم به کمک دختر جوانی رفت که می‌خواست از خیابان رد شود. حالا دیگر سوپی واقعاً عصبانی بود. چتر را دور انداخت و شروع کرد به بد و بیراه گفتن به پلیس‌ها. درست حالا که او می‌خواست به زندان بیفتد، آن‌ها نمی‌خواستند او را به آن‌جا بفرستند. دیگر عقلش به جایی نمی‌رسید به طرف میدان مَدیسون و خانه‌اش یعنی نیمکت به راه افتاد. اما سر یک پیچ ناگهان ایستاد. این‌جا در وسط شهر یک کلیسای قدیمی زیبا وجود داشت. از میان یک پنجره‌ی صورتی رنگ، نور ملایم و صدای موزیک دلنشینی بیرون می‌آمد. ماه در بالای آسمان بود. همه‌جا ساکت و آرام بود. برای چند لحظه کلیسای ده به نظرش آمد و سوپی را به یاد روزهای خوش گذشته انداخت.»

***

او با خود اندیشید که راه حل همین است، پیدایش کردم، کسی از خراب کاری در کلیسا نمی‌گذرد.
آهسته وارد کلیسا شد، و در تالار ورودی کفش‌های کهنه‌اش را از پای خسته و درمانده‌اش در آورد تا صدای آن توجه کسی را جلب نکند و آرام، آرام شروع به حرکت کرد. به یک باره یادش آمد که اصلا آمده است که دستگیر شود و از جای خواب گرم زندان بی‌بهره نماند، برای همین تغیر حالت داد و با خیال راحت همراه با خواندن آوازی آرام، به راه‌ش ادامه داد که راهب در روبرو سوپی را بازکرد و به او خوش‌امد گفت.
سوپی بدون مقدمه گفت : اومدم برا دزدی، نمی‌خوای پلیس رو خبر کنی؟
راهب با روی خوش گفت: عزیزم این‌جا که چیزی نداره، به پول نیاز داری؟
سوپی کمی بهم ریخت و گفت: اصلا میخوام اینجا رو بهم بریزم.
راهب با رویی خوش‌تر گفت: بیا بنشین تا با هم حرف بزنیم، فکر کنم از مشکلی رنج می‌بری!

سوپی دیگر عصبانی شده بود، گفت : می‌خوام تو رو بکشم! راهب وحشت زده فرار کرد و سوپی به دنبالش می‌دوید، لباس بلند راهب نمی‌گذاشت خوب بدود، سوپی با وجود آن که رمقی نداشت او را در کنجی گیر آورد، دیگر اختیارش در دست خودش نبود با دستانش آنقدر گلوی راهب را فشار داد که رنگ صورت‌ش سیاه شد و و دیگر دست و پا نمی‌زد. راهب که مُرد سوپی متوجه کار خود شد، همان جا روی زمین نشست.
در حالی که خود را سرزنش میکرد می‌گفت: ارزشش رو داشت که به خاطر جای خواب، قاتل بشی؟؟
که ناگهان پلیس را بالای سر خود دید، پلیس گفت: فک نمی‌کردم اینقدر خورده باشی که دست به قتل بزنی. وقتی رفتی پای چوب‌دار مستی از کلت می‌پره ...

و سوپی در رویای خود خوش‌حال بود که حداقل امشب را جای خواب دارد ...
وشاید شب‌های بعد از اعدام

########

+نوشته شده برای سخن‌سرا


بعضی‌ها با کم لطفی نسبت به این کتاب جفا کردند؛ به دور از انصاف است که در مورد این کتاب بگویی برای رنگ و لعاب دادن به داستان‌ش جریان عاشقانه‌ای به آن افزوده است و این کتاب را با سریال‌های تلویزیونی مقایسه کنی!


باید گفت جذابیت قلم نویسنده آن به قدری است که این کتاب شما را با خود می‌کشد و به راحتی کتاب را زمین نخواهید گذاشت. هنر نویسنده در خلق صحنه‌های غیر قابل پیش بینی خود را نشان می‌دهد ... که تو اصلا توقع این اتفاق را نداشتی، ولی این اتفاق با رابطه‌ای منطقی رخ می‌دهد و هیجان تو را زیاد می‌کند.


این داستان به سبک داستان اصیل وسنتی خودمان است؛ یعنی فرا زمان و فرامکان است و گرفتار داستان‌سرایی به سبک غربی نشده است که همه‌ نتوانند آن را لمس کنند و خود را در جریان داستان احساس نکنند،‌ هرچند این داستان در شهر بصر و در قرن ۹ یا ۸ سپری می‌شود، ولی به نحوی بیان شده است که شما خود را در آن احساس می‌کنید و ملال آور نیست، به خلاف برخی از رمان‌های مشهور که اگر تهرانی نباشی اصلا نمی‌توانی با آن پیوند برقرار کنی.


تیزر سینمایی این کتاب ساخته شده است که اگر هنوز راضی نشده‌اید به خواندنش این فیلم را ببینید و بعد تصمیم بگیرید!

گزیده کتاب :

«پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود.گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.
• طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!
مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.
• قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم.
مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
• از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.»


به نظرم هیچ کتاب تحلیلی به گرد پای تحلیل‌های آقا از تاریخ اهل بیت علیهم السلام نمی‌رسد.

اصلا این نام کتاب؛ انسان ۲۵۰ ساله؛ خود یک دنیا حرف دارد. و این تعبیر خود حضرت آقا است.

اگر کتاب را خود ایشان به صورت کامل نوشته بودند قطعا خیلی بهتر می‌شد، ولی بازهم ارزش خواندن این کتاب زیاد است.

این نگاه متفاوت به سیره و تارخ امامان علیهم السلام دید تازه‌ای به دین و رابطه آن با حکومت به شما می‌دهد.

این کتاب را باید یک دور کامل و با دقت خواند وپس از آن در هر مناسبتی که به معصومین مربوط است، قسمت همان معصوم را خواند، تا ملکه شد.

نکته قابل توجه در برخورد با این کتاب این است که چینش مطالب کمی نامناسب است و درر برخورد‌های اولیه احساس می‌شود که نمی‌توان با آن رابطه برقرار کرد، ولی شما کوتاه نیایید و آنقدر بخوانید و بخوانید تا خود چینش جدید برای مطالب بسازید.

     ارزشش را دارد.

دانلود کتاب با ذکر صلوات


کتابچه روزه، دریچه‌ای به عالم معنا رویکرد متفاوتی به روزه دارد و بینش انسان را نسبت به این ماه مبارک نشان می‌دهد...

سه یا چهار سال پیش بود در جمعی بودم که یکی از آن‌ها گفت که می‌گن روزه بگیرید تا فقرا را درک کنید، مگه فقرا آب هم نمی‌خورن ؟

       چون زیاد اهل حرف زدن در جمع نیستم چیزی نگفتم ... ولی اگر آن روز این کتاب را خوانده بودم به او می‌گفتم، که ......

شما هم اگر می‌خواهید بدانید به او چه می‌گفتم می‌توانید این کتابچه کوچک را که حدودا ۴۵ صفحه ‌a6 است، بخوانید.

من به شخصه هر سال قبل از ماه مبارک رمضان این کتاب را می‌خوانم ... و امسال هشتمین بار است که آن را خواندم.

به هرکسی هم معرفی کردم،‌ می‌گوید من هر سال می‌خوانمش.

دانلود این کتاب


این کتاب که خاطرات آقای علی خوش لفظ می‌باشد از جمله کتاب‌هایی است که وقتی آدمی پای خواندش نشست دیگر  دست‌شویی هم  نمی‌تواند او را از سر کتاب بلند کند، چه برسد به گرسنگی و تشنگی و خواب و ...

واقعا کتابی است که از خواندنش لذت می‌برید، چرا که هم خاطراتی دارد بسیار زیبا و شنیدنی و قلم نویسنده هم که عالی هم خاطرات و وقایع را بدونه اقراق می‌گوید و هم با مخاطب چنان انسی می‌گیرد که احساس خستگی نمی‌کند ... 

این کتاب نازنین آن‌قدر تاثیرات روحی و روانی عالی در انسان می‌گذارد که دلم می‌خواهد چندین بار بخوانمش.

دوستان اگر کسی این کتاب را خوانده مشتاقانه منتظر نظرش در مورد آن هستم.

معرفی اجمالی کتاب و یاداشت رهبری بر کتاب در ادامه

وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

مولف: حمید حسام
ویراستار: سپیده شاهی
ناشر کتاب : سوره مهر
نوع جلد: جلد سخت
قطع: رقعی
سال نشر: 1395
شمارگان: 2500
چاپ جاری: 20
تعداد صفحات: 651
وزن(گرم): 636

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «وقتی مهتاب گم شد» :

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم


بچّه‌های همدان؛ بچّه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادّعا؛ یاران حسین (علیه‌السّلام)؛ یاوران دین خدا .. و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور .. و آنگاه فضای معنویّت و معرفت؛ دلهای روشن، همّتها و عزمهای راسخ؛ بصیرتها و دیدهای ماورائی .. اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه‌ی این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر میسازد.
راوی، خود یک شهید زنده است. تنِ بشدّت آزرده‌ی او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدلله ربّ العالمین. نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربه‌دیدگان است. بر او و بر همه‌ی آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ ان‌شاء‌الله. ۹۵/۱۰/۱۸
درباره‌ی نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینها است. مقدّمه‌ی کتاب یک غزل به تمام معنی است. ۹۵/۱۰/۱۸

اندکی هم در مورد علی خوش‌لفظ :

علی خوش لفظ در جنگ تحمیلی حدود یازده مرتبه مجروح شده و حتی برادرش نیز در این جنگ شهید می شود و اکنون وی یکی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس به شمار می رود.

علی خوش لفظ، قصه های پرفراز و نشیبی از آغاز جنگ تحمیلی دارد، وقتی پیش حاج احمد متوسلیان در مریوان می رود، تنها یک نوجوان 15 ساله بوده است و در فتح خرمشهر همراه حاج احمد به عنوان نیروی اطلاعات و عملیات برای شناسایی جاده اهواز _ خرمشهر بوده است.

علی خوش لفظ در عملیات های دیگر نظیر عملیات رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر 5، کربلای 4 و کربلای 5 حضور داشته است که نهایتاً در عملیات کربلای 5 تیر به نخاع وی خورده و به شدت مجروح می شود که الان هم بعد از 25 سال از این واقعه، از این مجروحیت رنج برده و مکرراً در بیمارستان است.

شخصیت علی خوش لفظ، بسیار ویژه است که به نوعی بار عاطفی و انسانی خاطراتش خیلی زیاد است چراکه وی با حدود 90 نفر از کسانی که در هشت سال دفاع مقدس شهید شده اند، عهد اخوت می بندد و شاهد شهادت بیشتر آنها نیز در عملیات ها بوده است


مِلُودی ایمان و عشق روایتی شورانگیز از زندگی جوانی که به مقام مردان الهی نائل شده است.

مطالعه‌ای از پشت حاله‌ای از اشک را تجربه کنید...

کتاب‌های خاطرات شهدا‌ی زیادی در بازار کتاب می‌توانید پیدا کنید امّا این مورد متفاوت است ... یک عاشقانه است،‌عاشقانه‌ای آرام از زبان همسر شهید و خاطراتی که با سطر،سطر آن می‌شود زندگی کرد.

زهرا پناهی روا زندگی خود با شهید چیت‌سازیان را بدون اغراق و اسطوره سازی نقل می‌کند و قلم زیبای خانم ضرابی زاده رنگ و لعاب زیبایی به این خاطرات حقیقی دارد.

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب "گلستان یازدهم" :

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسر جهاد و اخلاصِ مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد، و هم در زمین و هم در ملأ اعلیٰ به عزّت رسید .. هنیئاً له.
راوی -شریک زندگی کوتاه او- نیز صدق و صفا و اخلاص را در روایت معصومانه‌ی خود بروشنی نشان داده است.
در این میان، قلم هنرمند و نگارش آکنده از ذوق و لطف نویسنده است که به این همه، جان داده است. آفرین بر هر دو بانو؛ راوی و نویسنده‌ی کتاب.
۹۵/۱۰/۲۱

توصیه:

    اگر خودتان هم حوصله این کتاب را ندارید، برای همسر خود آن را تهیه کنید و هدیه بدهید .

اینجا می‌توانید نسخه الکترونیک این کتاب را تهیه کنید.

کتابی که تا تمام نشود از دست‌تان نمی‌افتد


اطلاعات شناسی کتاب :

✒نویسنده : سید مهدی شجاعی

📄تعداد صفحات : ۱۶۰

سال نشر : ۱۳۸۹

چاپ جاری :۴۶

✳توضیحات کتاب کشتی پهلو گرفته✳

کشتی پهلو گرفته  کتابی است که سیدمهدی شجاعی نویسنده ایرانی آن را نوشته است.
این کتاب، روایتگر زندگی حضرت فاطمه زهراسلام الله علیها با زبان ادبی و داستانی است و مصائب ایشان را از زبان اطرافیان بازگو  می‌کند.
از زبان حضرت خدیجه
از زبان پیامبر
از زبان امیرالمؤمنین
از زبان حسنین
از زبان زینب کبری
از زبان فضه
و....


این اثر از پرتیراژترین کتاب‌های ادبیات داستانی ایران است. طبق آمار وزرات ارشاد ایران بیشتر از ششصد هزار نسخه از این کتاب منتشر شده است.

👇 برشی از کتاب 👇

روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی‌آورد؟ این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی‌کند؟ این چه عالمی است که دردانۀ خدا را از خویش می‌راند؟ روزگار غریبی است دخترم. دنیا از آن غریب تر. آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی.


کشتی پهلو گرفته از کتاب‌هایی است که می‌توان هر فاطمیه خواند ...

یعنی سالی دوبار ....


وضعیت سرانه مطالعه ایران را که دوستان مستحضر هستند ؟!! 

         البته نکته‌ای هم باید تذکر داد، اینکه سرانه مطالعه در دنیا بر اساس مطالعات غیر درسی و دانشگاهی حساب می‌شود اما این سرانه مطالعه که معمولا در ایران اعلام می‌شود با احتساب مطالعات درسی است.

خوب با این وضعیت نمی‌شود از همه توقع داشت که اهل کتاب و مطالعه باشند، اما کتاب‌هایی هم هست که باید حتما خوانده شود.

به نظر من کتابی که باید حتما خوانده شود، این کتاب است! حتی اگر قرار باشد در عمر‌تان تنها یک کتاب بخوانید. ( دانلود و توضیحات بیشتر )

اگر شخصی بگوید من می‌خواهم در تمام عمرم یک کتاب بخوانم، چه کتابی به او معرفی می‌کنی؟


هو السلام

یک کتاب در قطعه جیبی، که البته من فرصت در جیب ماندنش را ندادم، از بس زیبا بود به یک‌باره خواندمش، البته حجم آنچنانی ندارد ولی تو به کمیّت نگاه نکن و کیفیّت آن را در نظر بگیر.

قسمت اول کتاب که یک یادداشت در مورد اعتکاف است که اول مخاطب آن معتکف است، که در فضای اعتکاف او را به فکر وا می‌دارد، اگر یکبار آن را در اعتکاف خواندید دیگر هرساله دوباره آن را در اعتکاف می‌خوانید حتی اگر اعتکاف نروید، دلتان می‌خواهد که آن را بخوانید.

البته مخاطب اول آن معتکفین هستند، پس شما هم می‌توانید آن را بخوانید که شاید حال و هوای اعتکاف برای‌تان فراهم شود؛ کسانی که قبلا اعتکاف رفته‌اند و دوباره توفیق شرکت در اعتکاف را پیدا نکرده‌اند می‌فهمند حس و حال اعتکاف یعنی چه ...

و اما قسمت فوق العاده کتاب بخش دوم آن که با عنوان شکوه امر الهی است، از آن قسمت‌های خواندنی و ناب است، الآن که دارم برای شما در مورد آن می‌نویسم، هوس کردم دوباره این قسمت‌ از این کتاب را بخوانم، اما حیف که کتابم در حال حاضر در دسترسم نیست ...

در بخش دوم استاد با رویکردی تربیتی و اخلاقی و با شاکله اعتقادی به این سوال پاسخ می‌دهند که چرا خداوند به ما امر می‌کند؟

اگر امر نمی‌کرد و ما خود فعل را انجام می‌دادیم بهتر نبود؟

و حتی از این بالاتر مگر خداوند متعال می‌ترسید که پیامبر نماز شب را نخواند که بر او واجب کرده و بر او امر به خواندن کرده ؟؟؟ که نویسنده به این نتیجه می‌رسد که این یک نعمت ویژه است که خداوند به پیامبر ارزانی داشته است.

حتما می‌پرسید چطور این ممکن است؟

     خوب کتاب را بخوانید، من که نباید تمام کتاب را برای‌تان تایپ کنم.

 

 

این کتابی که تصویرش را مشاهده می‌کنید، مستند داستانی است جذاب که از خواندنش سیر نمی‌شوید.

معلولا هر کتابی را نمی‌گویم حتما بخونید اما؛

          این کتاب را از دست ندهید مخصوصا که نویسنده آن قلمی خاص و زیبا دارد، حداقل که قلمش به دل من که خیلی نشسته، و کاری هم به این ندارم که نویسنده آن یک روحانی و آخوند هست ولی این کتاب را فوق‌العاده نوشته است علاوه بر این موضوع داستان که یک داستان واقعی است و داستان امنیتی و به روز است و به ادعای نویسنده در مقدمه کتاب ۵۰ درصد از مطالب واقعی می‌باشد.

 

موضوع داستان از این قرار است که دختری از موساد به نام حیفا مأمور می‌شود تا به مخوف ترین زندان خاورمیانه بیاید و با نام مستعاری حفصه روی ابوبکرالبغدادی و عدنانی (از سرکرده‌های داعش) کار کند و آن‌ها را ترقیب و تشویق کند و باعث ایجاد شدن گروهی به نام داعش به آن همه جنایت در خاورمیانه شود.

 

خلاصه آن که اگر می‌خواهد بفهمید چه شد که به یک باره گروهی به نام داعش قد علم کرد و ادعای حکومت کرد و چه جنایت‌ها که نکرد سر در بیاورید این کتاب را از دست ندهید ....

علاوه برآن که رمان جذابی است اطلاعاتی دست‌گیرتان می‌شود که ....

 

خرید کتاب از اینجا


اهل رمان بودم، ولی کمتر رمان‌های ایرانی چشمم را می‌گرفت، تا آن‌که رمان نامیرا را برای اولین بار که چاپ شده بود در دست یکی از دوستانم دیدم، قسمتی از آن را خواندم و نفهمیدم چگونه زمان گذشت، که دوست مهربان من کتاب خود را از من گرفت، و من هم در خماری آن ماندم ... البته به هر نحوی بود کتاب را گیر‌ آوردم و به انتها رساندم، این که می‌گوییم گیر آوردم نه این که پیدا کردنش سخت بود، آخر قیمت‌ش بسیار زیاد بود... من هم به دنبال آن بودم که به رایگان بخوانمش‌؛ 

       البته بعدا که تحت پویش مطالعاتی روشنا شد و قمت آن تقریبا نسبت به چاپ اول‌ش رایگان و مجانی بود برای خودم خریدمش ... و خیلی‌ها از من آن را امانت گرفتند ...

این بود خلاصه‌ای از  من و نامیرا

اما کتاب :

     رمانی تاریخی و مستند به مقاتل، که قلم نویسنده عزیز آن بر جذابیت آن افزوده است؛

           شاید برای خیلی از ما سوال شده است که چرا به ناگهان امام حسین علیه السلام در صحنه کربلا تنها می‌مانند ؟ چرا آنانی که نامه التماس گونه خود را برای دعوت به ایشان فرستاده بودند، به‌جای بیعت دست به شمشیر شدند ؟

پاسخ این سوالات و بسیاری از معما‌های عاشورا و کربلا را می‌توانید در رمان تاریخی و تحلیلی نامیرا پیدا کنید، اگر اهل مطالعه هم نیستید و زیاد با کتاب رفاقت ندارید این کتاب را به عنوان شروع دوستی ورق بزنید .

           اثری عمیق و تکان دهنده از صادق کرم‌یار

رهبر انقلاب هم در مورد این کتاب سخنانی دارند من جمله این که : ... می‌خواهید فتنه 88 را بشناسید، نامیرا را بخوانید ...

البته این عکسی که ابتدا پست دید، مال چاپ اولش‌ هست، این روز‌ها با جلدی متفاوت‌تر به چاپ می‌رسد :


مستند داستان را که دوستان می‌دانند چیست ؟

            یعنی مستندی علمی و با پشتوانه مدارک و سند منتهی برای جذابیت آن به غالب رمان درآمده تا هم از خواندنش لذت ببریم و هم پی‌حقیقت ببریم.

به مناسبت حماسه‌ی ۹ دی کتاب کف خیابون را بخرید ... بخونید ... هدیه بدهید ... و مسابقه کتاب‌خوانی برگزار کنید .

البته امیدوارم که بتونید بخریدش، آخر در کانال نویسنده محترم‌اش، نویسنده ادعا کرده بود که گفته‌اند باید کتاب سانسور شود، چرا که خیلی از اسم‌ها و وقایع را به صورت مکشوف آورده است، و نویسنده اعلام کرده است که به جای سانسور و ممیزی کردن ترجیح می‌دهد چاپ نشود !

هشدار :

    به خاطر این‌که قسمت‌هایی از این کتاب مسائل جنسی دارد و ۱۸+ است به همه توصیه نمی‌کنم که بخوانند.


شما هم از اعتیاد رنج می‌برید ؟

       از اعتیاد به تلویزیون رنج می‌برید؟    

برای ترک تلویزیون و رو آوردن به کتاب و جلا بخشی به روح شاید فیلم‌نامه‌ها بهترین گزینه جایگزین باشد.

یکم شبیه تبیلیغات تلویزیونی شد :)

 

خلاصه اینکه این کتاب نازنین که در غالب فیلم‌نامه‌ است خواندنی است.

 فیلمنامه روح ریحانی، اولین بار، تحت عنوان ” روح الله، پسر ایران ” در سال ۱۳۷۸ نوشته شد و در سال ۱۳۸۸ پس از باز نویسی به ” روح ریحانی ” تغییر نام داد.

برشی از این کتاب :

…در بوته زاری سرسبز چند کودک، دام نهاده اند برای صید کبوتر. روح الله بساطشان را به هم می زند؛ اما در این گیرو دار، کبوتری زخمی می شود. کودکان برای تصاحب کبوتر با روح الله درگیر می شوند؛ با دخالت”خدامراد”، روح الله موفق می شود کبوتر را برای تیمار به خانه ببرد . خدامراد که شاگرد ” سید جمال” کوزه گر است، به همراه روح الله به کار گاه سید جمال می روند. روح الله با سید جمال نیز از دریا سخن می گوید. …


کتاب رمانی که برای نو‌جوانان نوشته‌شد ولی بزرگ‌ترها هم باید آن را بخوانند البته این حرف را قبلا می‌زدم حال نظرم کمی تغییر کرده است.

علاوه بر نوجوانان و جوانان لزوم خواندن آن برای پدر و مادر‌ها و بزرگتر‌ها می‌گویم اگر پایبند به شرع هستید واجب است

مسئولین عزیز اگر احساس مسئولیت می‌کنید باید و باید و باید این کتاب را بخوانید .

داستانی که خیلی‌ها باور نداشتند !!!!!!

قسمتی از یاداشت رهبری بر کتاب تن‌تن و سندباد :

من هم همین قصّه را همیشه تعریف می‌کردم! حیف که خیلی‌ها آن را باور نداشتند.

حالا خوب شد، شاهد از غیب رسید!

راوی این حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تن تن و سندباد را چاپ کرده است.

حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که نسخه‌ی این کتاب را به همه‌ی بچه‌ها بدهم .

کلیک نوازی کنید برای اینکه کتاب بیشتر خدمتتان معرفی شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دل‌نوشت :

    رهبر عزیزم می‌دانم که تو چه قدر در غربت هستی ....

         و چاره‌ای نداری که این کتاب را به بچه‌ها می‌دهی ... آخر مسئولین کجا سخنان چون درّ تو را گوش کردند که بخواهی این کتاب را به آن‌ها بدهی و از آن‌ها بخواهی آن را بخوانند .

  


اگر پذیرفته باشیم در زندگی و در انتخابِ ‌چیزی که باید انتخاب کنیم، دیدگاه توحیدی دارای نقشی اساسی است؛ باید از خود سؤال کرد در دوران مدرن که تکنولوژی و ابزارهای دنیای مدرن سراسر زندگی بشر را اشغال کرده، نقش دیدگاه توحیدی چگونه باید باشد؟ جواب‌دادن به این سؤال ممکن است در ابتدای امر ساده به نظر برسد ولی وقتی معتقد باشیم هر تکنیکی با فرهنگ خاصی که همراه دارد، ظاهر می‌شود و هرجا پا می‌گذارد فرهنگ خاص خود را به همراه می‌آورد، مجبور می‌شویم با تأمل بیشتر به سؤال مذکور فکر کنیم.

ابتدا باید از خود بپرسیم؛ آرمان‌های بلند فرهنگ تشیع را چگونه پاس داریم که نه دچار روزمرّگی شویم و نه گرفتار عقب‌گرد و ارتجاع.

کیا با این توضیحی که دادم تصمیم به خوندن این کتاب گرفتند ؟

دانلود این کتاب


هو العشق

این کتاب را باید ورق زد و خون گریه کرد ... به این کتاب باید به عنوان یک مقتل نگاه کرد، آری مقتلی که از زبان اسب مقتول برای مادر مقتول بازگویی و شرح واقعه می‌کند .

پیشنهاد :

     این کتاب را در ایام سوگواری یا چه بهتر که محرم باشد بخوانید !

توصیه :

     اگر حال و هوای‌تان گریه نیست، فعلا به سراغ این کتاب نروید ... این کتاب نازنین را باید با اشک ورق زد .

بریده‌ای از کتاب :

      عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی کنم در تمام عالم، میان یک پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد. من همیشه مبهوت این رابطه ام. گاهی احساس می کردم که رابطه ی حسین با علی اکبر فقط رابطه ی یک پدر و پسر نیست؛ رابطه ی یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است، رابطه ی عاشق و معشوق است، رابطه ی دو انیس و همدل جدایی ناپذیر است. احساس می کردم رابطه ی علی اکبر با حسین، فقط رابطه ی یک پسر با پدر نیست؛ رابطه ی مأموم و امام است، رابطه ی مردید و مراد است، رابطه ی عاشق و معشوق است، رابطه ی محبّ و محبوب است و اگر کفر نبود می گفتم رابطه ی عابد و معبود است.

دانلود کتاب

هو السلام : 

           می‌دانید که سلام یکی از اسم‌های خداوند متعال است .

من ادعا‌ ندارم که این تفسیر گران‌قدر را به تمامه خوانده‌ام، بلکه هنوز هم آن را می‌خوانم و عقیده دارم که این کتاب را باید درس گرفت ... باید پیش‌ استاد زانو زد تا آدمی بتواند بفهمد علامه رحمه الله چه می‌خواسته بگوید.

امّا چرا پس آن را آورده ام، در حالی که درقسمت درباره وبلاگ گفتم که کتاب‌هایی که خوانده‌ام را می‌‌آورم:
             اولاً از روی ادب که اولین کتاب که خدمت‌تان معرفی می‌کنم کتابی قرآنی باشد

              و ثانیاً این که این کتاب را حتی اگر کامل هم خوانده باشی نباید کنار گذاشته شود باید دائماً آن را ورق زد .

نویسنده علامه سید محمدحسین طباطبایی (۱۲۸۱ - ۱۳۶۰ هـ. ش)
برگرداننده سید محمد باقر موسوی همدانی
موضوع تفسیر شیعی قرآن (قرن ۱۴ هجری)
سبک تفسیر قرآن به قرآن
زبان عربی